منسوب به یعقوب. ج، یعاقبه. (ناظم الاطباء) ، منسوب است به یعقوب که نام اجدادی است. (از الانساب سمعانی) ، منسوب به یعقوب پیغمبر: پیش یوسف نازش خوبی مکن جز نیاز و آه یعقوبی مکن. مولوی. ، یکی از افراد فرقۀ یعقوبیان که معتقد به یک طبیعت بودند (مونوفیزیت). ج، یعاقبه، یعقوبیین، یعقوبیان. پیرو فرقۀ یعقوبیه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یعقوبیه و یعقوبیان شود
منسوب به یعقوب. ج، یعاقبه. (ناظم الاطباء) ، منسوب است به یعقوب که نام اجدادی است. (از الانساب سمعانی) ، منسوب به یعقوب پیغمبر: پیش یوسف نازش خوبی مکن جز نیاز و آه یعقوبی مکن. مولوی. ، یکی از افراد فرقۀ یعقوبیان که معتقد به یک طبیعت بودند (مونوفیزیت). ج، یعاقبه، یعقوبیین، یعقوبیان. پیرو فرقۀ یعقوبیه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یعقوبیه و یعقوبیان شود
احمد بن ابی یعقوب بن واضح، یا احمد بن ابی یعقوب اسحاق بن جعفر بن وهب بن واضح کاتب، معروف به یعقوبی و ابن واضح. از تاریخ نویسان و جغرافیون اسلامی است. در ارمنیه و هند و مصر و بلاد مغرب و دیگر کشورهای اسلامی گردش کرد. از تألیفات اوست: 1- اخبار الامم السالفه. 2- الاسماء. 3- البلدان. 4- التاریخ (معروف به تاریخ یعقوبی). و چند کتاب دیگر. وفات یعقوبی به سال 278 یا 284هجری قمری اتفاق افتاده است. (از ریحانهالادب ج 4 ص 338). کاتب عباسی، جدش از موالی منصور و خود مردی سیاحت دوست بود و به سفرهای دور و دراز و گردش در شرق و غرب کشورهای اسلامی پرداخت و در سال 260 هجری قمری به ارمینیه رسید و در این سیاحتش کتاب البلدان را نوشت. وی به سال 280 هجری قمری درگذشت و آثاری دارد. (از معجم المطبوعات مصر ج 2 ستون 948). و رجوع به ابن واضح شود
احمد بن ابی یعقوب بن واضح، یا احمد بن ابی یعقوب اسحاق بن جعفر بن وهب بن واضح کاتب، معروف به یعقوبی و ابن واضح. از تاریخ نویسان و جغرافیون اسلامی است. در ارمنیه و هند و مصر و بلاد مغرب و دیگر کشورهای اسلامی گردش کرد. از تألیفات اوست: 1- اخبار الامم السالفه. 2- الاسماء. 3- البلدان. 4- التاریخ (معروف به تاریخ یعقوبی). و چند کتاب دیگر. وفات یعقوبی به سال 278 یا 284هجری قمری اتفاق افتاده است. (از ریحانهالادب ج 4 ص 338). کاتب عباسی، جدش از موالی منصور و خود مردی سیاحت دوست بود و به سفرهای دور و دراز و گردش در شرق و غرب کشورهای اسلامی پرداخت و در سال 260 هجری قمری به ارمینیه رسید و در این سیاحتش کتاب البلدان را نوشت. وی به سال 280 هجری قمری درگذشت و آثاری دارد. (از معجم المطبوعات مصر ج 2 ستون 948). و رجوع به ابن واضح شود
نوعی پارچه که در قرقوب بافته می شده، برای مثال از جام می روشن وز زیروبم مطرب / از دیبۀ قرقوبی وز نافۀ تاتاری (منوچهری - ۱۱۵)، ز قرقوبی به صحراها فروافکنده بالشها / ز بوقلمون به وادی ها فروافکنده بسترها (منوچهری - ۳)
نوعی پارچه که در قرقوب بافته می شده، برای مِثال از جام می روشن وز زیروبم مطرب / از دیبۀ قرقوبی وز نافۀ تاتاری (منوچهری - ۱۱۵)، ز قرقوبی به صحراها فروافکنده بالشها / ز بوقلمون به وادی ها فروافکنده بسترها (منوچهری - ۳)
از فرق غلات شیعه، اصحاب محمد بن یعقوب، گویا همان فرقۀ غمامیه اند که می گفتند امیرالمؤمنین علی در میان ابر به دنیا می آید. (خاندان نوبختی ص 267). اصحاب محمد بن یعقوب باشند و آن فرقه ای از فرق هشتگانه غالیه است و گویند علی هرگاه در میان ابر به دنیا آید. (بیان الادیان) فرقه ای از نصاری، آل یعقوب الرادعی و آنان قایل به اتحاد لاهوت و ناسوت باشند. (از تاج العروس). فرقه ای از مسیحیان، پیروان یعقوب باراده اسقف انطاکیه در سدۀ ششم میلادی در شام و بین النهرین، و معتقدبودند که مسیح حاصل ترکیب و اتحاد طبیعت ناسوت و لاهوت است و ارامنه یعاقبه گویند و خود از این فرقه اند. برخلاف نسطوریان که در فارس تقدم داشتند مسیح را میان دو طبیعت یکی الهی و دیگری بشری تشخیص می کردند. (یادداشت مؤلف). طایفه ای از نصاری، منسوبند به یعقوب حکیم و بعضی از ایشان گویند عیسی پسر خدا بود و بعضی گویند باری تعالی ذواقانیم ثلاثه است: وجود و علم و حیات، و این اقانیم نه زاید بر ذات و نه نفس ذاتند. بعضی گویند المسیح هو الله و بعضی گویند لاهوت به ناسوت ظاهر شد و بعضی معقول به محسوس. (از نفائس الفنون) نامی است که در انگلیس پس از انقلاب 1688 میلادی به هواخواهان ژاک دوم و سلسلۀ استوارت داده شد. (یادداشت مؤلف) نام فرقه ای از خوارج، پیروان یعقوب بن علی کرخی. (یادداشت مؤلف). زیدیه. پیروان یعقوب بن علی کوفی که ابوبکر و عمر راولی خود می شمردند ولی از آن کسانی هم که از این دو خلیفه تبری داشتند تبری نمی جستند و منکر رجعت اموات بودند و از معتقدین به این عقیده نفرت می ورزیدند. رجوع به خاندان نوبختی ص 267 و مآخذ مندرج در آن شود
از فِرَق غُلات شیعه، اصحاب محمد بن یعقوب، گویا همان فرقۀ غمامیه اند که می گفتند امیرالمؤمنین علی در میان ابر به دنیا می آید. (خاندان نوبختی ص 267). اصحاب محمد بن یعقوب باشند و آن فرقه ای از فِرَق هشتگانه غالیه است و گویند علی هرگاه در میان ابر به دنیا آید. (بیان الادیان) فرقه ای از نصاری، آل یعقوب الرادعی و آنان قایل به اتحاد لاهوت و ناسوت باشند. (از تاج العروس). فرقه ای از مسیحیان، پیروان یعقوب باراده اسقف انطاکیه در سدۀ ششم میلادی در شام و بین النهرین، و معتقدبودند که مسیح حاصل ترکیب و اتحاد طبیعت ناسوت و لاهوت است و ارامنه یعاقبه گویند و خود از این فرقه اند. برخلاف نسطوریان که در فارس تقدم داشتند مسیح را میان دو طبیعت یکی الهی و دیگری بشری تشخیص می کردند. (یادداشت مؤلف). طایفه ای از نصاری، منسوبند به یعقوب حکیم و بعضی از ایشان گویند عیسی پسر خدا بود و بعضی گویند باری تعالی ذواقانیم ثلاثه است: وجود و علم و حیات، و این اقانیم نه زاید بر ذات و نه نفس ذاتند. بعضی گویند المسیح هو الله و بعضی گویند لاهوت به ناسوت ظاهر شد و بعضی معقول به محسوس. (از نفائس الفنون) نامی است که در انگلیس پس از انقلاب 1688 میلادی به هواخواهان ژاک دوم و سلسلۀ استوارت داده شد. (یادداشت مؤلف) نام فرقه ای از خوارج، پیروان یعقوب بن علی کرخی. (یادداشت مؤلف). زیدیه. پیروان یعقوب بن علی کوفی که ابوبکر و عمر راولی خود می شمردند ولی از آن کسانی هم که از این دو خلیفه تبری داشتند تبری نمی جستند و منکر رجعت اموات بودند و از معتقدین به این عقیده نفرت می ورزیدند. رجوع به خاندان نوبختی ص 267 و مآخذ مندرج در آن شود
بعقوبه. نام دهی نزدیک بغداد که یعقوبیه نیز گویند. (ناظم الاطباء). ده بزرگی است در ده فرسنگی بغداد. (سمعانی). و رجوع به نزهه القلوب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
بَعْقُوبَه. نام دهی نزدیک بغداد که یعقوبیه نیز گویند. (ناظم الاطباء). ده بزرگی است در ده فرسنگی بغداد. (سمعانی). و رجوع به نزهه القلوب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
منسوب به یاقوت، به رنگ یاقوت، ساخته شده از یاقوت، - انگور یاقوتی، انگور که دانۀ آن ریز و قرمز و گاه کمی مایل به سیاه است و چون نیک برسد رنگ آن سیاه تیره شود، در قزوین آن را سرخک گویند، (یادداشت مؤلف)، ، انگور سپید، (دهار)، نسبت به بیع یاقوتی است که نوعی از جواهر میباشد، (از انساب سمعانی ص 597)، فروشندۀ یاقوت، چیزی که برای دفع جنون و قوت دماغ از یاقوت و مروارید ترکیب دهند، (میزان الادویه ص 382)، و رجوع به مفرح یاقوت در ترکیبات یاقوت شود
منسوب به یاقوت، به رنگ یاقوت، ساخته شده از یاقوت، - انگور یاقوتی، انگور که دانۀ آن ریز و قرمز و گاه کمی مایل به سیاه است و چون نیک برسد رنگ آن سیاه تیره شود، در قزوین آن را سرخک گویند، (یادداشت مؤلف)، ، انگور سپید، (دهار)، نسبت به بیع یاقوتی است که نوعی از جواهر میباشد، (از انساب سمعانی ص 597)، فروشندۀ یاقوت، چیزی که برای دفع جنون و قوت دماغ از یاقوت و مروارید ترکیب دهند، (میزان الادویه ص 382)، و رجوع به مفرح یاقوت در ترکیبات یاقوت شود
دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد در شش هزارگزی شمال خاوری تربت جام قرار دارد و 168 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد در شش هزارگزی شمال خاوری تربت جام قرار دارد و 168 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
ابن لیث صفاری. یعقوب پسر لیث رویگرزادۀ قرنین زرنگ و از عیاران سیستان بود. نسبت او به خسروپرویز درست نیست و اصلاً پیش از رسیدن به شهرت کسی او را نمی شناخته و نسبش بر همه مجهول بوده است. یعقوب از قرنین به شهر سیستان (زرنج) آمد و پیش رویگری دیگر به روزی پانزده درهم قبول مزدوری کرد، اما طبع بلند و هوش سرشارش مانع از این بود که بدین شغل حقیر بگذراند، ازاین رو به عیاران پیوست، ولی در عیاری و دزدی نیز جانب انصاف نگه می داشت و بزرگی همت و بخشندگی خویش را نشان می داد تا در سال 232 هجری قمری با یارانش به خدمت صالح بن نصر رئیس فرقۀ مطوعه پیوست و صالح سرهنگی سپاه خویش بدو داد و به کمک هم بر بست استیلا یافتند و این آغاز اهمیت و اعتبار یعقوب بود. صالح به سرکردگی یعقوب و درهم سردار دیگرش بر عمار رئیس خوارج سیستان غالب شد ولی چون قصد غارت سیستان داشت یعقوب زیر بار نرفت و بین آن دو جنگی سخت درگرفت. صالح شکست یافت و طاهر برادر یعقوب نیز در این واقعه کشته شد (سال 244) و درهم را نیز که قصد کشتن او داشت به زندان افکند. در سال 247 هجری قمری از طرف لشکر و مردم سیستان به امارت منصوب گردید. در سال 253 هجری قمری هرات را که به منزلۀ دروازۀ خراسان بود از آل طاهر گرفت و درسال 255 هجری قمری به حکومت فارس و کرمان رسید و با پیروزی به کابل بازگشت. مردم به وصول او شادیها کردندو شعرا او را به عربی و فارسی مدح گفتند و نام او را از این تاریخ در خطبه وارد نمودند. در سال 256 هجری قمری کابل را فتح کرد و آن را از دست بودائیان خارج ساخت و بسیاری از بتخانه های آنان را ویران کرد و عده ای از بتهای زرین و سیمین به غنیمت آورد و پنجاه عدداز آنها را هم پیش معتمد خلیفه به بغداد فرستاد. درسال 259 هجری قمری با فتح نیشابور سلسلۀ طاهریان را منقرض کرد و پس از فتح نیشابور گرگان و طبرستان را ضمیمۀ قلمرو حکومت خویش ساخت و حسن بن زید علوی را درطبرستان شکست داد. سپس عازم اهواز شد و آن شهر را نیز گشود و به سوی واسط حرکت کرد. معتمد خلیفه خواست با پیغام او را از این حرکت بازدارد ولی یعقوب نپذیرفت تا سرانجام در سال 262 هجری قمری میان سپاه خلیفه و یعقوب در دیرالعاقول (بین بغداد و مداین) جنگ شروع شد. ابتدا پیروزی ازآن یعقوب بود، اما خلیفه که خود در میان سپاه بود وسیلۀ منادی سپاهیان یعقوب را به سوی خود خواند و او را عاصی و سرکش نسبت به امیرالمؤمنین معرفی کرد. شکست در لشکر یعقوب افتاد و سردار سیستان برای نخستین بار مزۀ شکست را چشید و با اینکه خود سه زخم خورده بود در عزمش فتوری رخ نداد و به خوزستان برگشت و برای کشیدن انتقام به گردآوری سپاه ونیرو پرداخت و سرکشان فارس و دیگر نواحی را از نو مطیع خود ساخت و در سال 264 هجری قمری در جندی شاپور به درد قولنج گرفتار آمد. در این موقع خلیفه رسولی پیش وی فرستاد که از گناه تو گذشتیم و تو را کماکان به امارت خراسان و فارس می گماریم. یعقوب امر داد تا قدری نان خشک و ماهی و تره پیش آوردند. رسول را گفت به خلیفه بگو من رویگرزاده ام و خوراک من همین است و این حکومت و دولت از راه دلاوری به دست آورده ام و تا خاندانت برنیندازم از پای ننشینم. اگر مردم از جانب من آسوده شدی، اگر ماندم سر و کارت با این شمشیر است و اگر مغلوب شدم به سیستان بازمی گردم و به این نان خشک و پیاز بقیۀ عمر را به انجام می رسانم. لیکن پیش ازوصول رسول خبر مرگ یعقوب به خلیفه رسید و او از ناحیۀ چنان حریفی آسوده خاطر گردید. یعقوب مردی بلندهمت و خوشخو و جوانمرد و عاقل و دوراندیش، و سپهسالاری دلیر و جنگجو و وطن خواهی آزاده بود. پایتخت یعقوب زرنج بود از بلاد سیستان قدیم و مدت هفده سال و ده ماه سلطنت کرد. یعقوب به سال 265 هجری قمری در جندی شاپور درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. کنیۀ او ابویوسف و لقب او ’ملک الدنیا’ و ’صاحب قران’ بود. (از تاریخ مفصل ایران تألیف عباس اقبال آشتیانی صص 189-201). ابراهیم بن ممشادکاتب یعقوب از سوی او به معتمد خلیفه شعری نوشت که ابیات زیر از آن است: أنا ابن المکارم من نسل جم و حائز ارث ملوک العجم و محیی الذی باد من عزهم و عفی علیه طوال القدم یهم الانام بلذاته و نفسی تهم بسوق الهمم فقل لبنی هاشم اجمعین هلموا الی الخلع قبل الندم و اولاکم الملک آباؤنا فما اًن وفیتم بشکر النعم فعودوا الی ارضکم بالحجاز لأکل الضباب و رعی الغنم فانی سأعلو سریر الملوک بحدالحسام و حرف القلم. (از معجم الادباء ج 1 ص 322). مؤلف تاریخ سیستان او را بنیانگذار شعر فارسی دری داندو گوید در فتح هرات شعرا او را به شعر تازی مدح گفتند و او عالم نبود درنیافت. محمد بن وصیف حاضر بود و دبیر رسایل او بود و ادب نیکو دانست و بدان روزگار نامۀ پارسی نبود، پس یعقوب گفت: چیزی که من اندرنیابم چرا باید گفت ؟ محمد وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت واول شعر پارسی اندر عجم او گفت و پیش از او کسی نگفته بود... و چون یعقوب هری بگرفت... محمد بن وصیف این شعر بگفت: ای امیری که امیران جهان خاصه و عام بنده و چاکر و مولای و سگ بندو غلام... (از تاریخ سیستان صص 208-210) : امیر از تخت به زیر آمد و مصلی بازافکند که یعقوب لیث بر این جمله بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44). بر منبر آنجا (شهر مهروبان کنار خلیج فارس در جنوب ارجان و شمال بندر دیلم) نام یعقوب لیث نوشته دیدم. پرسیدم که حال چگونه بوده است ؟ گفتند یعقوب لیث تا این شهر گرفته بود و دیگر هیچ امیر خراسان را آن قدرت نبوده است. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 121)
ابن لیث صفاری. یعقوب پسر لیث رویگرزادۀ قرنین زرنگ و از عیاران سیستان بود. نسبت او به خسروپرویز درست نیست و اصلاً پیش از رسیدن به شهرت کسی او را نمی شناخته و نسبش بر همه مجهول بوده است. یعقوب از قرنین به شهر سیستان (زرنج) آمد و پیش رویگری دیگر به روزی پانزده درهم قبول مزدوری کرد، اما طبع بلند و هوش سرشارش مانع از این بود که بدین شغل حقیر بگذراند، ازاین رو به عیاران پیوست، ولی در عیاری و دزدی نیز جانب انصاف نگه می داشت و بزرگی همت و بخشندگی خویش را نشان می داد تا در سال 232 هجری قمری با یارانش به خدمت صالح بن نصر رئیس فرقۀ مطوعه پیوست و صالح سرهنگی سپاه خویش بدو داد و به کمک هم بر بُست استیلا یافتند و این آغاز اهمیت و اعتبار یعقوب بود. صالح به سرکردگی یعقوب و درهم سردار دیگرش بر عمار رئیس خوارج سیستان غالب شد ولی چون قصد غارت سیستان داشت یعقوب زیر بار نرفت و بین آن دو جنگی سخت درگرفت. صالح شکست یافت و طاهر برادر یعقوب نیز در این واقعه کشته شد (سال 244) و درهم را نیز که قصد کشتن او داشت به زندان افکند. در سال 247 هجری قمری از طرف لشکر و مردم سیستان به امارت منصوب گردید. در سال 253 هجری قمری هرات را که به منزلۀ دروازۀ خراسان بود از آل طاهر گرفت و درسال 255 هجری قمری به حکومت فارس و کرمان رسید و با پیروزی به کابل بازگشت. مردم به وصول او شادیها کردندو شعرا او را به عربی و فارسی مدح گفتند و نام او را از این تاریخ در خطبه وارد نمودند. در سال 256 هجری قمری کابل را فتح کرد و آن را از دست بودائیان خارج ساخت و بسیاری از بتخانه های آنان را ویران کرد و عده ای از بتهای زرین و سیمین به غنیمت آورد و پنجاه عدداز آنها را هم پیش معتمد خلیفه به بغداد فرستاد. درسال 259 هجری قمری با فتح نیشابور سلسلۀ طاهریان را منقرض کرد و پس از فتح نیشابور گرگان و طبرستان را ضمیمۀ قلمرو حکومت خویش ساخت و حسن بن زید علوی را درطبرستان شکست داد. سپس عازم اهواز شد و آن شهر را نیز گشود و به سوی واسط حرکت کرد. معتمد خلیفه خواست با پیغام او را از این حرکت بازدارد ولی یعقوب نپذیرفت تا سرانجام در سال 262 هجری قمری میان سپاه خلیفه و یعقوب در دیرالعاقول (بین بغداد و مداین) جنگ شروع شد. ابتدا پیروزی ازآن ِ یعقوب بود، اما خلیفه که خود در میان سپاه بود وسیلۀ منادی سپاهیان یعقوب را به سوی خود خواند و او را عاصی و سرکش نسبت به امیرالمؤمنین معرفی کرد. شکست در لشکر یعقوب افتاد و سردار سیستان برای نخستین بار مزۀ شکست را چشید و با اینکه خود سه زخم خورده بود در عزمش فتوری رخ نداد و به خوزستان برگشت و برای کشیدن انتقام به گردآوری سپاه ونیرو پرداخت و سرکشان فارس و دیگر نواحی را از نو مطیع خود ساخت و در سال 264 هجری قمری در جندی شاپور به درد قولنج گرفتار آمد. در این موقع خلیفه رسولی پیش وی فرستاد که از گناه تو گذشتیم و تو را کماکان به امارت خراسان و فارس می گماریم. یعقوب امر داد تا قدری نان خشک و ماهی و تره پیش آوردند. رسول را گفت به خلیفه بگو من رویگرزاده ام و خوراک من همین است و این حکومت و دولت از راه دلاوری به دست آورده ام و تا خاندانت برنیندازم از پای ننشینم. اگر مُردم از جانب من آسوده شدی، اگر ماندم سر و کارت با این شمشیر است و اگر مغلوب شدم به سیستان بازمی گردم و به این نان خشک و پیاز بقیۀ عمر را به انجام می رسانم. لیکن پیش ازوصول رسول خبر مرگ یعقوب به خلیفه رسید و او از ناحیۀ چنان حریفی آسوده خاطر گردید. یعقوب مردی بلندهمت و خوشخو و جوانمرد و عاقل و دوراندیش، و سپهسالاری دلیر و جنگجو و وطن خواهی آزاده بود. پایتخت یعقوب زرنج بود از بلاد سیستان قدیم و مدت هفده سال و ده ماه سلطنت کرد. یعقوب به سال 265 هجری قمری در جندی شاپور درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. کنیۀ او ابویوسف و لقب او ’ملک الدنیا’ و ’صاحب قران’ بود. (از تاریخ مفصل ایران تألیف عباس اقبال آشتیانی صص 189-201). ابراهیم بن ممشادکاتب یعقوب از سوی او به معتمد خلیفه شعری نوشت که ابیات زیر از آن است: أنا ابن المکارم من نسل جم و حائز ارث ملوک العجم و محیی الذی باد من عزهم و عفی علیه طوال القدم یهم الانام بلذاته و نفسی تهم بسوق الهمم فقل لبنی هاشم اجمعین هلموا الی الخلع قبل الندم و اولاکم الملک آباؤنا فما اًن وفیتم بشکر النعم فعودوا الی ارضکم بالحجاز لأکل الضباب و رعی الغنم فانی سأعلو سریر الملوک بحدالحسام و حرف القلم. (از معجم الادباء ج 1 ص 322). مؤلف تاریخ سیستان او را بنیانگذار شعر فارسی دری داندو گوید در فتح هرات شعرا او را به شعر تازی مدح گفتند و او عالم نبود درنیافت. محمد بن وصیف حاضر بود و دبیر رسایل او بود و ادب نیکو دانست و بدان روزگار نامۀ پارسی نبود، پس یعقوب گفت: چیزی که من اندرنیابم چرا باید گفت ؟ محمد وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت واول شعر پارسی اندر عجم او گفت و پیش از او کسی نگفته بود... و چون یعقوب هری بگرفت... محمد بن وصیف این شعر بگفت: ای امیری که امیران جهان خاصه و عام بنده و چاکر و مولای و سگ بندو غلام... (از تاریخ سیستان صص 208-210) : امیر از تخت به زیر آمد و مصلی بازافکند که یعقوب لیث بر این جمله بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44). بر منبر آنجا (شهر مهروبان کنار خلیج فارس در جنوب ارجان و شمال بندر دیلم) نام یعقوب لیث نوشته دیدم. پرسیدم که حال چگونه بوده است ؟ گفتند یعقوب لیث تا این شهر گرفته بود و دیگر هیچ امیر خراسان را آن قدرت نبوده است. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 121)
کبک نر. ج، یعاقیب. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از دهار) (ناظم الاطباء) (برهان) (از اختیارات بدیعی) (غیاث) (از مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). ابن خلدون ذیل اقلیم خامس آرد: در آن اقلیم بر کنار بحر محیط در آخر ضلع غربی شهر شنتیاقو است و معنی آن یعقوب است. (از ترجمه مقدمۀ ابن خلدون) : هم به انصاف او نهد بیضه جفت یعقوب بر دو بال عقاب. سوزنی. ، جوی خرد. (دهار) ، اسب. (از منتهی الارب)
کبک نر. ج، یعاقیب. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از دهار) (ناظم الاطباء) (برهان) (از اختیارات بدیعی) (غیاث) (از مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). ابن خلدون ذیل اقلیم خامس آرد: در آن اقلیم بر کنار بحر محیط در آخر ضلع غربی شهر شنتیاقو است و معنی آن یعقوب است. (از ترجمه مقدمۀ ابن خلدون) : هم به انصاف او نهد بیضه جفت یعقوب بر دو بال عقاب. سوزنی. ، جوی خرد. (دهار) ، اسب. (از منتهی الارب)
پادشاهان و فرمانروایان سلسلۀ صفاری که پس از یعقوب لیث به سلطنت رسیدند، مانند عمرو لیث، خلف بن لیث، محمد بن لیث، لیث بن علی، علی بن لیث، محمد بن علی بن لیث، احمد بن محمد بن خلف و خلف بن احمد. (یادداشت مؤلف) : خلاف تو رانده ست یعقوبیان را ز ایوان سام یل و رستم زر. فرخی. خسروی از خسروانی بستدی پیروزبخت تخت و ملک از سرورانی برگرفتی نامدار خانه یعقوبیان و خانه مأمونیان خانه چیپالیان و این چنین صد برشمار. فرخی. نه با یعقوبیان دولت نه با مأمونیان نعمت نه با چیپالیان قوت نه با سامانیان سامان. فرخی. و رجوع به یعقوب (ابن لیث...) و تاریخ مفصل ایران تألیف عباس اقبال ص 199 به بعد شود یعاقبه. یعقوبیین. (یادداشت مؤلف) : ایشان ترسایان یعقوبیان را لعنت کردند و براندند... مملکت ارسن ارمیاقی هفده سال بود و دین یعقوبیان داشت... مملکت نسطاس از میان مردم بیست وهفت سال بودست و هم بر دین یعقوبیان بود. (از مجمل التواریخ والقصص ص 135). و رجوع به یعقوبیه شود
پادشاهان و فرمانروایان سلسلۀ صفاری که پس از یعقوب لیث به سلطنت رسیدند، مانند عمرو لیث، خلف بن لیث، محمد بن لیث، لیث بن علی، علی بن لیث، محمد بن علی بن لیث، احمد بن محمد بن خلف و خلف بن احمد. (یادداشت مؤلف) : خلاف تو رانده ست یعقوبیان را ز ایوان سام یل و رستم زر. فرخی. خسروی از خسروانی بستدی پیروزبخت تخت و ملک از سرورانی برگرفتی نامدار خانه یعقوبیان و خانه مأمونیان خانه چیپالیان و این چنین صد برشمار. فرخی. نه با یعقوبیان دولت نه با مأمونیان نعمت نه با چیپالیان قوت نه با سامانیان سامان. فرخی. و رجوع به یعقوب (ابن لیث...) و تاریخ مفصل ایران تألیف عباس اقبال ص 199 به بعد شود یعاقبه. یعقوبیین. (یادداشت مؤلف) : ایشان ترسایان یعقوبیان را لعنت کردند و براندند... مملکت ارسن ارمیاقی هفده سال بود و دین یعقوبیان داشت... مملکت نسطاس از میان مردم بیست وهفت سال بودست و هم بر دین یعقوبیان بود. (از مجمل التواریخ والقصص ص 135). و رجوع به یعقوبیه شود
نادرست نویسی یاغوتی یا کندی برنگ یاقوت. یا انگور یاقوتی. نوعی انگور که دانه آن ریزو قرمز مایل به سیاه است و چون بنمک برسد رنگ آن سیاه تیره شود، یاقوت ساخته شده
نادرست نویسی یاغوتی یا کندی برنگ یاقوت. یا انگور یاقوتی. نوعی انگور که دانه آن ریزو قرمز مایل به سیاه است و چون بنمک برسد رنگ آن سیاه تیره شود، یاقوت ساخته شده
پارسی تازی گشته غرغوبی دیبایا دیبه ای که درگسکرگیلان می بافته اند منسوب به قرقوب از مرم قرقوب، ساخته و پرداخته قرقوب، نوعی پارچه که در قرقوب می بافتند و از آنجا در دیگر بلاد عراقی عرب رواج یافت: از جام می روشن وز زیر و بم مطرب از دیبه قرقوبی و زنافه تاتاری
پارسی تازی گشته غرغوبی دیبایا دیبه ای که درگسکرگیلان می بافته اند منسوب به قرقوب از مرم قرقوب، ساخته و پرداخته قرقوب، نوعی پارچه که در قرقوب می بافتند و از آنجا در دیگر بلاد عراقی عرب رواج یافت: از جام می روشن وز زیر و بم مطرب از دیبه قرقوبی و زنافه تاتاری