جدول جو
جدول جو

معنی یوک - جستجوی لغت در جدول جو

یوک
سیخ آهنی که بالای تنور می گذارند و چیزی را که می خواهند بریان کنند به آن می آویزند، بالشتکی که خمیر نان را روی آن پهن و نازک می کنند و به تنور می زنند
فرهنگ فارسی عمید
یوک
نابند، نان بند، رفیده یعنی گرد بالشی که ازلته دوخته و خمیر نان را تنک کرده به روی آن گسترانند و بر تنور چسبانند، (از برهان) (ناظم الاطباء)، آنچه نان بر آن نهند و در تنور کنند، (انجمن آرا) (آنندراج)، سیخ آهنی که بر بالای تنور نهند وبریان را بر آن آویزند، (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چوک
تصویر چوک
(دخترانه)
چشمه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیوک
تصویر پیوک
نوعی کرم دراز و باریک که در زیر پوست انسان ایجاد می شود، کرم رشته
بیماری ناشی از آلودگی به کرم های نخی با انسداد مجاری لنفاوی که باعث تورم اندام ها می شود،، پاغر، فیلاریوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یلک
تصویر یلک
مصغر یل، یل۲، کلاه گوشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیوک
تصویر بیوک
عروس، زنی که تازه ازدواج کرده، بیوگ، گلین، بیو، پیوگ، عروسه، تازه عروس، ویوگ، نوعروس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیوک
تصویر لیوک
پسر، امرد بزرگ جثه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوک
تصویر بوک
باشد که، برای مثال بر بوک و مگر عمر گرامی مگذارید / خود محنت ما جمله ز بوک و مگر آمد (انوری - ۱۴۰)کاشکی، برای مثال تو هم ابن یمین بر این می باش / مگذران عمر خود به بوک و به کاش (ابن یمین - ۶۰۰) مگر، شاید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوک
تصویر دیوک
چاودار، گیاهی از خانوادۀ غلات با خوشۀ بلند و برگ های پهن که از دانۀ آن مشروبات الکلی تهیه می کنند و یا به عنوان خوراک حیوانات استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوک
تصویر دیوک
بید،
موریانه، نوعی حشره با آرواره های قوی که به صورت اجتماعی زندگی کرده و از چوب تغذیه می کند، چوب خوٰارک، تافشک، رشمیز، رونجو، ریونجو، لبنگ، ارضه
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد، زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوچه، دشتی، علق
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
مصغر دیو. دیو خرد، موریانه. جانوری که چوب عمارت بخورد و ضایع کند. (از برهان). دیوچه. (جهانگیری). کرم چوبخوار. (آنندراج). کرم چوبخوارک. (شرفنامۀ منیری). اورنگ (در تداول مردم قزوین) :
گشت ستونت چوز دیوک تهی
سستی آن سقف که بر وی نهی.
میرخسرو.
آن زه که بشد کمانش از کار
دیوک زندش بروی دیوار.
میرخسرو.
و اگر ناپاک خفتی تخم انفاس سستی پذیرد دیوک زده و مغز خورده و پوست مانده. (کتاب المعارف بهاء ولد) ، جانوری که پشمینه خورد. (از برهان). بید:
حال مغزی که خالی از خرد است
راست چون حال دیوک نمک است.
سنایی.
، زلو و آن کرمی باشد سیاهرنگ که خون فاسد از بدن آدمی بمکد. (برهان). رجوع به دیوچه شود:
دیوک به دست دیوکسان برسپوخت نیش
... را بسان خمرۀ دیوک فروش کرد.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
پسر اوکتای قاآن پسر چنگیز. پس از مرگ پدر به کوشش مادرش توراکینا به سال 644 هجری قمری به مقام قاآنی رسید و پس از یک سال و کسری حکومت در ماه ربیعالاّخر 647 هجری قمری درگذشت. (تاریخ مغول ص 147، 152 به بعد) (تاریخ مفصل ایران ص 154، 151 تألیف عباس اقبال) (زامباور ج 2 ص 360)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ کثرت دیک، خروس. (از تاج العروس). رجوع به دیک شود
لغت نامه دهخدا
(لی وَ)
پسر امرد ضخیم لک و پک را گویند. (برهان). پسر ساده. پسر امرد ضخیم که آن را لک و پک گویند. (آنندراج) :
مرزش اندرخورد کیر لیوکی.
معاشری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
رشته، عرق مدینی، عرق مدنی، پیو، نارو
لغت نامه دهخدا
تصویری از توک
تصویر توک
موی پیشانی اسب ترکی موی پیشانی، کلاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوک
تصویر بیوک
ترکی بزرگ بزرگ مهتر
فرهنگ لغت هوشیار
تکان شدید خار، سر تیز فرانسوی تکان سخت خار، هر چیز سر تیز، جمع اشواک. ضربه شدید تکان سخت، حالتی ناگهانی که به شخص عارض شود و قوای بزرگواری او رو به ضعف گذارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویوک
تصویر ویوک
عروس: (که جاوید این سرا آراسته باد، پر از شادی و ناز و خواسته باد) (در و خرم ویوگان و خسوران عروسان دختران داماد پوران) (ویس ورامین)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دیک، خروسان دیو کوچک، زالو، کرم گونه ای که در پشمینه ها افتد و تباه کند دیوک بید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوک
تصویر سوک
ماتم و مصیبت، تعزیت مالیدن، روفان زدن (مسواک زدن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوک
تصویر پیوک
پیو رشته
فرهنگ لغت هوشیار
بی مغز از میوه های خشک کرده مانند فندوق وپسته وگردو و بادام میان تهی، بی عقل، دندان پوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوک
تصویر زوک
خرامیدن، راه رفتن کلاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوک
تصویر حوک
ریحان کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
حیوانیست معروف اهلی و فربه، بدنش دارای گوشت و چربی بسیار، پوست بدنش ضخیم و مودار و دست وپای کوتاه و چشم های کوچک دارد پستانداری از راسته سم داران که تیره خاصی بنام (تیره خوکان) بوجود آورده. این جانور در هر دست و پا دارای 4 انگشت است و همه چیز میخورد. بدنش دارای چربی بسیار و پوستش ضخیم و دارای موست. یا خوک دریایی. (دلفین)، یا خوک وحشی. گونه ای خوک که دارای جثه سنگین و بینی پهن است در جنگلهای باتلاقی میزید و شب بجستجوی شکار میرود. دندانهای نیش وی از طرفین دهان بیرون آمده و آلت دفاعی خطرناکی را تشکیل میدهد. این جانور بمحصولات زراعتی خسارت بسیار وارد میکند. یا خوک هندی. پستانداری کوچک از راسته جوندگان علفخوار دارای پشمهای ریز و پوزه پهن و پاهای کوتاه خوکچه، شخص چاق بسیار فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوک
تصویر دیوک
((وَ))
دیوچه، دیو کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیوک
تصویر پیوک
پیو، رشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیوک
تصویر بیوک
((بُ))
بزرگ، مهتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوک
تصویر سوک
اپی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غوک
تصویر غوک
قورباغه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شوک
تصویر شوک
تکانه
فرهنگ واژه فارسی سره
نم، رطوبت، جای نمناک
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابه دهستان شیرگاه سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
بیوه، زن شوهر مرده
فرهنگ گویش مازندرانی