معنی سرسالار - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با سرسالار
سرسالاری
- سرسالاری
- عمل و شغل سالار، سالی یک روز بیگاری کردن) سالاران (برای سر سالار (خراسان)
فرهنگ لغت هوشیار
سپهسالار
- سپهسالار
- سردار و فرمانده سپاه، سالار سپاه، سِپَهدار، اِسفَهسالار، سِپاه سالار، سِپَه پَهلَوان، صاحِبُ الجَیش، گَوانجی، ژِنِرال
فرهنگ فارسی عمید
نساسالار
- نساسالار
- در بین زرتشتیان کسی است که مرده را از در دخمه به درون دخمه می گذارد
فرهنگ فارسی معین