معنی nord - جستجوی لغت در جدول جو
nord
شمالی، شمال
ادامه...
شُمالی، شُمال
دیکشنری فرانسوی به فارسی
nord
شمالی، شمال
ادامه...
شُمالی، شُمال
دیکشنری آلمانی به فارسی
nord
شمالی، شمال
ادامه...
شُمالی، شُمال
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
Anordnung
ترتیب
ادامه...
تَرتِیب
دیکشنری آلمانی به فارسی
unordentlich
به طور زشت، آشفته، به طور نامرتّب، بی ضابطه، بی نظم، شلوغ، نامرتّب
ادامه...
بِه طُورِ زِشت، آشُفتِه، بِه طُورِ نامُرَتَّب، بی ضابِطِه، بی نَظم، شُلوغ، نامُرَتَّب
دیکشنری آلمانی به فارسی
Unordentlichkeit
بی نظمی، آشفتگی
ادامه...
بی نَظمی، آشُفتِگی
دیکشنری آلمانی به فارسی
Unordnung
آشوب، بی نظمی، آشوبی بودن
ادامه...
آشوب، بی نَظمی، آشوبی بودَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
Unordnung machen
بی نظمی ایجاد کردن، به هم ریختن
ادامه...
بی نَظمی ایجاد کَردَن، بِه هَم ریختَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
Inordinate
افراطی، بی رویّه
ادامه...
اِفراطی، بی رَویِّه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Inordinately
به طور غیرمنظّم، بی اندازه
ادامه...
بِه طُورِ غِیرِمُنَظَّم، بی اَندازِه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
verso nord
شمالی وار، به سمت شمال
ادامه...
شُمالی وار، بِه سَمتِ شُمال
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
wanorde
پریشانی، بی نظمی
ادامه...
پَریشانی، بی نَظمی
دیکشنری هلندی به فارسی
wanordelijk
بی ضابطه، بی نظم
ادامه...
بی ضابِطِه، بی نَظم
دیکشنری هلندی به فارسی
wanordenen
بی نظمی ایجاد کردن، بی نظمی
ادامه...
بی نَظمی ایجاد کَردَن، بی نَظمی
دیکشنری هلندی به فارسی
vers le nord
شمالی وار، به سمت شمال
ادامه...
شُمالی وار، بِه سَمتِ شُمال
دیکشنری فرانسوی به فارسی
du nord
شمالی، از شمال
ادامه...
شُمالی، اَز شُمال
دیکشنری فرانسوی به فارسی
anordnen
ترتیب دادن، ترتیب دهید، فرمان دادن
ادامه...
تَرتِیب دادَن، تَرتِیب دَهید، فَرمان دادَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
nord est
شمال شرقی
ادامه...
شُمال شَرقی
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
nord occidentale
شمال غربی وار، شمال غربی
ادامه...
شُمالِ غَربی وار، شُمال غَربی
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
nord orientale
شمال شرقی وار، شمال شرقی
ادامه...
شُمالِ شَرقی وار، شُمال شَرقی
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
nord ovest
شمال غربی
ادامه...
شُمال غَربی
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
nordöstlich
شمال شرقی وار، شمال شرقی
ادامه...
شُمالِ شَرقی وار، شُمال شَرقی
دیکشنری آلمانی به فارسی
nordwestlich
شمال غربی وار، شمال غربی
ادامه...
شُمالِ غَربی وار، شُمال غَربی
دیکشنری آلمانی به فارسی
nordeste
شمال شرقی، شمال شرق، شمال شرقی وار
ادامه...
شُمال شَرقی، شُمال شَرق، شُمالِ شَرقی وار
دیکشنری پرتغالی به فارسی
nord-est
شمال شرقی وار، شمال شرقی
ادامه...
شُمالِ شَرقی وار، شُمال شَرقی
دیکشنری فرانسوی به فارسی
nord-ouest
شمال غربی وار، شمال غربی
ادامه...
شُمالِ غَربی وار، شُمال غَربی
دیکشنری فرانسوی به فارسی
noord
شمالی، شمال
ادامه...
شُمالی، شُمال
دیکشنری هلندی به فارسی
nors
به طور ترشرو، عبوس
ادامه...
بِه طُورِ تُرُشرُو، عَبوس
دیکشنری هلندی به فارسی
Ford
عبور کردن از رودخانه
ادامه...
عُبور کَردَن اَز رودخانِه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Word
حرف زدن، کلمه
ادامه...
حَرف زَدَن، کَلَمِه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Voranordnung
از پیش ترتیب دادن، پیش هماهنگی
ادامه...
اَز پیشِ تَرتِیب دادَن، پیش هَماهَنگی
دیکشنری آلمانی به فارسی