جدول جو
جدول جو

معنی یکم - جستجوی لغت در جدول جو

یکم
(یَ / یِ کُ)
یکمی. یکمین. اول. اولین. نخست. نخستین. (یادداشت مؤلف). احد. (منتهی الارب). نخستین و هر چیز که در مرتبۀ یک واقع شده باشد. (ناظم الاطباء). در مرحلۀ نخست:
مریخ اگر به چرخ یکم بودی
حالی بدوختی به دو مسمارش.
خاقانی.
جمشید یکم به تخت گیری
خورشید دوم به بی نظیری.
نظامی.
گروهی چو صبح یکم رویشان
همه آتش و دودشان مویشان.
باقر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
یکم
در مرحله نخست نخستین اول. توضیح بعضی از فاضلان معاصراستعمال کلمه یکم را خطا دانسته اند. ولی کلمه یک در قدیم و حدیث مستعمل بوده و هست. شمس قیس ادیب مشهور قرن هفتم نویسد: حرف عدد وآن میمی مفردست که دراواخر اعداد تتمیم عدد متقدم فایده دهدچنانکه دوم و سوم و چهارم و در لغت عرب صیغت ثالث و رابع و خامس را متامم مایلیه من العدد خوانند یعنی چون گفتی دوم یکی که متقدم است بدین عدد دوشد و چون گفتی سوم دو عدد که پیش ازاین است بیدن سه ش و برین قضیت بایستی که یکم نگفتندی از بهر آنکه پیش از یکی هیچ نیست که یکی متمم آن شود الا آنکه چون مخصوص مطلق عدد دست این اطلاق بروی روا داشته اند: بگفت ازسه چیز اوفتادم ببند که این بند من مر ترا باد پند یکم قول دانا نپذرفتمی همه درپی کار خود رفتمی. (منسوب به فردوسی) روز یکم ز سال نو جشن سکندر دوم خاک زجمره سوم کرده قضای زندگی. (خاقانی) مریخ اگر بچرخ یکم بودی حالی بدوختی بدو مسمارش. (خاقانی) گروهی چو صبح یکم رویشان همه آتش ودودشان مویشان. (باقرکاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
یکم
اول
تصویری از یکم
تصویر یکم
فرهنگ واژه فارسی سره
یکم
مقدار کم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یکمال
تصویر یکمال
(دخترانه)
ثروت تقسیم نشده، دوست جان جانی (نگارش کردی: یهکما)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حکم
تصویر حکم
حکمت ها، فلسفه ها، دلایل، نصیحتها، جمع واژۀ حکمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکم
تصویر بکم
زبان بسته، لال، گنگ، ابکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یام
تصویر یام
در دورۀ ایلخانان، اسب چاپار، اسب یدکی که در هر یک از منزل های بین راه نگه دارند تا قاصد و پیک به محض رسیدن به آن منزل اسب خود را بگذارد و بر آن سوار شود، ایستگاه پیک ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یوم
تصویر یوم
روز، مقابل شب، زمان میان طلوع تا غروب آفتاب که هوا روشن است
یوم دین: روز رستاخیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکم
تصویر بکم
درختی بلند با برگ هایی مانند برگ بادام، گل های ریز، میوۀ گرد و چوب سرخ رنگ که از آن در رنگرزی استفاده می شود، بقم، برای مثال هرکه در دنیا شود قانع به کم / سرخ رو باشد به عقبی چون بکم (رشیدی - بکم)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یکه
تصویر یکه
تک، تنها، یگانه، بی همتا، بی نظیر
یکه خوردن: کنایه از تکان خوردن و حیرت کردن
یکه و تنها: تنها، به تنهایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکم
تصویر بکم
گنگی، درست حرف نزدن به سبب گرفتگی زبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکم
تصویر شکم
قسمت میانی بدن جانوران که معده، روده ها، کبد و چند عضو دیگر در آن قرار دارد، کنایه از معده، کنایه از دستگاه گوارش، بخش عقبی بدن حشرات و بندپایان، کنایه از نوبت زایمان،
وعده (غذا) مثلاً یک شکم جوجه کباب، کنایه از درون،
شکم چارپهلو کردن: کنایه از پرخوردن به حدی که شکم بزرگ و چهارگوش شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حکم
تصویر حکم
کسی که برای حل مشکل یا رفع دعوا انتخاب می شود، داور
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ کَ)
نام شیردار است در آستارا و طوالش و درفک. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در آستارا و طوالش و کوهپایۀ گیلان شیردار را گویند. (از جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ج 1 ص 207). رجوع به همین مأخذ و شیردار در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(کی کُ)
نامی است که در نواحی لرستان و فارس به نوعی افرا دهند، و در کردستان آن را کی کف خوانند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی ازافرا که در تنگۀ سعادت آباد فارس و فواصل جنگلهای بحر خزر دیده شده است. (گااوبا، از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ)
کوتاه گام رونده با نرمی و سستی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ کَ)
صفه و ایوان را گویند. (برهان). صفه و ایوان و رواق. (ناظم الاطباء). صفه و ایوان. آنرا بشکم نیز خوانند و بیکم و بجکم تصحیف بشکم است و لغتی جداگانه نخواهد بود. (انجمن آرا) (آنندراج) (از رشیدی) (از جهانگیری). این صورت مصحف بچکم و بجکم و بشکم است. (یادداشت مؤلف) :
بسی رفتم پی آز، اندرین پیروزه گون بیکم
کم آمد عمر و نامد مایه آز و آرزو را کم.
ناصرخسرو.
پنجاه سال شد که درین سبز بیکمم.
ناصرخسرو.
و رجوع به بچکم و بجکم و پشکم و بشکم شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ کُ)
یکم. یکمی. اولین. نخستین. (یادداشت مؤلف). که در مرتبۀ یکم واقع شود. رجوع به یکم شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ کُ)
یکم. یکمین. اولی. اولین. نخستین. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یکم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سکم
تصویر سکم
نرم رفتن گام کوتاه برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکم
تصویر شکم
بطن و آن جز از بدن که روده ها در آن واقع شده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یام
تصویر یام
اسب چاپار، اسب یدکی
فرهنگ لغت هوشیار
لگام در دهن اسب کردن حکومت، امر کردن و فرمان دادن، حکم کردن حکومت، امر کردن و فرمان دادن، حکم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکم
تصویر رکم
ابر انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکم
تصویر بکم
گنگ گردیدن، لال شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکمرتبه
تصویر یکمرتبه
ناگهان، یک هو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکمیزان
تصویر یکمیزان
یکنواخت، راست و مستقیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکمین
تصویر یکمین
درمرتبه یکم
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از اقسام افراست که آنرا افراد چناری نیز گویند کرفک توضیح: این نام در لهجه های محلی باکثر گونه های افرا اطلاق میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یتم
تصویر یتم
اندوه تنهایی، بی پدری بی کسی، نیاز، کندی تنهایی، بی پدری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکم
تصویر عکم
جامه دان پر، پشتواره جامه، چرخ چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکم
تصویر حکم
دستور، روش، فرمان، گزاره، دستورنامه، فرمایش، فرداد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یکا
تصویر یکا
واحد
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی افرا
فرهنگ گویش مازندرانی