جدول جو
جدول جو

معنی آخرسالار - جستجوی لغت در جدول جو

آخرسالار
(خُ)
آخورسالار. میرآخر. آنکه ریاست پرستاران ستور، خاصه اسب با اوست: ایشان (زنان دعوت شدۀ زلیخا) پنج زن بودند یکی زن حاجب و یکی زن شرطه و یکی زن خوان سالار و یکی زن شرابدار و یکی زن آخرسالار. (بلعمی ترجمه طبری).
آخرسالار جبرئیل است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
آخرسالار
میرآخر
تصویری از آخرسالار
تصویر آخرسالار
فرهنگ لغت هوشیار
آخرسالار
((خُ))
رییس کارکنان اصطبل
تصویری از آخرسالار
تصویر آخرسالار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آخرالامر
تصویر آخرالامر
آخر کار، پایان کار، عاقبت کار، سرانجام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارسالار
تصویر بارسالار
رئیس دربانان و نگهبانان که مامور بار دادن مردم بوده، سالار بار، حاجب بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرسالار
تصویر سرسالار
سردستۀ سالاران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آخورسالار
تصویر آخورسالار
رئیس و بزرگ تر کارکنان اسطبل، میرآخور، آخوربد
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان راستوپی بخش سواد کوه شهرستان شاهی، 10هزارگزی شمال زیر آب، 2 هزار و پانصد گزی باختر شوسه و راه آهن شاهی به تهران، کوهستانی و معتدل و مرطوب و مالاریائی است، دارای 220 تن سکنه، آب از چشمه و رود خانه تالار، محصول آن برنج و غلات و عسل و لبنیات است و شغل اهالی زراعت و گله داری و شکار میباشد، صنایع دستی زنان کرباس و شال بافی و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
عاقبت. در پایان کار. الحاصل:
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
سالار بار، حاجب بزرگ، حافظ، نگاهبان، رئیس حفاظ و نگاهبانان:
آن شنیدستم که در صحرای غور
بارسالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیادار را
یاقناعت پرکند یا خاک گور،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(ریِ خُ)
از سالاران سلطان مسعود غزنوی: امیر روز دیگر برنشست و بصحرا آمد و سالار و لشکررا که نامزد کرده بودند تا به آلتونتاش پیوندند دیدن گرفت و تا نماز دیگر سواران میگذشتند با ساز و سلاح تمام و پیادۀ انبوه گفتند عدد ایشان پانزده هزارست چون لشکر بتعبیه بگذشت امیر آواز داد این دو سالار: بکتگین چوگانی پدری، و پیری آخورسالار مسعودی را و سرهنگان را که هشیار و بیدار بشاید. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 342). و خوارزمشاه در قلب ایستاد (در جنگ با علی تگین). و در جناح آنچه لشکر قویتر بود جانب قلب نامزد کرد تا اگر میمنه و میسره را بمردم حاجت افتد میفرستد و بکتگین چوگانی و پیری آخورسالار را بگفت تا بر میمنه بایستادند. (تاریخ بیهقی ص 346). و لشکر میمنه بازگشت و بکتگین حاجب چوگانی و پیری آخورسالار با سواری پانصد می آویختند و دشمن انبوه تر روی بدیشان نهاد و بیم بود که همگان تباه شوند... (تاریخ بیهقی ص 347)... خوارزمشاه بکتگین و پیری آخورسالار را و دیگر مقدمان را گفت چه گویید و چه بینید؟... نیز رجوع به ص 350، 354، 441، 452، 481، 576 و 602 همان چاپ شود)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
رجوع به آخرسالار شود: و پانصد استر با ده مرد آخورسالار همیشه غلۀ او به استراباد و دامغان بردندی برای فروختن. (تاریخ طبرستان).
یکی کهتری نامبردار بود
که بر آخور شاه سالار بود.
فردوسی.
بدان آخور اسب سالار باش
بهر کار با هر کسی یار باش.
فردوسی.
چو آن کردنی کارها کرد راست
ز سالار آخور خری ده بخواست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
بتاوار سر انجام پس ایچ آخرکار باخر پایان کار عاقبت: آخرالامر نسیم فتح و نصرت بر پرچم علمهای دولت جهانگیری وزیده... توضیح آخر الامر بفتح راء است نه بضم آن (زیرا ترکیبی است که از زبان عربی عینا نقل شده و در آنجاست بسبب ظرفیت منصوب است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارسالار
تصویر بارسالار
حاجب بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخرالامر
تصویر آخرالامر
عاقبت، درپایان کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخر سالار
تصویر آخر سالار
آنکه ریاست کارکنان اصطبل دارد میر آخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسالار
تصویر سرسالار
رئیس دسته ای از سالاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخرالامر
تصویر آخرالامر
((خِ رَ یا رُ اَ))
سرانجام، آخرکار، عاقبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخر الامر
تصویر آخر الامر
سرانجام
فرهنگ واژه فارسی سره
آخرکار، بالمال، سرانجام، عاقبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد