معنی integro - جستجوی لغت در جدول جو
integro
بی خسارت، دست نخورده
ادامه...
بی خِسارَت، دَست نَخُوردِه
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
integrar
یکپارچه کردن، ادغام کردن
ادامه...
یِکپارچِه کَردَن، اِدغام کَردَن
دیکشنری پرتغالی به فارسی
negro
سیاه
ادامه...
سیاه
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
intern
به طور داخلی، داخلی
ادامه...
بِه طُورِ داخِلی، داخِلی
دیکشنری هلندی به فارسی
inteso
مقصد، درک کرد
ادامه...
مَقصَد، دَرک کَرد
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
entero
تمام، کل
ادامه...
تَمام، کُل
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
intern
به طور داخلی، داخلی
ادامه...
بِه طُورِ داخِلی، داخِلی
دیکشنری آلمانی به فارسی
enterro
دفن
ادامه...
دَفن
دیکشنری پرتغالی به فارسی
ingegno
خلّاقیت، نبوغ
ادامه...
خَلّاقِیَت، نُبُوغ
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
intenso
شدید
ادامه...
شَدید
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
interno
درونی، داخلی
ادامه...
دَرونی، داخِلی
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
indegno
بی احترام، بی لیاقت، ناشایسته
ادامه...
بی اِحتِرام، بی لِیاقَت، ناشایِستِه
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
integral
جدایی ناپذیر، انتگرال
ادامه...
جُدایی ناپَذیر، اَنتِگرال
دیکشنری پرتغالی به فارسی
intenso
شدید
ادامه...
شَدید
دیکشنری پرتغالی به فارسی
inteiro
تمام، کل، کامل
ادامه...
تَمام، کُل، کامِل
دیکشنری پرتغالی به فارسی
interno
داخلی
ادامه...
داخِلی
دیکشنری پرتغالی به فارسی
inseguro
نامطمئن، ناامن
ادامه...
نامُطمَئِن، نااَمن
دیکشنری پرتغالی به فارسی
integral
جدایی ناپذیر، جامع
ادامه...
جُدایی ناپَذیر، جامِع
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
integrar
یکپارچه کردن، ادغام کردن
ادامه...
یِکپارچِه کَردَن، اِدغام کَردَن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
intenso
شدید
ادامه...
شَدید
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
intento
تلاش، تلاش کرد
ادامه...
تَلاش، تَلاش کَرد
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
interno
درونی، داخلی
ادامه...
دَرونی، داخِلی
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
inseguro
نامطمئن، ناامن
ادامه...
نامُطمَئِن، نااَمن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
intégré
ساخت داخلی، یکپارچه شده است
ادامه...
ساخت داخِلی، یِکپارچِه شُدِه اَست
دیکشنری فرانسوی به فارسی
integral
جدایی ناپذیر، انتگرال
ادامه...
جُدایی ناپَذیر، اَنتِگرال
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
integral
به طور یکپارچه، انتگرال، جدایی ناپذیر
ادامه...
بِه طُورِ یِکپارچِه، اَنتِگرال، جُدایی ناپَذیر
دیکشنری آلمانی به فارسی
intero
تمام، کل، کامل
ادامه...
تَمام، کُل، کامِل
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
integrować
ادغام کردن، ترکیب کردن، یکپارچه کردن، متّحد شدن
ادامه...
اِدغام کَردَن، تَرکیب کَردَن، یِکپارچِه کَردَن، مُتَّحِد شُدَن
دیکشنری لهستانی به فارسی