جدول جو
جدول جو

معنی آبسکند - جستجوی لغت در جدول جو

آبسکند
(بِکَ)
نام قریه ای نزدیک سردارآباد بکردستان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبکند
تصویر آبکند
زمینی که آب آن را کنده، گود و ناهموار کرده باشد، آبگیر، تالاب، برای مثال هرکه باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای / بی گمان راضی بیاید گر بیابد آبکند (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۰)، آب انبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبستنی
تصویر آبستنی
آبستن بودن، حالت زن یا حیوان ماده از هنگام گرفتن نطفه تا موقع زاییدن، بارداری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب بند
تصویر آب بند
کسی که یخ می سازد، آنکه بستنی و پالوده یا ماست و پنیر و خامه درست می کند، سد
فرهنگ فارسی عمید
(بِ کُ)
شهرکی است بناحیت دیلمان، بر کران دریا، آبادان و جای بازرگانان همه جهانست که بدریای خزران بازرگانی کنند و از آنجا کیمختۀ پشمین و ماهی گوناگون خیزد. (حدودالعالم). رجوع به آبسکون شود
لغت نامه دهخدا
آنکه آبرا بندکند، آنکه آب در ظرفی ریزد، آنکه ماست و پنیر و سر شیر و خامه سازد، آنکه درزهای ظروف فلزی را با موم مذاب یا قلعی سد کند، آنکه یخ گیرد، دستگاهی مجهز بدرهای متحرک که برای حرکت کشتیها بین دو نقطه رودخانه که هم ارتفاع نیستند بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبکند
تصویر آبکند
آب انبار وتالاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب سکندر
تصویر آب سکندر
آب زندگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبستنی
تصویر آبستنی
حاملگی بارداری حامله بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب گند
تصویر آب گند
آب گندیده وباتلاق
فرهنگ لغت هوشیار
شربت قند، قسمی خربزه بکاشان که بسیار شیرین و لطیف است. شربت قند، نوعی خربزه شیرین. آب پانیذ آبلوچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب قند
تصویر آب قند
((بِ قَ))
شربت قند، قسمی خربزه کاشان که بسیار شیرین و لطیف است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب بند
تصویر آب بند
((بَ))
سّد، کسی که ماست و پنیر و مانند آن را درست می کند، کسی که ترک ظروف شکسته را می گرفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب سکندر
تصویر آب سکندر
((بِ س ِ کَ دَ))
آب زندگانی، گویند چشمه ای است در ظلمت که هر از آن بنوشد عمر جاودان پیدا می کند، اسکندر و خضر به دنبال آن رفتند، خضر از آن آب نوشید و عمر جاودان یافت، آب حیات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبسکون
تصویر آبسکون
((بِ))
نام دریای خزر و جزیره ای در آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبکند
تصویر آبکند
((کَ))
آبگیر، گودال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب بند
تصویر آب بند
سد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبکند
تصویر آبکند
خلیج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آب قند
تصویر آب قند
آب پانیذ، آبلوچ
فرهنگ واژه فارسی سره
سیل گاه، مسیل، گودال، گود، مغاک، آبگیر، تالاب، غدیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از آب بند
تصویر آب بند
Watertight
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آب بند
تصویر آب بند
hermétique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آب بند
تصویر آب بند
hermético
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آب بند
تصویر آب بند
जलरोधक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از آب بند
تصویر آب بند
rapat air
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از آب بند
تصویر آب بند
ปิดผนึกน้ำ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از آب بند
تصویر آب بند
waterdicht
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آب بند
تصویر آب بند
hermetyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آب بند
تصویر آب بند
ermetico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آب بند
تصویر آب بند
hermético
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آب بند
تصویر آب بند
水密的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آب بند
تصویر آب بند
герметичний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آب بند
تصویر آب بند
wasserdicht
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آب بند
تصویر آب بند
герметичный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آب بند
تصویر آب بند
אטום במים
دیکشنری فارسی به عبری