معنی tollen - جستجوی لغت در جدول جو
tollen
چرخیدن
ادامه...
چَرخیدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
bellen
زنگ زدن، تماس بگیرید
ادامه...
زَنگ زَدَن، تَماس بِگیرید
دیکشنری هلندی به فارسی
voelen
احساس کردن، احساس، حسّ کردن
ادامه...
اِحساس کَردَن، اِحساس، حِسّ کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
teilen
تقسیم کردن، تقسیم
ادامه...
تَقسیم کَردَن، تَقسیم
دیکشنری آلمانی به فارسی
stellen
قرار دادن، محل
ادامه...
قَرار دادَن، مَحَل
دیکشنری آلمانی به فارسی
golven
موج دار کردن، امواج
ادامه...
مُوج دار کَردَن، اَمواج
دیکشنری هلندی به فارسی
gillen
جیغ زدن، فریاد زدن
ادامه...
جیغ زَدَن، فَریاد زَدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
hellen
شیب دادن، شیب
ادامه...
شیب دادَن، شیب
دیکشنری هلندی به فارسی
teller
صورت، شمارنده
ادامه...
صورَت، شُمارندِه
دیکشنری هلندی به فارسی
willen
اراده داشتن، خوٰاستن
ادامه...
اِرادِه داشتَن، خوٰاستَن
دیکشنری هلندی به فارسی
vallen
افتادن، تله ها، سقوط کردن، زمین خوردن، به زمین افتادن
ادامه...
اُفتادَن، تَلِه ها، سُقوط کَردَن، زَمین خُوردَن، بِه زَمین اُفتادَن
دیکشنری هلندی به فارسی
trillen
لرزیدن
ادامه...
لَرزیدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
Golden
طلایی
ادامه...
طَلایی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
wellen
موج دار کردن، امواج
ادامه...
مُوج دار کَردَن، اَمواج
دیکشنری آلمانی به فارسی
koelen
یخچال گذاشتن، خنک کننده
ادامه...
یَخچال گُذاشتَن، خُنَک کُنَندِه
دیکشنری هلندی به فارسی
holen
آوردن، واکشی
ادامه...
آوَردَن، وَاکِشِی
دیکشنری آلمانی به فارسی
volgen
نتیجه دادن، دنبال کردن، دنباله دار بودن، پیگیری کردن
ادامه...
نَتیجِه دادَن، دُنبال کَردَن، دُنبالِه دار بودَن، پِیگیری کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
vullen
پر کردن
ادامه...
پُر کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
wollen
اراده داشتن، خوٰاستن
ادامه...
اِرادِه داشتَن، خوٰاستَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
fallen
افتادن، سقوط، به زمین افتادن، زمین خوردن، سقوط کردن
ادامه...
اُفتادَن، سُقوط، بِه زَمین اُفتادَن، زَمین خُوردَن، سُقوط کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
tellen
حساب کردن، برای شمارش، شمارش کردن
ادامه...
حِساب کَردَن، بَرایِ شُمارِش، شُمارِش کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
tillen
بلند کردن، بالابر، بالا بردن
ادامه...
بُلَند کَردَن، بالابَر، بالا بُردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
rollen
غلتیدن، رول
ادامه...
غَلتیدَن، رول
دیکشنری آلمانی به فارسی
rollen
غلتیدن، رول
ادامه...
غَلتیدَن، رول
دیکشنری هلندی به فارسی
Grollen
غرغر کردن، غرّش
ادامه...
غُرغُر کَردَن، غُرِّش
دیکشنری آلمانی به فارسی
golden
طلایی
ادامه...
طَلایی
دیکشنری آلمانی به فارسی
füllen
پر کردن
ادامه...
پُر کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
Swollen
ورم کرده، متورّم شده
ادامه...
وَرَم کَردِه، مُتِوَرِّم شُدِه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
folgen
دنبال کردن، عواقب، دنباله دار بودن، نتیجه دادن
ادامه...
دُنبال کَردَن، عَواقِب، دُنبالِه دار بودَن، نَتیجِه دادَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
coller
چسباندن، چوب
ادامه...
چَسباندَن، چوب
دیکشنری فرانسوی به فارسی
Woolen
پشمی
ادامه...
پَشمی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
bellen
پارس کردن، خلیج، ناله کردن
ادامه...
پارس کَردَن، خَلیج، نالِه کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
Sullen
عبوس
ادامه...
عَبوس
دیکشنری انگلیسی به فارسی
bolzen
مهره کردن، پیچ و مهره
ادامه...
مُهرِه کَردَن، پیچ و مُهرِه
دیکشنری آلمانی به فارسی
tollé
اعتراض، فریاد زدن
ادامه...
اِعتِراض، فَریاد زَدَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی