معنی masser
masser
ماساژ دادن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
واژههای مرتبط با masser
amasser
amasser
جَمع آوَری کَردَن، جَمع کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
casser
casser
شِکَستَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
passer
passer
عُبور کَردَن، عُبور کُنَد
دیکشنری فرانسوی به فارسی
hassen
hassen
نَفرَت داشتَن، نَفرَت
دیکشنری آلمانی به فارسی
hisser
hisser
بُلَند کَردَن، بالابَر، پَرچَم بُلَند کَردَن، پَرچَم زَدَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
ramasser
ramasser
گِرِفتَن، بَرداشتَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
amuser
amuser
سَرگَرم کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
laisser
laisser
اِجازِه دادَن، تَرک کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
lisser
lisser
صاف کَردَن، صاف
دیکشنری فرانسوی به فارسی