جدول جو
جدول جو

معنی یغنی - جستجوی لغت در جدول جو

یغنی
(یَغْ)
قریه ای از نواحی نخشب به ماوراءالنهر. نسبت بدان یغنوی است. (یادداشت مؤلف). قریه ای است از نواحی نخشب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
یغنی
(یَ)
یخنی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، غذای پخته. (ناظم الاطباء). و رجوع به یخنی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغنی
تصویر مغنی
آوازه خوان، مطرب، سرود گوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یعنی
تصویر یعنی
چنین معنی می دهد، برای مثال شه از دیدار آن بلّور دلکش / شده خورشید یعنی دل پرآتش (نظامی۲ - ۱۴۹)
آیا، برای مثال شنیدم گشت جانان مهربان، یعنی چنین باشد؟ / چو شمعش دل یکی شد با زبان، یعنی چنین باشد؟ (وحید)
به عبارت دیگر، به اصطلاح مثلاً، برای مثال آن کاو به هندوان شد یعنی که غازی ام / از بهر بردگان نه ز بهر غزا شده ست (ناصرخسرو۱ - ۱۵۱)
فقط مثلاً زن یعنی مادر من
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغنی
تصویر تغنی
سرود گفتن، سرود خواندن، شعر را به آواز خواندن، آوازه خوانی، توانگر شدن، بی نیاز شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخنی
تصویر یخنی
گوشت پختۀ سرد شده، آبگوشت ساده، غذای پخته که آن را ذخیره کنند، هر چیزی که برای روز مبادا ذخیره می شود، برای مثال مخور غم به صیدی که ناکرده ای / که یخنی بود هرچه ناخورده ای (نظامی۵ - ۷۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغنی
تصویر مغنی
بی نیاز کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغنی
تصویر اغنی
بی نیاز، غنی تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغنی
تصویر تغنی
سراییدن، سرود گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغنی
تصویر مغنی
سرود گوی، مطرب
فرهنگ لغت هوشیار
پخته مقابل خام، هرچیزاز مال واسباب که ذخیره گذارند تا وقت حاجت بکارآید: مخورغم زصیدی که ناکرده ای که یخنی بود هر چه ناخورده ای. (نظامی)، گوشت پخته شده گرم وسرد، گوشت مهرا پخته گوشت آب پز، در خراسان قسمی پلو که درآن گوشت در ته دیگ گذاشته میشود ته چین، نوعی خوراک شبیه آبگوشت و آنرا از گوشتهای چرب سازند. در قدیم در تهران پختن و خوردن یخنی رواج داشت ودر سر هر گذر دکانهای یخنی پزی دیده میشد. امااکنون مدتی دراز است که این شغل متروک شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یعنی
تصویر یعنی
صیغه مفرد مذکر غائب از فعل مضارع بمعنی قصد میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یمنی
تصویر یمنی
ساخته یمن، یکی ازمردم یمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخنی
تصویر یخنی
((یَ))
آبگوشت ساده، پخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یعنی
تصویر یعنی
((یَ))
قصد می کند او (مفرد مذکر غایب از فعل مضارع از مصدر عنایت)، در فارسی، بدین معنی، چنین معنی می دهد، کشک کنایه از دانستن جواب سر بالای طرف، یا فهمیدن مقصود باطنی اوست که مخالف میل درک کننده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغنی
تصویر مغنی
((مُ غَ نّ))
آوازه خوان، سرودگوی، مطرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغنی
تصویر تغنی
توانگر شدن، بی نیاز شدن، توانگری، بی نیازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغنی
تصویر تغنی
((تَ غَ نِّ))
سرود خواندن، شعر را به آواز خواندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغنی
تصویر اغنی
بی نیازتر، توانگرتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغنی
تصویر مغنی
((مُ))
بی نیاز، بی نیازکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یعنی
تصویر یعنی
Namely
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از یعنی
تصویر یعنی
c'est-à-dire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از یعنی
تصویر یعنی
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از یعنی
تصویر یعنی
অর্থাৎ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از یعنی
تصویر یعنی
अर्थात
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از یعنی
تصویر یعنی
vale a dire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از یعنی
تصویر یعنی
а саме
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از یعنی
تصویر یعنی
nämlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از یعنی
تصویر یعنی
namelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از یعنی
تصویر یعنی
а именно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از یعنی
تصویر یعنی
mianowicie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از یعنی
تصویر یعنی
es decir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از یعنی
تصویر یعنی
nomeadamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از یعنی
تصویر یعنی
yaani
دیکشنری فارسی به سواحیلی