جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با یعقوب

یعقوب

یعقوب
آنکه پاشنه را می گیرد، نام پسر اسحاق (ع) و پدر یوسف (ع)، پیامبری که به آزمایشهای سخت مبتلا شد و صبر او معروف است
یعقوب
فرهنگ نامهای ایرانی

یعقوب

یعقوب
بر گرفته از عبرانی نام پیامبری است ژاکوب، کبک نر از پرندگان
یعقوب
فرهنگ لغت هوشیار

یعقوب

یعقوب
کبک نر. ج، یعاقیب. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از دهار) (ناظم الاطباء) (برهان) (از اختیارات بدیعی) (غیاث) (از مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). ابن خلدون ذیل اقلیم خامس آرد: در آن اقلیم بر کنار بحر محیط در آخر ضلع غربی شهر شنتیاقو است و معنی آن یعقوب است. (از ترجمه مقدمۀ ابن خلدون) :
هم به انصاف او نهد بیضه
جفت یعقوب بر دو بال عقاب.
سوزنی.
، جوی خرد. (دهار) ، اسب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

یعقوب

یعقوب
ابن لیث صفاری. یعقوب پسر لیث رویگرزادۀ قرنین زرنگ و از عیاران سیستان بود. نسبت او به خسروپرویز درست نیست و اصلاً پیش از رسیدن به شهرت کسی او را نمی شناخته و نسبش بر همه مجهول بوده است. یعقوب از قرنین به شهر سیستان (زرنج) آمد و پیش رویگری دیگر به روزی پانزده درهم قبول مزدوری کرد، اما طبع بلند و هوش سرشارش مانع از این بود که بدین شغل حقیر بگذراند، ازاین رو به عیاران پیوست، ولی در عیاری و دزدی نیز جانب انصاف نگه می داشت و بزرگی همت و بخشندگی خویش را نشان می داد تا در سال 232 هجری قمری با یارانش به خدمت صالح بن نصر رئیس فرقۀ مطوعه پیوست و صالح سرهنگی سپاه خویش بدو داد و به کمک هم بر بُست استیلا یافتند و این آغاز اهمیت و اعتبار یعقوب بود. صالح به سرکردگی یعقوب و درهم سردار دیگرش بر عمار رئیس خوارج سیستان غالب شد ولی چون قصد غارت سیستان داشت یعقوب زیر بار نرفت و بین آن دو جنگی سخت درگرفت. صالح شکست یافت و طاهر برادر یعقوب نیز در این واقعه کشته شد (سال 244) و درهم را نیز که قصد کشتن او داشت به زندان افکند. در سال 247 هجری قمری از طرف لشکر و مردم سیستان به امارت منصوب گردید. در سال 253 هجری قمری هرات را که به منزلۀ دروازۀ خراسان بود از آل طاهر گرفت و درسال 255 هجری قمری به حکومت فارس و کرمان رسید و با پیروزی به کابل بازگشت. مردم به وصول او شادیها کردندو شعرا او را به عربی و فارسی مدح گفتند و نام او را از این تاریخ در خطبه وارد نمودند. در سال 256 هجری قمری کابل را فتح کرد و آن را از دست بودائیان خارج ساخت و بسیاری از بتخانه های آنان را ویران کرد و عده ای از بتهای زرین و سیمین به غنیمت آورد و پنجاه عدداز آنها را هم پیش معتمد خلیفه به بغداد فرستاد. درسال 259 هجری قمری با فتح نیشابور سلسلۀ طاهریان را منقرض کرد و پس از فتح نیشابور گرگان و طبرستان را ضمیمۀ قلمرو حکومت خویش ساخت و حسن بن زید علوی را درطبرستان شکست داد. سپس عازم اهواز شد و آن شهر را نیز گشود و به سوی واسط حرکت کرد. معتمد خلیفه خواست با پیغام او را از این حرکت بازدارد ولی یعقوب نپذیرفت تا سرانجام در سال 262 هجری قمری میان سپاه خلیفه و یعقوب در دیرالعاقول (بین بغداد و مداین) جنگ شروع شد. ابتدا پیروزی ازآن ِ یعقوب بود، اما خلیفه که خود در میان سپاه بود وسیلۀ منادی سپاهیان یعقوب را به سوی خود خواند و او را عاصی و سرکش نسبت به امیرالمؤمنین معرفی کرد. شکست در لشکر یعقوب افتاد و سردار سیستان برای نخستین بار مزۀ شکست را چشید و با اینکه خود سه زخم خورده بود در عزمش فتوری رخ نداد و به خوزستان برگشت و برای کشیدن انتقام به گردآوری سپاه ونیرو پرداخت و سرکشان فارس و دیگر نواحی را از نو مطیع خود ساخت و در سال 264 هجری قمری در جندی شاپور به درد قولنج گرفتار آمد. در این موقع خلیفه رسولی پیش وی فرستاد که از گناه تو گذشتیم و تو را کماکان به امارت خراسان و فارس می گماریم. یعقوب امر داد تا قدری نان خشک و ماهی و تره پیش آوردند. رسول را گفت به خلیفه بگو من رویگرزاده ام و خوراک من همین است و این حکومت و دولت از راه دلاوری به دست آورده ام و تا خاندانت برنیندازم از پای ننشینم. اگر مُردم از جانب من آسوده شدی، اگر ماندم سر و کارت با این شمشیر است و اگر مغلوب شدم به سیستان بازمی گردم و به این نان خشک و پیاز بقیۀ عمر را به انجام می رسانم. لیکن پیش ازوصول رسول خبر مرگ یعقوب به خلیفه رسید و او از ناحیۀ چنان حریفی آسوده خاطر گردید. یعقوب مردی بلندهمت و خوشخو و جوانمرد و عاقل و دوراندیش، و سپهسالاری دلیر و جنگجو و وطن خواهی آزاده بود. پایتخت یعقوب زرنج بود از بلاد سیستان قدیم و مدت هفده سال و ده ماه سلطنت کرد. یعقوب به سال 265 هجری قمری در جندی شاپور درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. کنیۀ او ابویوسف و لقب او ’ملک الدنیا’ و ’صاحب قران’ بود. (از تاریخ مفصل ایران تألیف عباس اقبال آشتیانی صص 189-201).
ابراهیم بن ممشادکاتب یعقوب از سوی او به معتمد خلیفه شعری نوشت که ابیات زیر از آن است:
أنا ابن المکارم من نسل جم
و حائز ارث ملوک العجم
و محیی الذی باد من عزهم
و عفی علیه طوال القدم
یهم الانام بلذاته
و نفسی تهم بسوق الهمم
فقل لبنی هاشم اجمعین
هلموا الی الخلع قبل الندم
و اولاکم الملک آباؤنا
فما اًن وفیتم بشکر النعم
فعودوا الی ارضکم بالحجاز
لأکل الضباب و رعی الغنم
فانی سأعلو سریر الملوک
بحدالحسام و حرف القلم.
(از معجم الادباء ج 1 ص 322).
مؤلف تاریخ سیستان او را بنیانگذار شعر فارسی دری داندو گوید در فتح هرات شعرا او را به شعر تازی مدح گفتند و او عالم نبود درنیافت. محمد بن وصیف حاضر بود و دبیر رسایل او بود و ادب نیکو دانست و بدان روزگار نامۀ پارسی نبود، پس یعقوب گفت: چیزی که من اندرنیابم چرا باید گفت ؟ محمد وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت واول شعر پارسی اندر عجم او گفت و پیش از او کسی نگفته بود... و چون یعقوب هری بگرفت... محمد بن وصیف این شعر بگفت:
ای امیری که امیران جهان خاصه و عام
بنده و چاکر و مولای و سگ بندو غلام...
(از تاریخ سیستان صص 208-210) : امیر از تخت به زیر آمد و مصلی بازافکند که یعقوب لیث بر این جمله بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44). بر منبر آنجا (شهر مهروبان کنار خلیج فارس در جنوب ارجان و شمال بندر دیلم) نام یعقوب لیث نوشته دیدم. پرسیدم که حال چگونه بوده است ؟ گفتند یعقوب لیث تا این شهر گرفته بود و دیگر هیچ امیر خراسان را آن قدرت نبوده است. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 121)
لغت نامه دهخدا

یعسوب

یعسوب
پادشاه زنبوران عسل، مهتر زنبوران، میر ملکه، زنبور نر
یعسوب
فرهنگ لغت هوشیار