جدول جو
جدول جو

معنی یکبار - جستجوی لغت در جدول جو

یکبار
یک دفعه، مقابل دو بار، بی خبر، غفلتاً
تصویری از یکبار
تصویر یکبار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کِ)
پادشاهی از پادشاهان حمیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُبْ با)
بس بزرگ و کلان. (منتهی الارب). بسیار بزرگ. (از اقرب الموارد). ج، کبّارون. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
عود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کبیر و کبیره. بزاد برآمدگان. مقابل صغار، توسعاً بزرگان. (منتهی الارب) (برهان) (از اقرب الموارد) (آنندراج) :
میان مهان بود شاه کبار
نهان داشت ترس و نکرد آشکار.
فردوسی.
خلق ندانم بسخن گفتنش
در همه گیتی ز صغار و کبار.
منوچهری.
این نماز ازدر خاص است میاموز به عام
عام نشناسد این سیرت و آیین کبار.
منوچهری.
بدین صفات جهانی بزرگ دیدم وخوب
درین جهان دگر بی عدد صغار و کبار.
ناصرخسرو.
همه داده گردن بعلم و شجاعت
وضیع و شریف و صغار و کبارش.
ناصرخسرو.
جزعی خاست از امیر و وزیر
فزعی کوفت بر صغار و کبار.
مسعودسعد.
جم و فریدون گرجشن ساختند رواست
چنین بود ره و آیین خسروان کبار.
مسعودسعد.
در دست تو نهاده به بیعت کرام دست
پیوسته با دل تو به صحبت کبار دل.
سوزنی.
ای صدر روزگار که در روزگار خویش
نور دل کرامی وتاج سر کبار.
سوزنی.
غنچه عقیق یمن کرد برون از دهن
گشت زرافشان چمن چون کف صدر کبار.
خاقانی.
و گشتاسف که واسطۀ قلادۀ اکاسره و کبارایران بوده است. (سندبادنامه ص 5).
معارف کبار و مشاهیر احرار را بر لزوم طاعت و قیام به خدمت او تکلیف فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 438).
سخن به اوج ثریا رسداگر برسد
به سمع صاحبدیوان و شمع جمع کبار.
سعدی.
- ادویهالکبار، کبار الادویه. معجونهای بزرگ چون تریاق مسرودیطس و غیره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کبر نباتی است و عامه کبار گویند. (منتهی الارب). رجوع به کبر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شخصی را گویند که چوب و علف و هیزم و امثال آن از صحرا به جهت فروختن می آورد. (برهان) ، ریسمانی که از لیف خرما بافند. (حاشیۀ برهان چ معین). کبال. رجوع به کبال شود، در هندی با راء هندی بمعنی چوب مستعمل است. (حاشیۀ برهان چ معین) ، سبدی که میوه و امثال آن بر آن کنند و بر خر بار کرده در شهر آورند. (آنندراج). کوار. کواره. رجوع به کوار و کواره شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
دفعۀ واحد. یک هنگام. (ناظم الاطباء). یک دفعه. یک نوبت. یک کرت:
چه باشد ار به وفا دست گیردم یک بار
گرم ز دست به یک بار برنمی گیرد.
سعدی.
صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش را
نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی ؟!
؟
، یک دفعه و ناگهان. به یک باره. یک باره. به یک بارگی. (یادداشت مؤلف). کره. دفعه. تاره. مره. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن).
- به یک بار، یک باره. یک بارگی. ناگهان: یک سال چون بر این آمد نصر احمد، احنف قیس دیگر شده بود در حلم... و اخلاق ناستوده به یک بار ازوی دور شده بود. (تاریخ بیهقی). آن قوم که مرده بودند همه به یک بار زنده شدند و برخاستند. (قصص الانبیاء ص 143).
نمی دانم دگر اینجا به ناچار
چوخر در گل فروماندم به یک بار.
عطار.
تو را آتش ای دوست دامن بسوخت
مرا خود به یک بار خرمن بسوخت.
سعدی (بوستان).
چشمت به تیغ غمزۀ خونخوار برگرفت
تا هوش و عقل خلق به یک بار درگرفت.
سعدی.
عشقت بنای صبر به کلی خراب کرد
جورت در امید به یک بار درگرفت.
سعدی.
وقتی صنمی دلی ربودی
تو خلق ربوده ای به یک بار.
سعدی.
ز روی کار من برقع درانداخت
به یک بار آنکه در برقع نهان است.
سعدی.
، بالتمام. یک باره. همه. (یادداشت مؤلف) :
نمی سازم به سنگ کم سبک میزان همت را
مراد هر دو عالم را از او یک بار می خواهم.
صائب
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
کنایه است از اندک. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ کبر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کبر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بزرگ دیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بزرگ آمدن. (برهان).
لغت نامه دهخدا
(بِ یَ / یِ)
مرکّب از: ب + یک + بار، ناگاه. (آنندراج)، یکبارگی و ناگاه. بی خبر. دفعتاً. (ناظم الاطباء) ، یکباره. بالتّمام:
از بند شبانروزی بیرون نهلدشان
تا خون برود از تنشان پاک بیکبار.
منوچهری (دیوان ص 155)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
بزرگ. (منتهی الارب). کبیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
یکدفعه مقابل دوبار، یکمرتبه دفعتا واحدتا، بی خبر غفلتا: ... وتا چندکرت این معنی اورا عادت شودتاناگاه یکبارش ببندد وبکشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکبار
تصویر اکبار
جمع کبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبار
تصویر کبار
بس بزرگ و کلان، بسیار بزرگ، طناب از لیف خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکبارگی
تصویر یکبارگی
یک دفعگی، ناگهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکبارگی
تصویر یکبارگی
((~. رِ))
ناگهانی، همگی، همه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکبار مصرف
تصویر یکبار مصرف
((~. مَ رَ))
ویژه مصرف کردن برای یک نوبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبار
تصویر کبار
((کَ))
سبد، زنبیل، کباره، کواره، سبدی که چوب و علف و هیزم و مانند آن از صحرا آورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبار
تصویر کبار
((کِ))
جمع کبیر، بزرگان، اعیان، اشراف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیکبار
تصویر بیکبار
((به یکبار))
ناگهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکباره
تصویر یکباره
((~. رِ))
یک دفعه، یکبار، ناگهان، به کلی، تمامی، همه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکباره
تصویر یکباره
اتفاقا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکبار
تصویر اکبار
بزرگ پنداری، پلیدشدن
فرهنگ واژه فارسی سره
اشراف، اعاظم، اعیان، بزرگان، کیان، علما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از یکبار مصرف
تصویر یکبار مصرف
Disposable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از یکبار مصرف
تصویر یکبار مصرف
jetable
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از یکبار مصرف
تصویر یکبار مصرف
descartável
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از یکبار مصرف
تصویر یکبار مصرف
desechable
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از یکبار مصرف
تصویر یکبار مصرف
jednorazowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از یکبار مصرف
تصویر یکبار مصرف
одноразовый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از یکبار مصرف
تصویر یکبار مصرف
одноразовий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از یکبار مصرف
تصویر یکبار مصرف
wegwerp
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از یکبار مصرف
تصویر یکبار مصرف
Einweg
دیکشنری فارسی به آلمانی