جدول جو
جدول جو

معنی یعقوبا - جستجوی لغت در جدول جو

یعقوبا(یَ)
دهی است در بغداد. (منتهی الارب). نام دهی در نزدیکی بغداد. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف بعقوباست. رجوع به بعقوبا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یعقوب
تصویر یعقوب
(پسرانه)
آنکه پاشنه را می گیرد، نام پسر اسحاق (ع) و پدر یوسف (ع)، پیامبری که به آزمایشهای سخت مبتلا شد و صبر او معروف است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عقبا
تصویر عقبا
جهان، دیگر آخرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوبا
تصویر قوبا
هر نوع بیماری پوستی همراه با بثورات، بریون، گریون، گوارون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یعسوب
تصویر یعسوب
ملکۀ زنبورعسل، کنایه از سرکرده، پیشوا، بزرگ قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقوبت
تصویر عقوبت
سزای گناه و بدی، شکنجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یعقوب
تصویر یعقوب
کبک نر
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
نام دو جایگاه است در شعر ابوزیاد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
عقوبه. شکنجه و عذاب و جزای کار بد و گناه. سیاست. تنبیه. (فرهنگ فارسی معین). بادآفراه. بادافراه. بادافره. پادآفراه. پادافره. پادافره. تباعه. تبعه. رجس. عقاب. کیفر.مثله. مثله. محال. نفس نقمه. نکال. و رجوع به عقوبه شود: پس گفت (حسنک) من خطا کرده ام و مستوجب هر عقوبت هستم. (تاریخ بیهقی ص 182). هر چه در خشم فرمان دهم آن را امضا نکنند تا... اگر آن خشم را... به ناحق گرفته باشم باطل کنم آن عقوبت را. (تاریخ بیهقی ص 102). و دیگر عقوبت بر مقتضای شریعت باشد. (تاریخ بیهقی ص 102). آفت ملک شش چیز است، حرمان... و غلو در عقوبت و سیاست و غیره. (کلیله و دمنه). اصحاب حزم گناه ظاهر را عقوبت مستور... جایز نشمرند. (کلیله و دمنه). قاضی به قصاص و عقوبت او حکم کرد. (کلیله و دمنه). مرا در ملامت این جهان و عقوبت آن جهان می افگندی. (سندبادنامه ص 323). عواقب آن عقوبت به بصر بصیرت مشاهده کردم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 259). اگر هر آینه مستوجب عقوبتم، به قیامتم نابینا برانگیز. (گلستان). ملک را طرفی از ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد... در شکنجه کشید و به انواع عقوبت بکشت. (گلستان)، در اصطلاح شرعی، رنجی را که ممکن است در نتیجۀ گناه در این جهان به آدمی رسد نام آن عقوبت باشد، و گاه عقوبت را به تعزیر و تأدیب زنهاریان تخصیص دهند. و لفظ عقوبات اطلاق شود براحکام شرعیه که وابسته به امور دنیا و از طریق سیاست باشد و آن یکی از ارکان مباحث فقهیه است. (از کشاف اصطلاحات الفنون، ذیل عقاب). و رجوع به عقوبه شود.
- عقوبت باره، دژ و قلعۀ سخت بر کنار از جهان که گویی برای عقوبت و شکنجۀ ساکنان آن بنا شده است:
چو سر در قصر شیرین کرد شاپور
عقوبت باره ای دید از جهان دور.
نظامی.
- عقوبت بردن، رنج بردن. عذاب بردن:
مسلط مکن چون منی بر سرم
ز دست تو به گر عقوبت برم.
سعدی.
- عقوبت کشیدن، رنج بردن. عذاب کشیدن:
بناها در ازل محکم تو کردی
عقوبت در رهت باید کشیدن.
ناصرخسرو.
- موکلان عقوبت، مأموران شکنجه و تعذیب: موکلان عقوبت در او آویختند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
عقوبت. عذاب و سزای گناه. (آنندراج). پاداش بدی و شکنجه. (دهار). جزاء، و گویند عقوبه محنتی است که در دنیا به سبب گناه به انسان میرسد و گاهی آن را خاص تعزیر می دانند، و نیز عقوبات بر احکام شرعی متعلق به امور دنیا، به اعتبار مدنیت اطلاق شود. ج، عقوبات. (از اقرب الموارد). و رجوع به عقوبت شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
پادشاهان و فرمانروایان سلسلۀ صفاری که پس از یعقوب لیث به سلطنت رسیدند، مانند عمرو لیث، خلف بن لیث، محمد بن لیث، لیث بن علی، علی بن لیث، محمد بن علی بن لیث، احمد بن محمد بن خلف و خلف بن احمد. (یادداشت مؤلف) :
خلاف تو رانده ست یعقوبیان را
ز ایوان سام یل و رستم زر.
فرخی.
خسروی از خسروانی بستدی پیروزبخت
تخت و ملک از سرورانی برگرفتی نامدار
خانه یعقوبیان و خانه مأمونیان
خانه چیپالیان و این چنین صد برشمار.
فرخی.
نه با یعقوبیان دولت نه با مأمونیان نعمت
نه با چیپالیان قوت نه با سامانیان سامان.
فرخی.
و رجوع به یعقوب (ابن لیث...) و تاریخ مفصل ایران تألیف عباس اقبال ص 199 به بعد شود
یعاقبه. یعقوبیین. (یادداشت مؤلف) : ایشان ترسایان یعقوبیان را لعنت کردند و براندند... مملکت ارسن ارمیاقی هفده سال بود و دین یعقوبیان داشت... مملکت نسطاس از میان مردم بیست وهفت سال بودست و هم بر دین یعقوبیان بود. (از مجمل التواریخ والقصص ص 135). و رجوع به یعقوبیه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ بی یَ)
نامی است که در ایران به بعقوبه دهند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ بی یَ)
از فرق غلات شیعه، اصحاب محمد بن یعقوب، گویا همان فرقۀ غمامیه اند که می گفتند امیرالمؤمنین علی در میان ابر به دنیا می آید. (خاندان نوبختی ص 267). اصحاب محمد بن یعقوب باشند و آن فرقه ای از فرق هشتگانه غالیه است و گویند علی هرگاه در میان ابر به دنیا آید. (بیان الادیان)
فرقه ای از نصاری، آل یعقوب الرادعی و آنان قایل به اتحاد لاهوت و ناسوت باشند. (از تاج العروس). فرقه ای از مسیحیان، پیروان یعقوب باراده اسقف انطاکیه در سدۀ ششم میلادی در شام و بین النهرین، و معتقدبودند که مسیح حاصل ترکیب و اتحاد طبیعت ناسوت و لاهوت است و ارامنه یعاقبه گویند و خود از این فرقه اند. برخلاف نسطوریان که در فارس تقدم داشتند مسیح را میان دو طبیعت یکی الهی و دیگری بشری تشخیص می کردند. (یادداشت مؤلف). طایفه ای از نصاری، منسوبند به یعقوب حکیم و بعضی از ایشان گویند عیسی پسر خدا بود و بعضی گویند باری تعالی ذواقانیم ثلاثه است: وجود و علم و حیات، و این اقانیم نه زاید بر ذات و نه نفس ذاتند. بعضی گویند المسیح هو الله و بعضی گویند لاهوت به ناسوت ظاهر شد و بعضی معقول به محسوس. (از نفائس الفنون)
نامی است که در انگلیس پس از انقلاب 1688 میلادی به هواخواهان ژاک دوم و سلسلۀ استوارت داده شد. (یادداشت مؤلف)
نام فرقه ای از خوارج، پیروان یعقوب بن علی کرخی. (یادداشت مؤلف). زیدیه. پیروان یعقوب بن علی کوفی که ابوبکر و عمر راولی خود می شمردند ولی از آن کسانی هم که از این دو خلیفه تبری داشتند تبری نمی جستند و منکر رجعت اموات بودند و از معتقدین به این عقیده نفرت می ورزیدند. رجوع به خاندان نوبختی ص 267 و مآخذ مندرج در آن شود
لغت نامه دهخدا
(یَ بی یَ)
دینار یعقوبیه، نام نوعی سکه. دینارهای ضرب ابویعقوب بن یوسف بن عبدالمؤمن است که در دیار مغرب رایج بوده است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عقوبه. (اقرب الموارد). رجوع به عقوبه و عقوبت شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب است به بعقوبا که ده بزرگی است در ده فرسنگی بغداد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
احمد بن ابی یعقوب بن واضح، یا احمد بن ابی یعقوب اسحاق بن جعفر بن وهب بن واضح کاتب، معروف به یعقوبی و ابن واضح. از تاریخ نویسان و جغرافیون اسلامی است. در ارمنیه و هند و مصر و بلاد مغرب و دیگر کشورهای اسلامی گردش کرد. از تألیفات اوست: 1- اخبار الامم السالفه. 2- الاسماء. 3- البلدان. 4- التاریخ (معروف به تاریخ یعقوبی). و چند کتاب دیگر. وفات یعقوبی به سال 278 یا 284هجری قمری اتفاق افتاده است. (از ریحانهالادب ج 4 ص 338). کاتب عباسی، جدش از موالی منصور و خود مردی سیاحت دوست بود و به سفرهای دور و دراز و گردش در شرق و غرب کشورهای اسلامی پرداخت و در سال 260 هجری قمری به ارمینیه رسید و در این سیاحتش کتاب البلدان را نوشت. وی به سال 280 هجری قمری درگذشت و آثاری دارد. (از معجم المطبوعات مصر ج 2 ستون 948). و رجوع به ابن واضح شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بعقوبه. نام دهی نزدیک بغداد که یعقوبیه نیز گویند. (ناظم الاطباء). ده بزرگی است در ده فرسنگی بغداد. (سمعانی). و رجوع به نزهه القلوب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(یَ عَتَ پَ / پِ)
دهی است از بخش حومه شهرستان یزد، واقع در هزارگزی شمال یزد، با 318 تن سکنه. آب آن از قنات است و راه فرعی به یزد دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(یَ بی ی / یَ)
منسوب به یعقوب. ج، یعاقبه. (ناظم الاطباء) ، منسوب است به یعقوب که نام اجدادی است. (از الانساب سمعانی) ، منسوب به یعقوب پیغمبر:
پیش یوسف نازش خوبی مکن
جز نیاز و آه یعقوبی مکن.
مولوی.
، یکی از افراد فرقۀ یعقوبیان که معتقد به یک طبیعت بودند (مونوفیزیت). ج، یعاقبه، یعقوبیین، یعقوبیان. پیرو فرقۀ یعقوبیه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یعقوبیه و یعقوبیان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
قریه ای است در بالای نهروان. خطیب گوید گمان کنم این آبادی غیر از بعقوبا باشد که قریه ای مشهور در ده فرسخی بغداد است. و اگر همان قریه باشد لابد الف بدان الحاق شده است. (از معجم البلدان). در ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی آمده است: باعقوبا در ده فرسخی شمال بغدادواقع بود که کرسی نهروان علیا بشمار میرفت. (ص 64). ولی در صفحه 67 همان کتاب بنقل از حمداﷲ مستوفی گوید: نهروان شهر بزرگ است و از مداین سبعۀ عراق است... بر کنار آب تامره افتاده است و آن آب راآنجا نهروان خوانند و آن شهر اکنون به کلی خرابست وآن زمین از حساب جلولا و توابع بعقوبا باشد. (ترجمه سرزمین های خلافت شرقی ص 67). و رجوع به بعقوبا شود
لغت نامه دهخدا
عقرب بحری است، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
بهترین لیمو: بهترین لیمو... لیمویی است کوچک که در بغداد آن را یعقوبی گویند. پوست آن تمام تنک و بوی آن خوشتر از لیموهای دیگر است. (فلاحت نامه)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
کبک نر. ج، یعاقیب. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از دهار) (ناظم الاطباء) (برهان) (از اختیارات بدیعی) (غیاث) (از مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). ابن خلدون ذیل اقلیم خامس آرد: در آن اقلیم بر کنار بحر محیط در آخر ضلع غربی شهر شنتیاقو است و معنی آن یعقوب است. (از ترجمه مقدمۀ ابن خلدون) :
هم به انصاف او نهد بیضه
جفت یعقوب بر دو بال عقاب.
سوزنی.
، جوی خرد. (دهار) ، اسب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ابن لیث صفاری. یعقوب پسر لیث رویگرزادۀ قرنین زرنگ و از عیاران سیستان بود. نسبت او به خسروپرویز درست نیست و اصلاً پیش از رسیدن به شهرت کسی او را نمی شناخته و نسبش بر همه مجهول بوده است. یعقوب از قرنین به شهر سیستان (زرنج) آمد و پیش رویگری دیگر به روزی پانزده درهم قبول مزدوری کرد، اما طبع بلند و هوش سرشارش مانع از این بود که بدین شغل حقیر بگذراند، ازاین رو به عیاران پیوست، ولی در عیاری و دزدی نیز جانب انصاف نگه می داشت و بزرگی همت و بخشندگی خویش را نشان می داد تا در سال 232 هجری قمری با یارانش به خدمت صالح بن نصر رئیس فرقۀ مطوعه پیوست و صالح سرهنگی سپاه خویش بدو داد و به کمک هم بر بست استیلا یافتند و این آغاز اهمیت و اعتبار یعقوب بود. صالح به سرکردگی یعقوب و درهم سردار دیگرش بر عمار رئیس خوارج سیستان غالب شد ولی چون قصد غارت سیستان داشت یعقوب زیر بار نرفت و بین آن دو جنگی سخت درگرفت. صالح شکست یافت و طاهر برادر یعقوب نیز در این واقعه کشته شد (سال 244) و درهم را نیز که قصد کشتن او داشت به زندان افکند. در سال 247 هجری قمری از طرف لشکر و مردم سیستان به امارت منصوب گردید. در سال 253 هجری قمری هرات را که به منزلۀ دروازۀ خراسان بود از آل طاهر گرفت و درسال 255 هجری قمری به حکومت فارس و کرمان رسید و با پیروزی به کابل بازگشت. مردم به وصول او شادیها کردندو شعرا او را به عربی و فارسی مدح گفتند و نام او را از این تاریخ در خطبه وارد نمودند. در سال 256 هجری قمری کابل را فتح کرد و آن را از دست بودائیان خارج ساخت و بسیاری از بتخانه های آنان را ویران کرد و عده ای از بتهای زرین و سیمین به غنیمت آورد و پنجاه عدداز آنها را هم پیش معتمد خلیفه به بغداد فرستاد. درسال 259 هجری قمری با فتح نیشابور سلسلۀ طاهریان را منقرض کرد و پس از فتح نیشابور گرگان و طبرستان را ضمیمۀ قلمرو حکومت خویش ساخت و حسن بن زید علوی را درطبرستان شکست داد. سپس عازم اهواز شد و آن شهر را نیز گشود و به سوی واسط حرکت کرد. معتمد خلیفه خواست با پیغام او را از این حرکت بازدارد ولی یعقوب نپذیرفت تا سرانجام در سال 262 هجری قمری میان سپاه خلیفه و یعقوب در دیرالعاقول (بین بغداد و مداین) جنگ شروع شد. ابتدا پیروزی ازآن یعقوب بود، اما خلیفه که خود در میان سپاه بود وسیلۀ منادی سپاهیان یعقوب را به سوی خود خواند و او را عاصی و سرکش نسبت به امیرالمؤمنین معرفی کرد. شکست در لشکر یعقوب افتاد و سردار سیستان برای نخستین بار مزۀ شکست را چشید و با اینکه خود سه زخم خورده بود در عزمش فتوری رخ نداد و به خوزستان برگشت و برای کشیدن انتقام به گردآوری سپاه ونیرو پرداخت و سرکشان فارس و دیگر نواحی را از نو مطیع خود ساخت و در سال 264 هجری قمری در جندی شاپور به درد قولنج گرفتار آمد. در این موقع خلیفه رسولی پیش وی فرستاد که از گناه تو گذشتیم و تو را کماکان به امارت خراسان و فارس می گماریم. یعقوب امر داد تا قدری نان خشک و ماهی و تره پیش آوردند. رسول را گفت به خلیفه بگو من رویگرزاده ام و خوراک من همین است و این حکومت و دولت از راه دلاوری به دست آورده ام و تا خاندانت برنیندازم از پای ننشینم. اگر مردم از جانب من آسوده شدی، اگر ماندم سر و کارت با این شمشیر است و اگر مغلوب شدم به سیستان بازمی گردم و به این نان خشک و پیاز بقیۀ عمر را به انجام می رسانم. لیکن پیش ازوصول رسول خبر مرگ یعقوب به خلیفه رسید و او از ناحیۀ چنان حریفی آسوده خاطر گردید. یعقوب مردی بلندهمت و خوشخو و جوانمرد و عاقل و دوراندیش، و سپهسالاری دلیر و جنگجو و وطن خواهی آزاده بود. پایتخت یعقوب زرنج بود از بلاد سیستان قدیم و مدت هفده سال و ده ماه سلطنت کرد. یعقوب به سال 265 هجری قمری در جندی شاپور درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. کنیۀ او ابویوسف و لقب او ’ملک الدنیا’ و ’صاحب قران’ بود. (از تاریخ مفصل ایران تألیف عباس اقبال آشتیانی صص 189-201).
ابراهیم بن ممشادکاتب یعقوب از سوی او به معتمد خلیفه شعری نوشت که ابیات زیر از آن است:
أنا ابن المکارم من نسل جم
و حائز ارث ملوک العجم
و محیی الذی باد من عزهم
و عفی علیه طوال القدم
یهم الانام بلذاته
و نفسی تهم بسوق الهمم
فقل لبنی هاشم اجمعین
هلموا الی الخلع قبل الندم
و اولاکم الملک آباؤنا
فما اًن وفیتم بشکر النعم
فعودوا الی ارضکم بالحجاز
لأکل الضباب و رعی الغنم
فانی سأعلو سریر الملوک
بحدالحسام و حرف القلم.
(از معجم الادباء ج 1 ص 322).
مؤلف تاریخ سیستان او را بنیانگذار شعر فارسی دری داندو گوید در فتح هرات شعرا او را به شعر تازی مدح گفتند و او عالم نبود درنیافت. محمد بن وصیف حاضر بود و دبیر رسایل او بود و ادب نیکو دانست و بدان روزگار نامۀ پارسی نبود، پس یعقوب گفت: چیزی که من اندرنیابم چرا باید گفت ؟ محمد وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت واول شعر پارسی اندر عجم او گفت و پیش از او کسی نگفته بود... و چون یعقوب هری بگرفت... محمد بن وصیف این شعر بگفت:
ای امیری که امیران جهان خاصه و عام
بنده و چاکر و مولای و سگ بندو غلام...
(از تاریخ سیستان صص 208-210) : امیر از تخت به زیر آمد و مصلی بازافکند که یعقوب لیث بر این جمله بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44). بر منبر آنجا (شهر مهروبان کنار خلیج فارس در جنوب ارجان و شمال بندر دیلم) نام یعقوب لیث نوشته دیدم. پرسیدم که حال چگونه بوده است ؟ گفتند یعقوب لیث تا این شهر گرفته بود و دیگر هیچ امیر خراسان را آن قدرت نبوده است. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 121)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یعقوب
تصویر یعقوب
بر گرفته از عبرانی نام پیامبری است ژاکوب، کبک نر از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقوبه
تصویر عقوبه
پاد افراس (سزای کار بد) باد افره کیفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یعسوب
تصویر یعسوب
پادشاه زنبوران عسل، مهتر زنبوران، میر ملکه، زنبور نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یعقوبی
تصویر یعقوبی
منسوب به یعقوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقوب
تصویر عقوب
جانشین شایسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقوبت
تصویر عقوبت
شکنجه، عذاب، جزای کار بد و گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یعقوب
تصویر یعقوب
((یَ))
کبک نر، جمع یعاقیب، پسر اسحق و پدر حضرت یوسف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقوبت
تصویر عقوبت
((عُ بَ))
کیفر، شکنجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یعسوب
تصویر یعسوب
((یَ))
پادشاه زنبوران عسل، رییس بزرگ
فرهنگ فارسی معین
بادافراه، تادیب، تنبیه، جزا، سزا، سیاست، شکنجه، عذاب، فرجام بد، قصاص، کیفر، گوشمال، مجازات
فرهنگ واژه مترادف متضاد