جدول جو
جدول جو

معنی آبروشندی - جستجوی لغت در جدول جو

آبروشندی
آبروریزی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبروشن
تصویر آبروشن
(دخترانه)
خوشبخت، ارجمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آبرومندی
تصویر آبرومندی
آبرومند بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبرومند
تصویر آبرومند
آبرودار، با آبرو، دارای اعتبار و شرف، عفیف، بامناعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برومندی
تصویر برومندی
برومند بودن، بالغ بودن، رشید بودن، بارور بودن، خرم و شاداب بودن، کامیاب بودن، برخوردار بودن
فرهنگ فارسی عمید
(بِ مَ)
عفت. عفاف. شرف. شرافت
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
برومند بودن. باروری. بارداری:
میوه دارانش از برومندی
کرده با خاک سجده پیوندی.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آبرومندی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به آبرومندی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عمل آروبند. جبر و ردّ عظام. پیوستن استخوان شکسته. بجای افکندن استخوان ازجای بگشته
لغت نامه دهخدا
(بِ مَ)
عفیف. شریف
لغت نامه دهخدا
تصویری از آبرومندی
تصویر آبرومندی
عفت، عفاف، شرافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برومندی
تصویر برومندی
آبرومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبرومند
تصویر آبرومند
عفیف، شریف، با مناعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آروبندی
تصویر آروبندی
عمل آروبند پیوستن استخوان شکسته شکسته بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برومندی
تصویر برومندی
بارداری، ثمر داشتن، تمتع
فرهنگ فارسی معین
آبرودار، باآبرو، برومند، شریف، محترم، معتبر، عفیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد