جدول جو
جدول جو

معنی کند زبان - جستجوی لغت در جدول جو

کند زبان
کسی که زبانش بهنگام سخن گفتن کند باشد الکن
تصویری از کند زبان
تصویر کند زبان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کندزبان
تصویر کندزبان
کسی که در سخن گفتن کند باشد یا زبانش بگیرد، الکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تندزبان
تصویر تندزبان
کسی که خوب سخن بگوید و هنگام حرف زدن زبانش نگیرد، تیززبان، زبان آور، کسی که سخن درشت بگوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنده زبان
تصویر گنده زبان
کسی که بی سبب به دیگران ناسزا بگوید و دشنام بدهد، بدزبان
فرهنگ فارسی عمید
(دَ یِ کَ دَ)
برجستن و رم کردن. (آنندراج) :
واله چو به اختیار نتوان
زد از سر کوی دوست کندی
بنشینم و خون ز دیده ریزم
چون داغ ز جای برنخیزم.
واله هروی (از آنندراج).
ندارم قوتی ورنه چو تیری از کمان جسته
از این مهمان سرای بی حلاوت می زدم کندی.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ زَ)
آنکه بسیار بد مردمان گوید. بدزبان:
هرچه بخواهد بده که گنده زبان است
دیو رمیده نه کنده داند و نه رش.
منجیک
لغت نامه دهخدا
(تُ زَ)
فصیح و حراف و سخن آرا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُزَ)
لکنت زبان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ زَ)
کسی که زبانش به هنگام سخن گفتن کند باشد. الکن. (فرهنگ فارسی معین) :
کسی که ژاژ دراید به درگهی نشود
که چرب گویان آنجا شوند کندزبان.
فرخی (دیوان ص 329)
لغت نامه دهخدا
کسی که بد مردمان بسیار گوید بد زبان: هر چه بخواهد بده که گنده زبانست دیور میده نه کنده راند و نه رش. (منجیک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کند زبانی
تصویر کند زبانی
لکنت زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کند بیان
تصویر کند بیان
کند سخن من من کن کسی که در بیان و تقریر کند است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد زبان
تصویر بد زبان
فحاش، ناسزاگوینده
فرهنگ لغت هوشیار
آن که زبانها و السنه متعدد بداند: صاحب سری عزیزی صد زبان گر بدی آن جا بداری صلحشان. (مثنوی)، بسیار فصیح و بلیغ
فرهنگ لغت هوشیار
کم سخن، کسی که هر چه او را دستور دهند بجا آورد و در برابر آن عذر نیاورد: (همانا که عشقم بر این کار داشت چو من کم زبان عشق بسیار داشت)، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندزبان
تصویر کندزبان
اکهم
فرهنگ واژه فارسی سره
گول زدن
فرهنگ گویش مازندرانی