جدول جو
جدول جو

معنی کیله

کیله((کَ لَ یا لِ))
پیمانه، در فارسی پیمانه ای باشد که با آن غله و آرد و چیزهای دیگر را وزن کنند
تصویری از کیله
تصویر کیله
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کیله

کیله

کیله
پیمایش پیمانه ای باشد که بدان غله و آرد و چیز های دیگر پیمایند. توضیح طبق فرمان غازان خان (مغول) واحدی بود معادل 10 من تبریز. توضیح، کیله در بعضی شهر ها از جمله اراک (سلطان آباد) مستعمل است و آن ظرفی است چوبی و گرد که حجم آن وقتی که پروممتلی باشد معادل یک من تبریز است. همچنین کیله برای توزین ماست و دوغ بکار میرود و آن ظرفی است سفالی که یک من و یک چارک تبریز (5 چارک) گنجایش دارد (مکی نژاد)
فرهنگ لغت هوشیار

کیله

کیله
نام فعلی آن عباس آباد است. علت تغییر نام ده این بود که در جنگلهای افراد نظامی با یاغیان عراقی درسال 1323 هجری شمسی سرباز وظیفه ای به نام عباس در این ده کشته شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

کیله

کیله
دهی از دهستان لاهیجان است که در بخش حومه شهرستان مهاباد واقع است و 237 تن سکنه دارد. در دو محل به فاصله یک کیلومتر به نام کیلۀ بالا و پائین مشهور است و سکنۀ کیلۀ پائین 74 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

کیله

کیله
پیمایش. اسم مصدر است. (منتهی الارب) (آنندراج). اسم است از کال. (از اقرب الموارد) ، نوع و هیأت پیمایش. (ناظم الاطباء). نوع، و گویند: انه لحسن الکیله، مثل جِلسه و رِکبه. (اقرب الموارد).
- امثال:
اء حشفاً و سوء کیله، یعنی هم خرمای حَشَف می دهی و هم بد پیمانه می کنی ؟ (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

کیله

کیله
پیمانه. (ناظم الاطباء). ظرفی که بدان گندم کیل کنند، و آن در شام دومُدّ است. ج، کیلات. (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود، اسم مره است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

کیله

کیله
نهر جویبار، نهر آب، جوی، نوعی پیمانه ی چوبی برای برنج پمانه، فرورفتگی قسمت عرضی کفل و باسن انسان بخش پهلوی کفل
فرهنگ گویش مازندرانی