جدول جو
جدول جو

معنی یکسریدن - جستجوی لغت در جدول جو

یکسریدن(خوا / خا تَ)
مجتمع گردیدن به جایی. (آنندراج). رجوع به یکسر و یکسره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکریدن
تصویر شکریدن
جانوری را شکار کردن، صید کردن، اشکردن، شکردن، شکاریدن، اصطیاد، اقتناص، بشکریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاریدن
تصویر کاریدن
کاشتن، زراعت کردن، برای مثال بسا کس که بر خورد و هرگز نکاشت / بسا کس که کارید و بر برنداشت (اسدی - ۲۱۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکاریدن
تصویر شکاریدن
جانوری را شکار کردن، اقتناص، شکریدن، اصطیاد، بشکریدن، صید کردن، شکردن، اشکردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یوسیدن
تصویر یوسیدن
یوزیدن، طلب کردن، جستن، جستجو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سریدن
تصویر سریدن
لیز خوردن، سر خوردن، لغزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
سرودن. (آنندراج). سرائیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ حَ نُ / نِ / نَ دَ)
کاشتن. (زمخشری) (آنندراج). الحرث، کشت کاریده. (ربنجنی). حرث کارید. (دستوراللغه). کاشتن و زراعت و عمل کردن. (ناظم الاطباء). تخم افشاندن. حرث، زمین کشت کاریده:
بسا کس که برخورد و هرگز نکاشت
بسا کس که کارید و بر برنداشت.
اسدی (گرشاسب نامه).
تو گفتی چرخ زرین ژاله بارید
به گرد ژاله برگ لاله کارید.
(ویس و رامین).
تو چه کردی جهد کان با تو نگشت
تو چه کاریدی که نامد ریع کشت.
مولوی.
، کار کردن. (آنندراج). عمل کردن و کار کردن. (ناظم الاطباء) ، اره کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ لَ / مُ مِ لَکَ دَ)
کرشیدن. کریسیدن. (فرهنگ فارسی معین). فروتنی کردن، فریب دادن. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرشیدن و کریسیدن شود، کوشیدن. کوشش کردن. سعی کردن. جهد نمودن با همه توانایی، بحث کردن. مباحثه و منازعه نمودن، دره کشیدن، چین خوردن، فراهم آوردن و جمع کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ گُ تَ)
شکردن. شکار کردن. قنص. اقتناص. صید. (یادداشت مؤلف). شکار کردن. (آنندراج) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (برهان) ، شکستن دشمن باشد. (آنندراج) (برهان) :
همی بود بوس و کنار و نبید
مگر شیر کوگور را بشکرید.
فردوسی.
، کشتن. (یادداشت مؤلف) ، گرفتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شکردن در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(نُ خَ / خِ دَ)
لغتی است در یوزیدن به معنی جستن و از اینجاست بیوس یعنی نیکی جوی، و مفهوم آن غیر طمع است، هرچند مآل هر دویکی خواهد بود. (آنندراج). و رجوع به یوزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ بُ دَ)
بمعنی خجل شدن و شرمندگی کشیدن باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سرخ شدن و خجل شدن. شرمنده شدن. و رجوع به چکس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
برابر ساختن. یکسان نمودن. (از آنندراج). یکسان کردن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یکسان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
یکسانیدن و برابر کردن. (آنندراج). هموار کردن وبرابر ساختن. (ناظم الاطباء). و رجوع به یکسون شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
شکردن. (فرهنگ فارسی معین). شکار کردن. (آنندراج). صید کردن. (از ناظم الاطباء). رجوع به شکردن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ بَ رِ تَ زَ دَ)
لجاج کردن. ستهیدن
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ دَ)
گسلیدن. از هم جدا کردن بزور.
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ / رِبُ دَ)
بکاشتن. کاشتن. کاریدن. رجوع به کاشتن و کاریدن شود، مزاحمت کردن و رنجاندن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نرمی کردن و رحم نمودن با کسی، از اضداد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بازداشتن نخوت کسی را و پست گردانیدن او را و برانداختن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، شکستن گردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، حاجتمند شدن، سخت بدن گردیدن از دلاوری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، در مشقت انداختن زن را بجماع. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). در مشقت انداختن. (آنندراج) ، فراهم و مزدحم ساختن خران و جز آنها را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
لغزیدن. سرخوردن. از سطحی مایل به پستی نشسته بزیر لغزیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ سَ)
کاملاً. تماماً. (یادداشت مؤلف). یکسر. یکسره:
گرم نزد سالار توران بری
بخوانم بر او داستان یکسری.
فردوسی.
کاشکی آن ننگ بودی یکسری
تا نرفتی بر وی آن بد داوری.
مولوی.
و رجوع به یکسره شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ تَ / تُ کَ دَ)
فرداًفرداً رسیدن و ملاقات کردن همدیگر را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سریدن
تصویر سریدن
لغزیدن، سرخوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاریدن
تصویر یاریدن
یاری کردن حمایت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکاریدن
تصویر بکاریدن
کاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرسیدن
تصویر کرسیدن
فریب دادن، فروتنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاریدن
تصویر کاریدن
کاشتن، زراعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکریدن
تصویر شکریدن
شکار کردن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاریدن
تصویر شکاریدن
صید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژکاریدن
تصویر ژکاریدن
لجاج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاریدن
تصویر یاریدن
((دَ))
یاری کردن، حمایت نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرسیدن
تصویر کرسیدن
((کَ دَ))
فریب دادن، فروتنی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سریدن
تصویر سریدن
((سُ دَ))
سر خوردن، لغزیدن
فرهنگ فارسی معین
سر خوردن، لغزیدن، لیز خوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
یکی از فنون کشتی محلی استپس از اعلام شروع بازی توسط میان
فرهنگ گویش مازندرانی