در آیین زردشتی بنایی که آتش مقدس در آن نگه داری می شود و پرستشگاه زردشتیان است، آتشخانه، آتشگاه، آذرکده، دیر مغان برای مثال جهان آفرین را ستایش گرفت / به آتشکده ندر، نیایش گرفت (فردوسی - ۳/۷)
در آیین زردشتی بنایی که آتش مقدس در آن نگه داری می شود و پرستشگاه زردشتیان است، آتَشخانِه، آتَشگاه، آذَرکَدِه، دِیرِ مُغان برای مِثال جهان آفرین را ستایش گرفت / به آتشکدهَ نْدر، نیایش گرفت (فردوسی - ۳/۷)
پرستشگاه مغان و جای آتش افروختن. بیت النار. بیت النیران. آتشگاه: ای آنکه من از عشق تو اندر جگر خویش آتشکده دارم سد و بر هر مژه ای ژی. رودکی. بگه رفتن کآن ترک من اندر زین شد دل من زآن زین آتشکدۀبرزین شد. ابوشکور. اندر خره (بناحیت پارس) یکی آتشکده است که آن را بزرگ دارند و زیارت کنند و بنیاداو را دارا نهاده است. (حدودالعالم). و اندر کاریان بناحیت پارس آتشکده ای است که آن را بزرگ دارند. (حدودالعالم). اندر بشاورد بناحیت پارس دو آتشکده است که آن را زیارت کنند. (حدودالعالم). و اندر وی (کازرون پارس) دو آتشکده است که آن را بزرگ دارند. (حدودالعالم). بیامد خروشان به آتشکده غمی شد از آن روزهای شده. فردوسی. چو شد ساخته کار آتشکده همان جای نوروز و جشن سده. فردوسی. گویند پارسیان هفت آتشکدۀ معتبر بعدد هفت کوکب سیار داشته اند و نامهای آنها بدین قرار بوده است: آذرمهر. آذرنوش. آذر بهرام. آذرآیین. آذرخرین. آذر برزین. آذر زردشت. - مثل آتشکده، پرخشم. غضبناک: سر و مغز کاوس آتشکده ست همان نامه و جنگ او بیهده ست. فردوسی
پرستشگاه مغان و جای آتش افروختن. بیت النار. بیت النیران. آتشگاه: ای آنکه من از عشق تو اندر جگر خویش آتشکده دارم سد و بر هر مژه ای ژی. رودکی. بگه رفتن کآن ترک من اندر زین شد دل من زآن زین آتشکدۀبرزین شد. ابوشکور. اندر خره (بناحیت پارس) یکی آتشکده است که آن را بزرگ دارند و زیارت کنند و بنیاداو را دارا نهاده است. (حدودالعالم). و اندر کاریان بناحیت پارس آتشکده ای است که آن را بزرگ دارند. (حدودالعالم). اندر بشاورد بناحیت پارس دو آتشکده است که آن را زیارت کنند. (حدودالعالم). و اندر وی (کازرون پارس) دو آتشکده است که آن را بزرگ دارند. (حدودالعالم). بیامد خروشان به آتشکده غمی شد از آن روزهای شده. فردوسی. چو شد ساخته کار آتشکده همان جای نوروز و جشن سده. فردوسی. گویند پارسیان هفت آتشکدۀ معتبر بعدد هفت کوکب سیار داشته اند و نامهای آنها بدین قرار بوده است: آذرمهر. آذرنوش. آذر بهرام. آذرآیین. آذرخرین. آذر برزین. آذر زردشت. - مثل آتشکده، پرخشم. غضبناک: سر و مغز کاوس آتشکده ست همان نامه و جنگ او بیهده ست. فردوسی
آتشکده به خواب، جایگاه مکرره بود - محمد بن سیرین آتشکده جایگاه مردم احمق و خالی بود. اگر بیند که در آتشکده رفت و از آنجا چیزی به وی رسید، دلیل کند که آن مقدار مذلت و خواری به وی رسد، لیکن از بدی برهد و سرانجام پشیمانی خورد.
آتشکده به خواب، جایگاه مکرره بود - محمد بن سیرین آتشکده جایگاه مردم احمق و خالی بود. اگر بیند که در آتشکده رفت و از آنجا چیزی به وی رسید، دلیل کند که آن مقدار مذلت و خواری به وی رسد، لیکن از بدی برهد و سرانجام پشیمانی خورد.
بنایی در پیرامون شهرها که زردشتیان در آن آتش روشن می کنند، آتشخانه، آتشکده، دیر مغان، آذرکده برای مثال نفسم سرد و سینه آتشگاه / دهنم خشک و دیده طوفان بار (انوری - ۱۹۲)، جای افروختن آتش مقدس در آتشکده
بنایی در پیرامون شهرها که زردشتیان در آن آتش روشن می کنند، آتَشخانِه، آتَشکَدِه، دِیرِ مُغان، آذَرکَدِه برای مِثال نفسم سرد و سینه آتشگاه / دهنم خشک و دیده طوفان بار (انوری - ۱۹۲)، جای افروختن آتش مقدس در آتشکده
بتخانه، جایی که بت ها را در آن نگهداری می کنند، معبد بت پرستان، خانۀ بت، بتکده، بتستان، جای زنان پادشاهان، حرم، فغستان، در تصوف عالم لاهوت و مظهر ذات احدیت
بتخانه، جایی که بت ها را در آن نگهداری می کنند، معبد بت پرستان، خانۀ بت، بتکده، بتستان، جای زنان پادشاهان، حرم، فَغستان، در تصوف عالم لاهوت و مظهر ذات احدیت
کرم شب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، کمیچه، شب فروز، آتشک، شب افروز، ولدالزّنا، چراغینه، کاونه، کرم شب افروز، شب تاب، چراغک، شب چراغک، یراعه
کِرمِ شَب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، کَمیچِه، شَب فُروز، آتَشَک، شَب اَفروز، وَلَدُالزِّنا، چِراغینِه، کاوُنِه، کِرمِ شَب اَفروز، شَب تاب، چِراغَک، شَب چِراغَک، یَراعِه
بت خانه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). فرخار. بهار. (حاشیۀ برهان چ معین ذیل فرخار). بیت الصنم. بیت الاصنام. معبد بت پرستان. جایگاه بتان. بمعنی بتخانه است زیرا که کده و کد بمعنی خانه است و آنرا بدون هاء نیز آورده اند چنانکه فرخی گفته: به بتکد اندر بت را خزانه ای کردند در آن خزانه به صندوقهای پیل گهر. (از انجمن آرای ناصری). بسان بتکده شد باغ و راغ کانون گشت در آن ز نور تصاویر و اندران از نار. حکیم غمناک. همه شهر گویی مگر بتکده ست ز دیبای چین بر گل آذین ببست. فردوسی. بسا بتا که تو برداشتی ز بتکده ها چنان بتان که ز لاهور برگرفتی پار. فرخی. دراز و پهنا حوضی به صدهزار عمل هزار بتکدۀ خرد گرد حوض اندر. فرخی. راست گفتی به بتکده ست درون بتی و بت پرستی اندر بر. فرخی. کز او بتکده گشت هامون چو کف به آتش همه سوخته شد چو خف. عنصری. وز خرب غلامان همه خراسان چون بتکدۀ هند و چینستانست. ناصرخسرو. ای روی تو در چشم رهی بتکده ای مردی نبود ستیزه با دلشده ای. ازرقی. وقت بهار نو صفت نوبهار کن خانه ز گل چو بتکدۀ قندهار کن. ادیب صابر. بر روی دلارایت فتنه است بجان و دل آنکس که بت آراید در بتکده های چین. سوزنی. وبجای بتکده ها مساجد بنا افتاد. (کلیله و دمنه). تات ز هستی هنوز یاد بود کفر و دین بتکده را شرط نیست بیت حرم داشتن. خاقانی. راه چون رفته گشت و نم زده شد همه راه از بتان چو بتکده شد. نظامی. از طلبی که داشتم چون که نشستم اندکی از کف پیر بتکده درد مغانه یافتم. عطار. امروز اگر هستم شوریده و سرمستم در بتکده بنشستم دل داده به ترسائی. عطار. کس از مرد در شهر و از زن نماند در آن بتکده جای ارزن نماند. سعدی. عزلت گزین زاویۀ طاعت تواند گر پیر بتکده است و گرشیخ خانقاه. میرو الهی. کس عنان گیر نشد ورنه من از بیت حرم تا در بتکده از سایۀ ایمان رفتم. عرفی. چون کرم کردگار جلوه کند کعبه را پست کند روزگار بتکدۀ آذری. ؟ - بتکدۀ فرخار، کنایه از شهر فرخار منسوب به خوبان است: ملک چنانکه ز آزادگی سزید گزید ز آهوان چو نگاری ز بتکدۀ فرخار. فرخی. و رجوع به فرخار شود. - بتکدۀ نوشاد، کنایه از شهر نوشاد که منسوب به خوبان است: تا بوقت خزان چو دشت شود باغهای چو بتکدۀ نوشاد. فرخی. و رجوع به نوشاد شود.
بت خانه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). فرخار. بهار. (حاشیۀ برهان چ معین ذیل فرخار). بیت الصنم. بیت الاصنام. معبد بت پرستان. جایگاه بتان. بمعنی بتخانه است زیرا که کده و کد بمعنی خانه است و آنرا بدون هاء نیز آورده اند چنانکه فرخی گفته: به بتکد اندر بت را خزانه ای کردند در آن خزانه به صندوقهای پیل گهر. (از انجمن آرای ناصری). بسان بتکده شد باغ و راغ کانون گشت در آن ز نور تصاویر و اندران از نار. حکیم غمناک. همه شهر گویی مگر بتکده ست ز دیبای چین بر گل آذین ببست. فردوسی. بسا بتا که تو برداشتی ز بتکده ها چنان بتان که ز لاهور برگرفتی پار. فرخی. دراز و پهنا حوضی به صدهزار عمل هزار بتکدۀ خرد گرد حوض اندر. فرخی. راست گفتی به بتکده ست درون بتی و بت پرستی اندر بر. فرخی. کز او بتکده گشت هامون چو کف به آتش همه سوخته شد چو خف. عنصری. وز خرب غلامان همه خراسان چون بتکدۀ هند و چینستانست. ناصرخسرو. ای روی تو در چشم رهی بتکده ای مردی نبود ستیزه با دلشده ای. ازرقی. وقت بهار نو صفت نوبهار کن خانه ز گل چو بتکدۀ قندهار کن. ادیب صابر. بر روی دلارایت فتنه است بجان و دل آنکس که بت آراید در بتکده های چین. سوزنی. وبجای بتکده ها مساجد بنا افتاد. (کلیله و دمنه). تات ز هستی هنوز یاد بود کفر و دین بتکده را شرط نیست بیت حرم داشتن. خاقانی. راه چون رفته گشت و نم زده شد همه راه از بتان چو بتکده شد. نظامی. از طلبی که داشتم چون که نشستم اندکی از کف پیر بتکده درد مغانه یافتم. عطار. امروز اگر هستم شوریده و سرمستم در بتکده بنشستم دل داده به ترسائی. عطار. کس از مرد در شهر و از زن نماند در آن بتکده جای ارزن نماند. سعدی. عزلت گزین زاویۀ طاعت تواند گر پیر بتکده است و گرشیخ خانقاه. میرو الهی. کس عنان گیر نشد ورنه من از بیت حرم تا در بتکده از سایۀ ایمان رفتم. عرفی. چون کرم کردگار جلوه کند کعبه را پست کند روزگار بتکدۀ آذری. ؟ - بتکدۀ فرخار، کنایه از شهر فرخار منسوب به خوبان است: ملک چنانکه ز آزادگی سزید گزید ز آهوان چو نگاری ز بتکدۀ فرخار. فرخی. و رجوع به فرخار شود. - بتکدۀ نوشاد، کنایه از شهر نوشاد که منسوب به خوبان است: تا بوقت خزان چو دشت شود باغهای چو بتکدۀ نوشاد. فرخی. و رجوع به نوشاد شود.
نام قلعه ای بوده است محکم به ترشیز. (نزهه القلوب) ، نام محلی در مغرب باکو بفاصله پانزده هزار گز، و ایرانیان را در قدیم چندین آتشکدۀ معروف در آنجا بوده است. در این محل چاه نفتی است با دهانۀ بیضی بطول چهل گز که پیوسته در حال احتراق است و شعله های آتش از آن بیرون آید و گاه تا شش گز بالا رود. در اطراف این محل هر کجا زمین را گود کنند نفت در آن جمعشود، و چون کبریتی نزدیک زمین آتش زنند درحال زمین مشتعل گردد، نام محلی کنار راه اصفهان بنجف آباد میان کلادان و امیریه به 7300 گزی اصفهان
نام قلعه ای بوده است محکم به ترشیز. (نزهه القلوب) ، نام محلی در مغرب باکو بفاصله پانزده هزار گز، و ایرانیان را در قدیم چندین آتشکدۀ معروف در آنجا بوده است. در این محل چاه نفتی است با دهانۀ بیضی بطول چهل گز که پیوسته در حال احتراق است و شعله های آتش از آن بیرون آید و گاه تا شش گز بالا رود. در اطراف این محل هر کجا زمین را گود کنند نفت در آن جمعشود، و چون کبریتی نزدیک زمین آتش زنند درحال زمین مشتعل گردد، نام محلی کنار راه اصفهان بنجف آباد میان کلادان و امیریه به 7300 گزی اصفهان
بیت النار. (السامی فی الاسامی). آتشکده. معبد آتش پرستان: کیخسرو آنجا شد (به آتشگاه کرکو) و پلاس پوشید و دعا کرد ایزد تعالی آنجا روشنائی فرا دید آورد که اکنون آتشگاه است. (تاریخ سیستان). وآنجایگه که اکنون آتشگاه کرکوی است معبدجای گرشاسب بود. (تاریخ سیستان). جهودان را نیز کنشت است و ترسایان را کلیسا و گبرکان را آتشگاه. (تاریخ سیستان). از فراوان طپش غم که مرا در دل بود گفتی اندر دل من ساخته اند آتشگاه. فرخی. و اسفندیار بفرمان پدر آن را از بتان خالی کرد و آتشگاه کرد. (مجمل التواریخ). نفسم سرد و سینه آتشگاه دهنم خشک و دیده طوفان بار. انوری. ای گشته دلم بی تو چو آتشگاهی وز هر رگ جان من به آتش راهی چون میدانی که در دل آتش دارم ناآمده بگذری چو آتش خواهی. عطار
بیت النار. (السامی فی الاسامی). آتشکده. معبد آتش پرستان: کیخسرو آنجا شد (به آتشگاه کرکو) و پلاس پوشید و دعا کرد ایزد تعالی آنجا روشنائی فرا دید آورد که اکنون آتشگاه است. (تاریخ سیستان). وآنجایگه که اکنون آتشگاه کرکوی است معبدجای گرشاسب بود. (تاریخ سیستان). جهودان را نیز کنشت است و ترسایان را کلیسا و گبرکان را آتشگاه. (تاریخ سیستان). از فراوان طپش غم که مرا در دل بود گفتی اندر دل من ساخته اند آتشگاه. فرخی. و اسفندیار بفرمان پدر آن را از بتان خالی کرد و آتشگاه کرد. (مجمل التواریخ). نفسم سرد و سینه آتشگاه دهنم خشک و دیده طوفان بار. انوری. ای گشته دلم بی تو چو آتشگاهی وز هر رگ جان من به آتش راهی چون میدانی که در دل آتش دارم ناآمده بگذری چو آتش خواهی. عطار