جدول جو
جدول جو

معنی شفاجرف - جستجوی لغت در جدول جو

شفاجرف
کنارۀ وادی یا آبگیر و تالاب
تصویری از شفاجرف
تصویر شفاجرف
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاجر
تصویر فاجر
گناهکار، تباه کار، نابکار، زناکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جفاجف
تصویر جفاجف
صدای برخورد شمشیرها به یکدیگر، چکاچاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفارف
تصویر رفارف
رفرف ها، جامه ها و بساط های لطیف رنگین و زیبا، فرش ها و بساط ها، چیزهای گستردنی، دامنهای خرگاه، شاخه های آویخته و فروهشته های درخت، جمع واژۀ رفرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنجرف
تصویر شنجرف
شنگرف، یکی از انواع سنگ های معدن جیوه که در معادن به صورت توده یا رشته و رگه پیدا می شود، غبارش سرخ یا قهوه ای رنگ است و در نقاشی به کار می رود، سولفور جیوه، اکسید سرخ سرب، زنجرف، زنجفر
فرهنگ فارسی عمید
(جِ)
از قرای حدود دزفول (اندیمشک) : و بحدود قری شافجرد و مطران مرغزاری است نیم فرسنگ در نیم فرسنگ و تمامت نرگس خودروست و هم در این حدود درختان اند آن را زرین درخت گویند. شکوفۀ زرد، بسیار بقا دارد اما ثمره نمیدهد. (نزهه القلوب ج 3 ص 111)
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
جمع واژۀ مفجره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ مفجره، یعنی موضع آب زهیدن. (آنندراج) : این بساط اخضر که مرصع است به جواهر ازهار و این بسیط اغبر که ملمع است به مفاجر انهار بی قادری دانا و مقدری توانا ممکن نیست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 7). و رجوع به مفجره شود
لغت نامه دهخدا
(شُ رِ)
از پیشیارۀ فارسی. خوانچه و طبقی که تنقلات و گل در آن کرده در مجلس آرند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). فیشفارج. بشارج. پیشبارۀ فارسی. (از المعرب جوالیقی ص 204 و ذیل آن) ، نوعی حلوا. (ناظم الاطباء). پیش یاره. حلوای بریده. (زمخشری). حلوا صابونی. (یادداشت مؤلف). پیشاره. (ناظم الاطباء). و رجوع به پیشیاره و پیشباره شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اندک شهوت گردیدن، نزدیک شدن شهوت کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، کم شدن و ناقص گردیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ ری ی)
یربوع شفاری، موش دشتی که بر گوش موی دارد، موش دشتی ستبر و درازگوش بزرگ ناخن که زود گرفته نشود و یا درازپای فروهشته گوشت چربناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). موشهایی که گوشهای بزرگ دارند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شَ شِ / شُ شِ)
حدت تشنگی. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ ءِ)
کرانۀ شرم زن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ رِ)
جمع واژۀ رفرف. (دهار) (ناظم الاطباء). رجوع به رفرف شود
لغت نامه دهخدا
(شَ جِ)
جمع واژۀ شاجر. و رماح شواجر، نیزه های مختلف بعض آن در بعض درآمده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ شاجره. (ناظم الاطباء). و رجوع به شاجر و شاجره شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ)
جمع واژۀ شارف. (منتهی الارب). رجوع به شارف شود
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ)
شنگرف. زنجفر. سنجرف. سرخ. (زمخشری). مبدل شنگرف و سنجرف معرب آن. (غیاث اللغات) (آنندراج). آن را زنجرف نیز خوانند و فارسیان شنگرف خوانند. کانی و عملی بود. کانیش از کبریت و زیبق متولد میشود... و در الوان بکار دارند و این از سمومات است. (نزهه القلوب). سنجرف. سنجفر. صمغی است، تعریب شنگرف. (الالفاظ الفارسیه المعربه تألیف ادی شیر). و رجوع به دو کلمه مذکور شود. شیئی قرمز شفاف و تقریباً قرمز سرخ رنگ میباشد و بر دیوارهای خرساباد و بر مرمرهای منقوله از نمرود که فعلاً در موزۀ انگلیس موجود است آثار رنگ شنجرف باقی و مشهود است. (قاموس کتاب مقدس). سولفور قرمز جیوه. (روش تجزیۀ پریمن ص 77). و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ جِ)
نوعی از مرغ مردارخوار. واحد ندارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(جِ رَ)
مؤنث فاجر. زن بدکار و نافرمان. رجوع به فاجر شود
لغت نامه دهخدا
(جِ)
معرب شاگرد. شاگرد. (مهذب الاسماء) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(جِ رَ)
مؤنث شاجر. ج، شواجر. (ناظم الاطباء). رجوع به شاجر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فاجر
تصویر فاجر
زناکار، تبهکار، دروغگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاجرد
تصویر شاجرد
پارسی تازی شده شاگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفار
تصویر شفار
کارد فروش
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از نفوذ شعاع مانع نشود، مانند شیشه، جسمی که حاجب دیدار ماورا خود نباشد چون هوا
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی دستار پیر چون شترماده، کهنه چون پیکان چون می درخم کسی که به زودی مشهور گردد، قدیم کهن: سهم شارف خمر شارف، جمع شرف شرف شروف و شرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفاشف
تصویر شفاشف
سختی تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنجرف
تصویر شنجرف
شنگرف، سرخ، شیئی قرمز شفاف و تقریباً سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفارج
تصویر شفارج
پارسی تازی گشته پیشباره از آرد و روغن و دوشاب پزند، خوانچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهاجر
تصویر شهاجر
مردار خوار از مرغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاجری
تصویر فاجری
بد کاری جهمرزی تردامنی بدکاری تبهکاری، زناکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاجره
تصویر فاجره
بد کار، جهمرز زن مونث فاجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاجره
تصویر فاجره
((ج رِ))
مؤنث فاجر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شارف
تصویر شارف
((رِ))
کسی که به زودی شریف گردد، قدیم، کهن، جمع شرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
((شَ فّ))
هرچیز لطیف و نازک که از پشت آن چیزهای دیگر دیده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاجر
تصویر فاجر
((ج))
گناهکار، تبهکار، زناکار
فرهنگ فارسی معین