دهی است از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج، واقع در 6هزارگزی شمال خاوری کامیاران. دارای 171 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج، واقع در 6هزارگزی شمال خاوری کامیاران. دارای 171 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ج ینبوع. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 108). چشمۀ بزرگ آب. (آنندراج) : ینابیع را یبوست ظاهر شد و مرابیع را خشکی غالب آمد. (سندبادنامه ص 122). و رجوع به ینبوع شود. - ینابیعالحکم (ینابیع حکم) ، چشمه های علوم. چشمه های دانش و حکمت: مرا بیع کرم و ینابیع حکم و مصابیح ظلم و مجاریح امم بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 282). آن ینابیعالحکم همچون فرات از دهان او روان از بی جهات. مولوی
ج ِینبوع. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 108). چشمۀ بزرگ آب. (آنندراج) : ینابیع را یبوست ظاهر شد و مرابیع را خشکی غالب آمد. (سندبادنامه ص 122). و رجوع به ینبوع شود. - ینابیعالحکم (ینابیع حکم) ، چشمه های علوم. چشمه های دانش و حکمت: مرا بیع کرم و ینابیع حکم و مصابیح ظلم و مجاریح امم بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 282). آن ینابیعالحکم همچون فرات از دهان او روان از بی جهات. مولوی
یغلا. تاوه ای که در آن چیزی بریان کنند. (ناظم الاطباء) (از برهان). به معنی یغلاست و در خراسان به این معنی لغلا گویند. (آنندراج). در گناباد خراسان، لغلاغو گویند، کاسۀ مسی دسته دارکه به سربازان برای گرفتن غذا داده می شود. یقلاوی
یغلا. تاوه ای که در آن چیزی بریان کنند. (ناظم الاطباء) (از برهان). به معنی یغلاست و در خراسان به این معنی لغلا گویند. (آنندراج). در گناباد خراسان، لَغلاغو گویند، کاسۀ مسی دسته دارکه به سربازان برای گرفتن غذا داده می شود. یقلاوی
منسوب به یغما که شهری است از ترکستان. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، اهل یغما. از مردم یغما. (یادداشت مؤلف) ، متعلق به یغما. که از شهر یغما باشد. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از زیباروی و خوش اندام. (از یادداشت مؤلف). زیباروی اهل یغما یا مطلق خوب روی: سرای تو پرسرو و پرماه و پرگل ز یغمایی و کشی و خلخانی. فرخی. شوند حلقه به گوشت بتان یغمایی چو حلقه گر نشوی هردری و هرجایی. سوزنی. یوسف مصریان به زیبایی هندوی او هزار یغمایی. نظامی. در میان آن عروس یغمایی برده از عاشقان شکیبایی. نظامی. به یغما و چین زآن نیارم نشست که یغمایی و چینی آرم به دست. نظامی. مرا خود بسی درّدریایی است غلامان چینی و یغمایی است. نظامی. برون آمد چه گویم چون بهاری به زیبایی چو یغمایی نگاری. نظامی. من همان روز دل و صبر به یغما دادم که مقید شدم آن دلبر یغمایی را. سعدی. نه زهد و صفا ماند نه معرفت صوفی گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی. سعدی. روی تاجیکانه ات بنمای تا داغ حبش آسمان بر چهرۀ ترکان یغمایی کشد. سعدی. دلی که حور بهشتی ربود و یغما کرد کی التفات کند بر بتان یغمایی. سعدی. ترک بالابلند یغمایی خسرودار ملک زیبایی. شاه نعمهاﷲ ولی. ، غارت کرده. (غیاث) (آنندراج). مال به غارت برده. مال غارتی. (یادداشت مؤلف) ، غارت گیر. (آنندراج)
منسوب به یغما که شهری است از ترکستان. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، اهل یغما. از مردم یغما. (یادداشت مؤلف) ، متعلق به یغما. که از شهر یغما باشد. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از زیباروی و خوش اندام. (از یادداشت مؤلف). زیباروی اهل یغما یا مطلق خوب روی: سرای تو پرسرو و پرماه و پرگل ز یغمایی و کشی و خلخانی. فرخی. شوند حلقه به گوشت بتان یغمایی چو حلقه گر نشوی هردری و هرجایی. سوزنی. یوسف مصریان به زیبایی هندوی او هزار یغمایی. نظامی. در میان آن عروس یغمایی برده از عاشقان شکیبایی. نظامی. به یغما و چین زآن نیارم نشست که یغمایی و چینی آرم به دست. نظامی. مرا خود بسی دُرّدریایی است غلامان چینی و یغمایی است. نظامی. برون آمد چه گویم چون بهاری به زیبایی چو یغمایی نگاری. نظامی. من همان روز دل و صبر به یغما دادم که مقید شدم آن دلبر یغمایی را. سعدی. نه زهد و صفا ماند نه معرفت صوفی گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی. سعدی. روی تاجیکانه ات بنمای تا داغ حبش آسمان بر چهرۀ ترکان یغمایی کشد. سعدی. دلی که حور بهشتی ربود و یغما کرد کی التفات کند بر بتان یغمایی. سعدی. ترک بالابلند یغمایی خسرودار ملک زیبایی. شاه نعمهاﷲ ولی. ، غارت کرده. (غیاث) (آنندراج). مال به غارت برده. مال غارتی. (یادداشت مؤلف) ، غارت گیر. (آنندراج)
حسین بن علی بن حجاج، فقیه حنفی، حنفی مذهب. نسبت وی بسغناق است از شهرهای ترکستان. او راست: النهایه فی شرح الهدایه. الکافی. شرح اصول البزدوی. النجاح که در علم صرف است. وی در سحلب بسال 570 ه. ق. درگذشت. (اعلام زرکلی ج 1 ص 256)
حسین بن علی بن حجاج، فقیه حنفی، حنفی مذهب. نسبت وی بسغناق است از شهرهای ترکستان. او راست: النهایه فی شرح الهدایه. الکافی. شرح اصول البزدوی. النجاح که در علم صرف است. وی در سحلب بسال 570 هَ. ق. درگذشت. (اعلام زرکلی ج 1 ص 256)
عمر بن احمد بن ابی حسن بن حسن غندابی مرغینانی، مکنی به ابومحمد و معروف به فرغانی. وی فقیه سمرقند و صاحب فتوای آنجا بود. در بلخ از ابوجعفر محمد بن حسین سمنجانی (سمنگانی) حدیث شنید. ولادت او به سال 485 هجری قمری بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به معجم البلدان شود
عمر بن احمد بن ابی حسن بن حسن غندابی مرغینانی، مکنی به ابومحمد و معروف به فرغانی. وی فقیه سمرقند و صاحب فتوای آنجا بود. در بلخ از ابوجعفر محمد بن حسین سمنجانی (سمنگانی) حدیث شنید. ولادت او به سال 485 هجری قمری بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به معجم البلدان شود
منسوب به یونان، هر چیز منسوب ومربوط به کشور یونان، (یادداشت مؤلف) : ساخت آنگه یکی بیوکانی هم بر آیین و رسم یونانی، عنصری، ، اهالی یونان، مردم یونان، که از مردم یونان باشد، اهل یونان، از یونان، گرک، گرس، هلن، آغریقی، آغریقیه، (یادداشت مؤلف)، زبانی که در یونان بدان تکلم کنند، زبان مردم یونان، زبان یونان، زبان یونانی، (یادداشت مؤلف) : تازی و پارسی و یونانی یاد دادش مغ دبستانی، نظامی
منسوب به یونان، هر چیز منسوب ومربوط به کشور یونان، (یادداشت مؤلف) : ساخت آنگه یکی بیوکانی هم بر آیین و رسم یونانی، عنصری، ، اهالی یونان، مردم یونان، که از مردم یونان باشد، اهل یونان، از یونان، گِرِک، گرس، هلن، آغریقی، آغریقیه، (یادداشت مؤلف)، زبانی که در یونان بدان تکلم کنند، زبان مردم یونان، زبان یونان، زبان یونانی، (یادداشت مؤلف) : تازی و پارسی و یونانی یاد دادش مغ دبستانی، نظامی
در تازی نیامده ونیک در نوبد اندایی منسوب به غیاب آنچه در غیاب کسی گویند یا انجام دهند مقابل حضوری یا حکم غیابی. حکمی است درباره یکی از اصحاب دعوی که در جلسه دادرسی حاضر نشده و لایحه نفرستاده و حضور خود را ساقط نکرده باشد صادر شود
در تازی نیامده ونیک در نوبد اندایی منسوب به غیاب آنچه در غیاب کسی گویند یا انجام دهند مقابل حضوری یا حکم غیابی. حکمی است درباره یکی از اصحاب دعوی که در جلسه دادرسی حاضر نشده و لایحه نفرستاده و حضور خود را ساقط نکرده باشد صادر شود
افزوده کلاغی نوک کلاغی در استخوان دوش، کلاغ زاغی زاغگون، خرمای سیاه خرمای زاغی، نان بادامی نوعی خرما، نوعی نان شیرینی غرابیه غرابیا، زایده ایست در کنار فوقانی و مجاور بریدگی به همین نام در استخوان کتف به شکل منقار کلاغ در راس این زایده عضلات سینه یی کوچک و غرابی بازویی و سر کوتاه عضله دو سر بازویی می چسبند
افزوده کلاغی نوک کلاغی در استخوان دوش، کلاغ زاغی زاغگون، خرمای سیاه خرمای زاغی، نان بادامی نوعی خرما، نوعی نان شیرینی غرابیه غرابیا، زایده ایست در کنار فوقانی و مجاور بریدگی به همین نام در استخوان کتف به شکل منقار کلاغ در راس این زایده عضلات سینه یی کوچک و غرابی بازویی و سر کوتاه عضله دو سر بازویی می چسبند
پارسی است و ترکی آوند آهنی یا مسین یغلا ظرف آهنی دسته دار که در آن روغن و چیزهای دیگربریان کنند، کاسه مسی دسته دار که به سربازان برای گرفته غذا داده میشود
پارسی است و ترکی آوند آهنی یا مسین یغلا ظرف آهنی دسته دار که در آن روغن و چیزهای دیگربریان کنند، کاسه مسی دسته دار که به سربازان برای گرفته غذا داده میشود