معنی voelen
voelen
احساس کردن، احساس، حسّ کردن
دیکشنری هلندی به فارسی
واژههای مرتبط با voelen
voeden
voeden
تَغذِیَه کَردَن، خُوراک، پَروَرِش دادَن
دیکشنری هلندی به فارسی
koelen
koelen
یَخچال گُذاشتَن، خُنَک کُنَندِه
دیکشنری هلندی به فارسی
Woolen
Woolen
پَشمی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
zoemen
zoemen
وِزوِز کَردَن، بُزُرگنَمایی، زَنبور زَدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
zoeken
zoeken
جُستُجو کَردَن، بَرایِ جُستُجو
دیکشنری هلندی به فارسی
vrezen
vrezen
تَرسیدَن، تَرس
دیکشنری هلندی به فارسی
vouwen
vouwen
تا کَردَن، بِریزید
دیکشنری هلندی به فارسی
vormen
vormen
تَشکِیل دادَن، فُرم ها، شَکل دادَن، قالِب دادَن
دیکشنری هلندی به فارسی
vullen
vullen
پُر کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی