جدول جو
جدول جو

معنی گویال - جستجوی لغت در جدول جو

گویال
کره
تصویری از گویال
تصویر گویال
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گودال
تصویر گودال
جای گود، چاله
فرهنگ فارسی عمید
تمساحی به طول شش متر که پوزه ای دراز شبیه منقار و دندان های تیز دارد و ماهی ها را شکار می کند، تمساح هندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوپال
تصویر گوپال
کوپال، برای مثال به پای آورد زخم گوپال من / نراند کسی نیزه بر یال من (فردوسی - ۲/۱۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تخته ای فلزی که به جای ساعت به کار می رفته و وقتی پیمانه در آب فرو می رفته با میله ای به آن می نواخته اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوگال
تصویر گوگال
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگار، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گویان
تصویر گویان
گوینده، در حالت گفتن
فرهنگ فارسی عمید
به معنی گوگار است که سرگین گردانک باشد و عربان خنفساء گویندش، (برهان)، کرمی است سرگین را گلوله گرداند، (رشیدی)، نام جانوری است که سرگین را گلوله کرده بگرداند و آن را خبزدوک نیز گویند، (جهانگیری)، به معنی جعل است که آن را خنفساء نیز گویند (انجمن آرا)، به معنی جعل است که آن را خنفسه نیز گویند، (آنندراج)، حنن، دعک، (منتهی الارب)، رجوع به گوگردانک شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
مخفف گاویار مرکب از گو به معنی گاو و بقر + یار، پسوند معاونت. گاوبان. گوگل بان مخفف گاوباره. دوست دارندۀ گاو. (آنندراج). گوبار. رجوع به گاوباره و گوباره شود
لغت نامه دهخدا
از جمله دانشمندانی است که به سال 1880 میلادی به کشف و خواندن خط میخی وان (شهری در مشرق آسیای صغیر موفق گردید. (ایران باستان ج 1 ص 48)
لغت نامه دهخدا
بسیارگو، پرگو، پرحرف، سخن ران، (فرهنگ شعوری ج 2 ص 321) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یاقوت نویسد: نام یکی از اعمال نیشابوراست که مردم خراسان آن را گویان گویند و معرب آن جوین باشد، (معجم البلدان)، رجوع به جوین و گوین شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان، واقع در 52هزارگزی شمال باختری سیردان و 16هزارگزی راه عمومی، در محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 77 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیچه و گلیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
صفت فاعلی از گفتن، گوینده، در حال گفتن:
برفتند گویان به ایوان شاه
یکی گفت خورشید گم کرد راه،
فردوسی،
پس ایستاد در کشاکش امر و نهی استرجاع کنان یعنی گویان، که انا ﷲ و انا الیه راجعون، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310)،
همواره بوستان امیدت شکفته باد
سعدی دعای خیر تو گویان چو بلبلی،
سعدی،
متهلف بود و پویان، و مترصد و جویان و برحسب واقعه، گویان، (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(گَرْ)
تخته ای باشد از هفت جوش که چون زمانی از ساعت بگذرد و گری که پنگان است در آب نشیند چوبی بر آن تختۀ هفت جوش زنند تا صدایی کند، مردمان دانند که چه مقدار از روز یا شب گذشته است و این در هندوستان متعارف است. (برهان) (آنندراج). زنگ. ساعت آبی است. (جهانگیری). ازهندی ’گهریال’ با های مختفی و رای هندی. تا کنون نیز در هندوستان رسم است که بر درگاه بزرگان تختۀ فلزی آویخته است و سر ساعت قراول با چوب عدد ساعت شبانه روزی را بر آن می نوازد و آن را ’گهریال’ گویند. (فرهنگ نظام از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
گریال که نوحه می کند گاه گری
دانی غرضش چیست از این نوحه گری ؟
یعنی که گری گری شود عمر توکم
پیمانۀ عمر پر شود تا نگری
لغت نامه دهخدا
نوعی از خزندگان شامل طایفۀ تمساحان عظیم آسیا و اوقیانوسیه، دارای پوزۀ بلند و باریک، طول آن گاه بشش متر میرسد
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 85000 گزی جنوب کهنوج و 6000 گزی شمال راه مالرو میناب به رمشک، سکنۀ آن 20 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُو بُ نِ)
ده کوچکی است از بخش راین شهرستان بم واقع در 4000 گزی شمال راین و 2000 گزی باختر فرعی راین به نی بید. سکنۀ آن 3 خانوار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی است ازدهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 58 هزارگزی جنوب خاوری اهواز، کنار رود خانه گوبال و 6 هزارگزی جنوب راه اهواز به هفت گل واقع است، هوای آن گرم و سکنۀ آن 125 تن است، آب آن از رود گوبال تأمین میشود، محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن در تابستان اتومبیل رو است، ساکنان از طایفۀ جامع هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
عمود و گرز آهنین، (برهان)، گرز و عمود، (آنندراج) :
چو بینند تاو بر و یال من
به جنگ اندرون زخم گوپال من،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 348)،
چو دیوان بدیدند گوپال اوی
بدرّید دلشان ز چنگال اوی،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 349)،
مگر بازبینم بر و یال تو
سر و بازوی و چنگ و گوپال تو،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 333)،
، تخت و اورنگ آهنین و چوبین (؟)، (برهان)
لغت نامه دهخدا
نام مبارزی بوده از خویشان پادشاه روس، (برهان)، با بای فارسی، نام مبارزی بوده از خویشان پادشاه روس، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خزنده ایست از راسته تمساحها که مخصوص هند و مجمع الجزایر سوند است و طولش گاهی بالغ بر 6 متر میشود. این خزنده دارای پوزه ای دراز و نسبه باریک است و بواسطه دندانهای کوچک و ضعیفی که در حاشیه فکینش قرار دارد بانسان نمیتواند آزاری برساند و از تغذیه ماهیان میزید
فرهنگ لغت هوشیار
نگاهبان گاو پرورنده گاو محافظ گاو گاویار: پس بگاوبان گفت که این فرزند (فریدون) را بتو خواهم سپرد
فرهنگ لغت هوشیار
گوینده: گویان ز پی تو ما دل و دل جویان ز تو نزد ما زر و زر. (عمادی گنج سخن)، در حال گفتن: متلهف بود و پویان و مترصد و جویان و بر حسب واقعه گویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوگال
تصویر گوگال
جعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گودال
تصویر گودال
زمین پست و جای عمیق، حفره، چاله
فرهنگ لغت هوشیار
تخته ایست از هفت جوش که چون زمانی از ساعت بگذرد و گری که پنگان است در آب نشیند چوبی بر آن تخته هفت جوش زنند تا صدایی کند مردم دانند که چه مدت از روز یا شب گذشته و این امر هنوز در هندوستان معمول است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوگال
تصویر گوگال
جعل، سرگین غلطان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گودال
تصویر گودال
((گُ))
چاله، جای گود
فرهنگ فارسی معین
خزنده ای است از راسته تمساح ها که مخصوص هند و مجمع الجزایر سوئد است و طولش گاهی بالغ بر 6 متر می شود. این خزنده دارای پوزه ای دراز و نسبتاً باریک است و به واسطه دندان های کوچک و ضعیفی که در حاشیه فکینش قرار دارد به انسان نمی تواند آزاری برس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گویالی
تصویر گویالی
کروی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گودال
تصویر گودال
حفره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گویا
تصویر گویا
مثل اینکه
فرهنگ واژه فارسی سره
چال، چاله، حفره، خندق، گود، لان، مغاک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پهن خشکیده ی گاو که جهت سوخت مصرف شود
فرهنگ گویش مازندرانی