معنی missen - جستجوی لغت در جدول جو
missen
از دست دادن، خانم
ادامه...
اَز دَست دادَن، خانُم
دیکشنری هلندی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
hijsen
پرچم بلند کردن، بالابر، پرچم زدن، بلند کردن
ادامه...
پَرچَم بُلَند کَردَن، بالابَر، پَرچَم زَدَن، بُلَند کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
misión
مأموریت
ادامه...
مَأموریَت
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
wassen
شستشو دادن، برای شستن، شستن
ادامه...
شُستِشو دادَن، بَرایِ شُستَن، شُستَن
دیکشنری هلندی به فارسی
missão
مأموریت
ادامه...
مَأموریَت
دیکشنری پرتغالی به فارسی
mieten
اجاره دادن، اجاره، اجاره کردن
ادامه...
اِجارِه دادَن، اِجارِه، اِجارِه کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
wissend
فهمیده، دانستن
ادامه...
فَهمیده، دانِستَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
gidsen
راهنمایی کردن، درپوش
ادامه...
راهنَمایی کَردَن، دَرپوش
دیکشنری هلندی به فارسی
passen
متناسب بودن، مناسب بودن
ادامه...
مُتِناسِب بودَن، مُناسِب بودَن
دیکشنری هلندی به فارسی
Dissens
اختلاف نظر، مخالفت، اعتراض
ادامه...
اِختِلافِ نَظَر، مُخالِفَت، اِعتِراض
دیکشنری آلمانی به فارسی
Lessen
کاهش دادن، کم کردن
ادامه...
کاهِش دادَن، کَم کَردَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Listen
گوش دادن، گوش کن
ادامه...
گوش دادَن، گوش کُن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
nisten
آشیانه کردن، لانه
ادامه...
آشیانِه کَردَن، لانِه
دیکشنری آلمانی به فارسی
niesen
عطسه زدن، عطسه کردن
ادامه...
عَطسِه زدَن، عَطسِه کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
passen
متناسب بودن، مناسب، مساوی بودن، مناسب بودن
ادامه...
مُتِناسِب بودَن، مُناسِب، مُساوی بودَن، مُناسِب بودَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
mischen
جا به جا کردن، مخلوط کردن، صفحه بازی کردن
ادامه...
جا بِه جا کَردَن، مَخلوط کَردَن، صَفحِه بازی کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
miskin
فقیر
ادامه...
فَقیر
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
dessen
چه کسی، که
ادامه...
چِه کَسی، کِه
دیکشنری آلمانی به فارسی
hissen
بلند کردن، بالابر، پرچم بلند کردن، پرچم زدن
ادامه...
بُلَند کَردَن، بالابَر، پَرچَم بُلَند کَردَن، پَرچَم زَدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
hassen
نفرت داشتن، نفرت
ادامه...
نَفرَت داشتَن، نَفرَت
دیکشنری آلمانی به فارسی
wissen
پاک کردن، حذف کنید، حذف کردن
ادامه...
پاک کَردَن، حَذف کُنید، حَذف کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
vissen
ماهی گرفتن، ماهیگیری
ادامه...
ماهی گِرِفتَن، ماهیگیری
دیکشنری هلندی به فارسی
messen
اندازه کردن، اندازه گیری، اندازه گرفتن، اندازه گیری کردن
ادامه...
اَندازِه کَردَن، اَندازِه گیری، اَندازِه گِرِفتَن، اَندازِه گیری کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
wissen
دانستن، دانش
ادامه...
دانِستَن، دانِش
دیکشنری آلمانی به فارسی
Wissen
دانش، دانستن
ادامه...
دانِش، دانِستَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
sissen
هیس کردن، هیس
ادامه...
هیس کَردَن، هیس
دیکشنری هلندی به فارسی
hisser
بلند کردن، بالابر، پرچم بلند کردن، پرچم زدن
ادامه...
بُلَند کَردَن، بالابَر، پَرچَم بُلَند کَردَن، پَرچَم زَدَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
visser
پیچاندن، پیچ
ادامه...
پیچاندَن، پیچ
دیکشنری فرانسوی به فارسی
lisser
صاف کردن، صاف
ادامه...
صاف کَردَن، صاف
دیکشنری فرانسوی به فارسی
lassen
اجازه دادن، اجازه دهید
ادامه...
اِجازِه دادَن، اِجازِه دَهید
دیکشنری آلمانی به فارسی
küssen
بوسیدن، بوسه
ادامه...
بوسیدَن، بوسِه
دیکشنری آلمانی به فارسی
masser
ماساژ دادن
ادامه...
ماساژ دادَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
mission
مأموریت، تکلیف
ادامه...
مَأموریَت، تَکلیف
دیکشنری فرانسوی به فارسی
tisser
بافیدن، بافتن، پارچه کردن
ادامه...
بافیدَن، بافتَن، پارچِه کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
morsen
ریختن
ادامه...
ریختَن
دیکشنری هلندی به فارسی