معنی piepen - جستجوی لغت در جدول جو
piepen
بوق زدن، جیر جیر، کریچ کردن
ادامه...
بوق زَدَن، جیر جیر، کُریچ کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
piepen
بوق زدن، بوق
ادامه...
بوق زَدَن، بوق
دیکشنری آلمانی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
niesen
عطسه زدن، عطسه کردن
ادامه...
عَطسِه زدَن، عَطسِه کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
preken
موعظه کردن
ادامه...
مُوعِظِه کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
pompen
پمپ کردن، پمپاژ
ادامه...
پُمپ کَردَن، پُمپاژ
دیکشنری هلندی به فارسی
pikken
نوک زدن
ادامه...
نُوک زَدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
piepsend
بوق زنی، بوق زدن
ادامه...
بوق زَنی، بوق زَدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
picken
نوک زدن
ادامه...
نُوک زَدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
nieten
رگبار زدن، پرچ ها
ادامه...
رَگبار زَدَن، پَرچ ها
دیکشنری آلمانی به فارسی
niezen
عطسه زدن، عطسه کردن
ادامه...
عَطسِه زدَن، عَطسِه کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
gieten
ریختن
ادامه...
ریختَن
دیکشنری هلندی به فارسی
pumpen
پمپ کردن، پمپ
ادامه...
پُمپ کَردَن، پُمپ
دیکشنری آلمانی به فارسی
dippen
غوطه ور شدن، فرو بردن
ادامه...
غوطه وَر شُدَن، فُرو بُردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
dienen
خدمت کردن، خدمت کنید
ادامه...
خِدمَت کَردَن، خِدمَت کُنید
دیکشنری هلندی به فارسی
liegen
دروغ گفتن، دروغ
ادامه...
دُروغ گُفتَن، دُروغ
دیکشنری هلندی به فارسی
kiezen
انتخاب کردن، برای انتخاب، شماره گرفتن
ادامه...
اِنتِخاب کَردَن، بَرایِ اِنتِخاب، شُمارِه گِرِفتَن
دیکشنری هلندی به فارسی
slepen
کشیدن، به یدک کش
ادامه...
کِشیدَن، بِه یَدَک کِش
دیکشنری هلندی به فارسی
peilen
نظرسنجی کردن، سنج
ادامه...
نَظَرسَنجی کَردَن، سَنج
دیکشنری هلندی به فارسی
wiegen
آرامش دادن، وزن کردن
ادامه...
آرامِش دادَن، وَزن کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
dienen
خدمت کردن، خدمت کنید
ادامه...
خِدمَت کَردَن، خِدمَت کُنید
دیکشنری آلمانی به فارسی
piepend
جیغ زدن، جیرجیر
ادامه...
جیغ زَدَن، جیرجیر
دیکشنری هلندی به فارسی
gießen
ریختن
ادامه...
ریختَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
bieten
پیشنهاد دادن، پیشنهاد
ادامه...
پیشنَهاد دادَن، پیشنَهاد
دیکشنری آلمانی به فارسی
biegen
خم کردن، خم شدن
ادامه...
خَم کَردَن، خَم شُدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
kippen
برگشت دادن، کج کردن، وارونه کردن
ادامه...
بَرگَشت دادَن، کَج کَردَن، وارونِه کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
dippen
غوطه ور شدن، شیب
ادامه...
غوطه وَر شُدَن، شیب
دیکشنری آلمانی به فارسی
Deepen
عمیق تر کردن، عمیق کردن
ادامه...
عَمیق تَر کَردَن، عَمیق کَردَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ziehen
کشیدن
ادامه...
کِشیدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
wiegen
آرامش دادن، گهواره
ادامه...
آرامِش دادَن، گَهوَارِه
دیکشنری هلندی به فارسی
vieren
جشن گرفتن
ادامه...
جَشن گِرِفتَن
دیکشنری هلندی به فارسی
lieben
دوست داشتن، عشق
ادامه...
دوست داشتَن، عِشق
دیکشنری آلمانی به فارسی
mieten
اجاره دادن، اجاره، اجاره کردن
ادامه...
اِجارِه دادَن، اِجارِه، اِجارِه کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
sieben
الک کردن، هفت
ادامه...
اَلَک کَردَن، هَفت
دیکشنری آلمانی به فارسی
spielen
سرگرم کردن، بازی کردن
ادامه...
سَرگَرم کَردَن، بازی کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
roepen
صدا زدن، فریاد بزن
ادامه...
صِدا زَدَن، فَریاد بِزَن
دیکشنری هلندی به فارسی