شلواری بود تنگ، کشتی گیران دارند، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 367)، تنبان چرمی که کشتی گیران پوشند، (برهان) (از ناظم الاطباء)، شلواری است از پوست که کشتی گیران پوشند، (اوبهی)، شلواری تنگ که کشتی گیران دارند و به تازی تبان گویند، (صحاح الفرس)، تنبان، (شرفنامۀ منیری)، شلوار، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یارم خبر آورد که یکی توبان کرده ست مر خفتن شب را ز دبیقی نکو و پاک، منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 367)
شلواری بود تنگ، کشتی گیران دارند، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 367)، تنبان چرمی که کشتی گیران پوشند، (برهان) (از ناظم الاطباء)، شلواری است از پوست که کشتی گیران پوشند، (اوبهی)، شلواری تنگ که کشتی گیران دارند و به تازی تبان گویند، (صحاح الفرس)، تنبان، (شرفنامۀ منیری)، شلوار، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یارم خبر آورد که یکی توبان کرده ست مر خفتن شب را ز دبیقی نکو و پاک، منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 367)
چوپان، شبان، راعی، شبان و گله بان و محافظ وحارس گوسپندان و اسبان، (ناظم الاطباء) : به چوبان بفرمود تا هرچه بود فسیله بیارد بکردار دود، فردوسی، گله دار و چوبان همه کشته شد سر بخت ایرانیان گشته شد، فردوسی، چو از روز یک ساعت اندرگذشت بیامد بدرگاه چوبان ز دشت، فردوسی، رجوع به چوپان و شبان شود
چوپان، شبان، راعی، شبان و گله بان و محافظ وحارس گوسپندان و اسبان، (ناظم الاطباء) : به چوبان بفرمود تا هرچه بود فسیله بیارد بکردار دود، فردوسی، گله دار و چوبان همه کشته شد سر بخت ایرانیان گشته شد، فردوسی، چو از روز یک ساعت اندرگذشت بیامد بدرگاه چوبان ز دشت، فردوسی، رجوع به چوپان و شبان شود
دهی است جزء دهستان الموت بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین، آب آن از رود خانه شاهرود و محصول آن غلات وشغل اهالی زراعت و راه مالرو است، این ده وقف بر امام زاده زکریا است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان الموت بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین، آب آن از رود خانه شاهرود و محصول آن غلات وشغل اهالی زراعت و راه مالرو است، این ده وقف بر امام زاده زکریا است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
ثوب. ثؤب. بازگشتن پس از رفته بودن، ثوبان مردم، گرد آمدن ایشان، ثوبان جسم، فربهی گرفتن پس از لاغری از مرض، ثوبان حوض، پر آب شدن یا نزدیک به پری شدن آن، ثوبان ماء، گرد آمدن آب پس از رفته بودن
ثوب. ثُؤب. بازگشتن پس از رفته بودن، ثوبان مردم، گرد آمدن ایشان، ثوبان جسم، فربهی گرفتن پس از لاغری از مرض، ثَوبان حوض، پر آب شدن یا نزدیک به پری شدن آن، ثَوبَان ماء، گرد آمدن آب پس از رفته بودن
نام رود بزرگی است در قفقاز شوروی و از مائلۀشمالی سلسلۀ جبالی قفقاز از یک محل مرتفع بالغ بر 4246 متر مربوط به کوه البرز نبعان مینماید و در بین یک وادی تنگ مستور از جنگل، اول بسوی شمال آنگاه بسمت شمال غربی و سرانجام بطرف مغرب جاری گردد و پس ازگذشتن از بین شهر ’یکاترینودار یا کرسنودار’ بدو باز و منشعب میشود، رجوع به دایرهالمعارف شوروی شود
نام رود بزرگی است در قفقاز شوروی و از مائلۀشمالی سلسلۀ جبالی قفقاز از یک محل مرتفع بالغ بر 4246 متر مربوط به کوه البرز نبعان مینماید و در بین یک وادی تنگ مستور از جنگل، اول بسوی شمال آنگاه بسمت شمال غربی و سرانجام بطرف مغرب جاری گردد و پس ازگذشتن از بین شهر ’یکاترینودار یا کرسنودار’ بدو باز و منشعب میشود، رجوع به دایرهالمعارف شوروی شود
کوبنده، در حال کوبیدن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بر نیک محضر فرستاد کس در توبه کوبان که فریاد رس، سعدی، - کوبان کوبان، در حال کوبیدن و به شتاب درنوردیدن: از جور سپهر سبزه وار این دل کوبان کوبان به اسفرایین آمد، ؟ (لباب الالباب چ لیدن ج 1 ص 143)، ، رقص کنان و پای کوبان: معشوقه خراباتی و مطرب باید تا نیم شبان زنان و کوبان آید، عنصری، - پای کوبان، رقص کنان، (ناظم الاطباء)، در حال پای کوبی و پای کوبیدن، و رجوع به همین کلمه ها شود
کوبنده، در حال کوبیدن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بر نیک محضر فرستاد کس در توبه کوبان که فریاد رس، سعدی، - کوبان کوبان، در حال کوبیدن و به شتاب درنوردیدن: از جور سپهر سبزه وار این دل کوبان کوبان به اسفرایین آمد، ؟ (لباب الالباب چ لیدن ج 1 ص 143)، ، رقص کنان و پای کوبان: معشوقه خراباتی و مطرب باید تا نیم شبان زنان و کوبان آید، عنصری، - پای کوبان، رقص کنان، (ناظم الاطباء)، در حال پای کوبی و پای کوبیدن، و رجوع به همین کلمه ها شود
ابن ابراهیم، ابوالفیض. شیخ ذوالنون مصری یکی از اکابر عرفاء صاحب کرامات و خوارق عادات و وفات او بسال هجری قمری بود. رجوع به ابی الفضل ثوبان... و نیز رجوع به ذوالنون مصری شود
ابن ابراهیم، ابوالفیض. شیخ ذوالنون مصری یکی از اکابر عرفاء صاحب کرامات و خوارق عادات و وفات او بسال هجری قمری بود. رجوع به ابی الفضل ثوبان... و نیز رجوع به ذوالنون مصری شود