جدول جو
جدول جو

معنی یوزغاد - جستجوی لغت در جدول جو

یوزغاد
(یُزْ)
یوزقات. یکی از سنجاقهای پنجگانه ای است که ولایت آنکارا را تشکیل داده اند و آن شرقی ترین تمام سنجاقهاست. این سنجاق را به سه قضای یوزغاد، آق طاغ معدنی، بوغازلیان تقسیم کرده اند. 2 ناحیه و 505 پارچه ده دربردارد و عده سکنه اش به 172250 تن بالغ می گردد. (از قاموس الاعلام ترکی)
یوزقات. نام قصبه و مرکز سنجاقی است در ولایت آنکارا در 165هزارگزی از جنوب شرقی آنکارا، دارای 15000 تن نفوس و مدارس و مساجد و دکاکین و مکاتب. یوزغاددر قرن نوزدهم به وسیلۀ احمدپاشا از ملوک طوایف چوپان اوغلی بنا نهاده شده است. (از قاموس الاعلام ترکی)
یوزقات. نام قضایی است محدود از شمال شرق به شهرستان سیواس، از جنوب غرب به شهر قیر، از جنوب شرق به قضای معدن و بوغازلیان، و از شمال به سنجاق های چوروم. این قضا 227 ده و در حدود 95582 تن سکنه دارد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیوزاد
تصویر نیوزاد
(پسرانه)
پهلوان زاده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یزداد
تصویر یزداد
(پسرانه)
نام پسر انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یوزبان
تصویر یوزبان
تربیت کننده و نگهبان یوز، یوزبند، یوزدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوزغند
تصویر جوزغند
هلو یا شفتالوی خشک کرده که درون آن را با مغز جوز پر کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوغاد
تصویر اوغاد
مردمان فرومایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوزاد
تصویر نوزاد
طفلی که تازه به دنیا آمده، تازه زاییده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوزاد
تصویر دیوزاد
بچۀ دیو، دیونژاد، کنایه از اسب قوی هیکل
فرهنگ فارسی عمید
(زِ)
دهی است از دهستان کلیبر بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 21هزارگزی جنوب کلیبر، با 331 تن سکنه. آب آن از دو رشته چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
از: یوز + بان، پسوند، کسی که محافظت می کند یوزهای شکاری را، (از ناظم الاطباء)، فهاد، (دهار)، فهاد، یوزبنده، یوزوان، (یادداشت مؤلف) :
برفتند با یوزبانان و فهد
گرازان و تازان سوی رود شهد،
فردوسی،
نشگفت اگر به قوت بخت تو یوزبان
از قرص آفتاب دهد یوز را پنیر،
ابن یمین،
ورجوع به یوز شود
لغت نامه دهخدا
(یُزْ)
یا یوزآقاچ. نام محلی در مراغه: از تبریز به قهقرا بازگشت و یکچند روز در یوزآغاج مقام فرمود. (تاریخ غازانی ص 38). به طالع سعد از تبریز بیرون آمد و در یوزآغاج مقام فرمود. (تاریخ غازانی ص 40). چون به سجاس رسید شهزاده خربنده... به مبارکی به یوزآغاج مراغه نزول فرمود. (تاریخ غازانی ص 92). چون به پول سرخ مراغه رسیدند خواتین و اغروقها را به راه سه گنبد و یوزآغاج به اوجان روانه فرمود و خویشتن جریده به کوه سهند به شکار رفت. (تاریخ غازانی ص 149)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان جعفرآباد بخش مرکزی شهرستان ساوه، واقع در جنوب باختری ساوه، با 120 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. عده ای از شاهسونهای بغدادی در این ده ساکن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(یُنْ)
تاری که از روده سازند. نام سازی است. (آنندراج). تار و سازی که می نوازند. نوعی از ساز ترکی که دارای سه تار است. (ناظم الاطباء) ، به معنی مطلق تار و ریسمان نیز آمده. (از آنندراج). هر تار و رشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ پَ / پِ)
یوزبان، (ناظم الاطباء)، یوزبان، فهاد، (یادداشت مؤلف) :
وز آن پس برفتند سیصد سوار
پس بازداران همه یوزدار،
فردوسی،
و رجوع به یوزبان شود
لغت نامه دهخدا
شیر دادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وغد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ وغد، به معنی ناکس و فرومایه:
فمتی تقر العین من ولدالزنا
و متی تطیب شمائل الاوغاد.
(جهانگشای جوینی).
رجوع به وغد شود، از پای درآوردن، دور گردانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ پَ / پِ)
یوزتاخت، یوزتک، یوزجست، یوزدو، که چون یوز تند بتازد، کنایه از تیزپا و تنددو:
گورساق و شیرزهره، یوزتاز و غرم تک
پیل گام و کرگ سینه، رنگ تاز و گرگ پوی،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان زاوه رود بخش رزاب شهرستان سنندج، واقع در 27000گزی جنوب خاوری رزاب و4000گزی پالنگان، با 200 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(یَ غَ)
سگ شکاری. (ناظم الاطباء) ، نام درختی. (ناظم الاطباء). مصحف بزغند است. (یادداشت مؤلف) ، فریاد سیاه گوش. (ناظم الاطباء). مصحف زغند است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مزقان. دسته ای از سازهای مختلف موسیقی که در نظام با هم نوازند. (یادداشت مؤلف). مزقان. و رجوع به موزیکان شود
لغت نامه دهخدا
(نیوْ)
پهلوان زاده. پهلوان نسب:
نوازید و مالید و زین برنهاد
برو برنشست آن یل نیوزاد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
نام دختر آدم. بنت آدم، با هابیل در وجود آمد و او را با قابیل تزویج کردند. (حبیب السیر ج 1 ص 9)
لغت نامه دهخدا
دیوزاده. زاده شده از دیو. بچۀ دیو. (ناظم الاطباء). از نژاد دیو. از تخمه دیوان:
که گر گیو گودرز و آن دیوزاد
شوند ابر غرنده یا تیزباد.
فردوسی.
که برد آگهی نزد آن دیوزاد
که آنجا سیاوخش دارد نژاد.
فردوسی.
کنون چون گشاده شد آن دیوزاد
بچنگ است ما را غم و سرد باد.
فردوسی.
بطمع بزرگیم بدهی بباد
بدان اژدهاپیکر دیوزاد.
اسدی.
گل را نتوان بباد دادن
مهزاد به دیوزاد دادن.
نظامی.
همه در هراسیم ازین دیوزاد
تویی دیوبند از تو خواهیم داد.
نظامی.
بمن بانگ برزد که ای دیوزاد
شبیخون من چونت آید بیاد.
نظامی.
، کنایه از اسب قوی هیکل و تیزرو. (غیاث) (آنندراج) :
به چابک روی پیکرش دیوزاد.
نظامی.
، خسرو دیوزاد، نامی از نامهای پهلوانان افسانه های قدیم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
بانگ و آواز انسانی. (ناظم الاطباء). اما بر اساسی نمی نماید. رجوع به معنی بعد شود، نعره و فریاد پلنگ. (ناظم الاطباء). ظاهراً مخفف یوززغند باشد
لغت نامه دهخدا
(یوزْ)
یوزبان. یوزدار. فهاد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یوزبان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از یزغند
تصویر یزغند
سگ شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوزاد
تصویر دیوزاد
بچه دیو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یوزغند
تصویر یوزغند
بانگ و آواز انسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوزاد
تصویر نوزاد
نوزاده: (نه پیر است و نه نوزاد میان این و آن)
فرهنگ لغت هوشیار
نگاهدارنده یوزها، مامور تربیت و حفاظت یوزها کسی که از یوزهای شکاری محافظت می کند
فرهنگ لغت هوشیار
هلو یا شفتالوی خشک کرده که مغز گردو در میان آن آکنده باشند جوز آگند جوزغند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوغاد
تصویر اوغاد
((اَ یا اُ))
جمع وغد، کم خردان، ابلهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوزاد
تصویر نوزاد
((نُ))
کودکی که تازه به دنیا آنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوزغند
تصویر جوزغند
((غَ))
جوزاغند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روزداد
تصویر روزداد
آکتوآلیته
فرهنگ واژه فارسی سره