جدول جو
جدول جو

معنی یکله - جستجوی لغت در جدول جو

یکله
(یِ کُ نِ)
دهی است از دهستان شراء بخش رزن شهرستان همدان، واقع در 46000گزی جنوب قصبۀ رزن، کنار راه فرعی کوریجان به شراء، با 417 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است و در تابستان اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیله
تصویر کیله
پیمانه، جیره، سهم
فرهنگ فارسی عمید
تکۀ لباس یا پارچه که به میخ یا شاخ درخت یا جای دیگر گیر کند و پاره شود، تکۀ کوچکی از خربزه یا هندوانه که با کارد می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکله
تصویر آکله
جذام، بیماری عفونی مزمن که از علائم آن کم خونی، خستگی زیاد، سردرد، اختلال در دستگاه تنفس و دستگاه گوارش، درد مفاصل، تب، زکام و خونریزی از بینی می باشد، گاهی مادۀ متعفنی از بینی خارج می شود، موهای پلک و ابروها می ریزد، لکه هایی در پیشانی و چانه بروز می کند و لب ها و گونه ها متورم می شود، خوره، داءالاسد، لوری، کلی
فرهنگ فارسی عمید
(پِ لِ)
ژان کلود اژن. طبیعی دان فرانسوی متولد در بزانسن. وی را تحقیقاتی سودمند در مبحث حرارت است و بسال 1857 میلادی درگذشته است
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ)
سرشت و طبیعت و خلقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سرشت. (مهذب الاسماء). طبیعت. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
تیره ای از ایل بهارلواز ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86)
لغت نامه دهخدا
(کِ لَ)
تأنیث آکل. خورنده (زن) ، هر قرحه که گوشت را خورد، خوره. خوره باد. (ربنجنی) ، قسمی ریش که بر اندام افتد و گوشت را خورد. و این غیر ارمنی دانه است. جذام. و قسمی از آن آکلۀ دهان است که تنها در دهان پیدا شود.
- امثال:
مال یتیم آکله است، یعنی چون کسی آن را در مال خود درآمیزد همه مال تباه شود.
، ماشیۀ چرنده
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ / لِ)
آکوله. بهترین جنسی از اجناس برنج. اجود انواع برنج
لغت نامه دهخدا
(حُ لَ)
بستگی زبان. (مهذب الاسماء). گنگلاجی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ / لِ)
مطلق آنچه از جایی بچکد. (برهان). هر چه از جایی بیفتد. (ناظم الاطباء) ، قطره و چکیدن را نیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). چک و چکره و چکه. چیکله. (در لهجۀ روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). و رجوع به چک و چکره و چکه شود، ناصیه. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاک شود
لغت نامه دهخدا
اکله، رجوع به اکله در همه اعراب همزه و کاف و لام شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
اکله. خارش. ج، آکال. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ / اَ / اُ لَ)
اکله. غیبت و سخن چینی. گویند: انه لذواکله، او سخن چین است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). غیبت مردم کردن. (مؤید الفضلاء). غیبت. (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اکله. خارش کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
لقمه. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). تکه. (یادداشت مؤلف). سپیچی (در تداول مردم قزوین). یک لقمه. (مؤید الفضلاء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اُ کَ لَ)
اکله. بسیارخورنده. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. گویند: رجل اکله و امراءه اکله. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(چُ لَ / لِ)
نام مرغی شکاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
دهی از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان. سکنۀ آن 404 تن است. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و حبوب و صیفی و لبنیات. صنایع دستی زنان قالیبافی و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَ کَ لِ)
یک نوع علفی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کی کِ)
دهی از دهستان کمازان است که در شهرستان ملایر واقع است و 576 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
یکی از دهستانهای پنجگانه بخش هوراند شهرستان اهر است و از 44 آبادی تشکیل شده و جمعیت دهستان مزبور در حدود 7960 تن می باشد و مرکز دهستان آبادی چناب است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
پیمایش پیمانه ای باشد که بدان غله و آرد و چیز های دیگر پیمایند. توضیح طبق فرمان غازان خان (مغول) واحدی بود معادل 10 من تبریز. توضیح، کیله در بعضی شهر ها از جمله اراک (سلطان آباد) مستعمل است و آن ظرفی است چوبی و گرد که حجم آن وقتی که پروممتلی باشد معادل یک من تبریز است. همچنین کیله برای توزین ماست و دوغ بکار میرود و آن ظرفی است سفالی که یک من و یک چارک تبریز (5 چارک) گنجایش دارد (مکی نژاد)
فرهنگ لغت هوشیار
نازنین پر ناز زن همانندی همتاشی قطعه ای که از هندوانه و خربزه و مانند آن با کارد برند قاچ، قطعه ای از لباس و پارچه که به میخ یا جای دیگر بند شود و پاره گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکله
تصویر حکله
گنگلاجی بند زبانی، ستیهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکله
تصویر چکله
قطره آب رشحه، حباب کف آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکله
تصویر آکله
نوعی بیماری که به فارسی خوره گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکله
تصویر بکله
فرانسوی تازی شده سگک سرشت ریخت چونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکره
تصویر یکره
((~. رَ))
یک بار، یک دفعه، بی ریا، صادق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیله
تصویر کیله
((کَ لَ یا لِ))
پیمانه، در فارسی پیمانه ای باشد که با آن غله و آرد و چیزهای دیگر را وزن کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکله
تصویر شکله
((ش لَ یا لِ))
یک برش یا قاچ از هندوانه و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آکله
تصویر آکله
((کِ لِ))
مؤنث آکل، خورنده، خوره، جذام، کنایه از زن زشت و بدترکیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکدله
تصویر یکدله
((~. دِ لِ))
موافق، بی ریا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آکله
تصویر آکله
خوره، زن پرخور
فرهنگ واژه فارسی سره
جغد، بوف
فرهنگ گویش مازندرانی