جدول جو
جدول جو

معنی یورده - جستجوی لغت در جدول جو

یورده(یُرْ دَ / دِ)
یورد. (ناظم الاطباء). و رجوع به یورت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نورده
تصویر نورده
نوردیده، پیموده، پیچیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آورده
تصویر آورده
ابداع شده، پدیدکرده شده، حاصل کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خورده
تصویر خورده
ویژگی کسی که چیزی را خورده است، ساییده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورده
تصویر اورده
ورید، رگی که خون را به قلب برمی گرداند، سیاهرگ، رگ گردن، رگ های نمایان بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یورغه
تصویر یورغه
ویژگی اسب آزموده و راهوار که تند حرکت کند و سوار را تکان ندهد، یرغا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورده
تصویر ورده
برجی که کبوتران در آن خانه کرده باشند، کبوترخانه، چوبی که کبوتربازان به دست می گیرند و با آن کبوتر می پرانند
فرهنگ فارسی عمید
(رَ آ زْ / زِ)
نوردهنده. نوربخش:
ای نورده ستارۀ من
خشنودی توست چارۀ من.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ / دِ)
برده: و ابوبکر چون به مدینه آمده سپاه بفرستاد و بفرمود که حرب کنید با هر که مرتد شده است از عرب یا به اسلام بازآید یا همه را ورده کنید و بکشید. (تاریخ طبری بلعمی). ترسیدند پیغمبر به حی ایشان سپاه فرستد و زنان و فرزندان ایشان را ورده کند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
(وُ دَ)
گلگونی. (ازمنتهی الارب). رنگ گلی در اسب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان برغان ولیان بخش کرج شهرستان تهران، واقع در 34هزارگزی شمال باختر کرج، دارای 454 تن سکنه است. امام زاده ای در این ده به نام عبدالقادر وجود دارد که از آثار باستانی است. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 شود
لغت نامه دهخدا
(یُرْ)
یورد. (ناظم الاطباء). رجوع به یورد شود
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ)
یرغه. رجوع به یرغه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
یورغه. (یادداشت مؤلف). رجوع به یرغه شود
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
در اصطلاح سپاهیگری دورۀ صفویه و قاجاریه به معنی افراد سادۀ نظامی و مترادف توابین بوده که مفرد آن به صورت تابین امروزه نیز به همین معنی متداول است و ظاهراً مراد افراد تابع یک یوزباشی یاافراد یک دستۀ صدنفری بوده است و به عبارت بهتر سپاهی که در شمار فوج صدنفری است: غلامان سادۀ کوچک... بعد از آنکه ریش برمی آوردند و بزرگ می شدند داخل یوزده و توابین قوللرآقاسیان می گشتند. (از تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 19). و رجوع به تابین شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ دَ)
راه. (منتهی الارب) (آنندراج). شاراه. (ناظم الاطباء) ، آبخور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به مورد شود، مهلکه. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی از دهستان خنج که در بخش مرکزی شهرستان لار واقع است و 385 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ / دِ)
برج. (برهان). خانه کبوتر درسنگستان و خصوصاً برج کبوترخان. (ناظم الاطباء) ، برج کبوتر. (برهان) (صحاح الفرس) ، چوبی که کبوتربازان در دست گرفته و کبوتران رابدان پرواز میدهند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، به زبان تبری دری نام مرغی است در مازندران معروف و به دیلم آن را وشم به ضم واو و شین معجمه و میم و به عربی سمانی گویند. خایف و جبان ترین طیور است. چنانکه گفته اند اگر بانگ رعد بشنود بمیرد لهذا عرب آن را قتیل الرعد خوانده و آن غیر سلوی است. گوشت آن پسندیدۀ علمای طبیعی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ دَ)
جمع واژۀ ورید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رگهای گردن. (آنندراج). رجوع به ورید شود
لغت نامه دهخدا
(وَدَ / دِ)
بحاصل کرده. ابداع کرده:
وی باد صبا اینهمه آوردۀ تست.
سراج قمری
لغت نامه دهخدا
تصویری از خورده
تصویر خورده
چیزی که از گلو فرو رفته و بلعیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مورده
تصویر مورده
باغ گل سرخ گلستان
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیده شده نوردیده، تنه پیراهن: و اصل او از کف باشدو آن منع بودو از اینجا نورده پیراهن کفه گویند، پیراهن، قباله سجل
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی چراگاه، خر گاه تاژ گاه، سرا سرای دراصطلاح بنایی به معنی اتاق یا به معنی عامترازآن یعنی قسمت وآنچه درزبان فرانسوی (پیریسی) نامیده میشود مستعمل است. البته یورد کاملا به معنی اتاق نیست اما چون درایران و خاصه درتهران درخانه های همسایه نشین هراتاق به سکونت یک خانواده مورداستفاده قرارمی گیردآنرا یک یرد می خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
برج (مطلقا) بارو، برج کبوتر (خصوصا) کبوتر خان، چوبی که کبوتر بازان در دست گیرند و بوسیله آن کبوتر را بپرواز در آرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یورقه
تصویر یورقه
اسب راه رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آورده
تصویر آورده
بحاصل کرده، ابداع کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یورغه
تصویر یورغه
ترکی رهوار تیز رو ترکی رهوار: اسپ اسب راه رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورده
تصویر خورده
((خُ دِ))
چیزی که از گلو فرو رفته و بلعیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نورده
تصویر نورده
((نَ وَ دِ))
قباله، طومار پیچیده شده، پیراهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یورغه
تصویر یورغه
((غَ یاغ))
اسب راه رو
فرهنگ فارسی معین
چهار نعل رفتن اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
ده کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
جواهرده، نام روستایی در ییلاق رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع ولوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی