جدول جو
جدول جو

معنی یعار - جستجوی لغت در جدول جو

یعار
(یِ)
جمع واژۀ یعر. (تاج العروس ج 9 ص 115). رجوع به یعر شود
لغت نامه دهخدا
یعار
(یُ)
آواز گوسفند. (منتهی الارب) (آنندراج). بانگ ماده بز. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
یعار
(کَ)
بانگ کردن یا سخت بانگ کردن گوسفند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیعار
تصویر بیعار
کسی که از هیچ عیبی ننگ نداشته و از کارهای ناشایست شرم نداشته باشد، بی ننگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یسار
تصویر یسار
مقابل یمین، طرف چپ، سمت چپ، کنایه از شوم، نامبارک، کنایه از کسی که دیدن روی او باعث نکبت و نحوست شود، برای مثال نشسته مدعیانند از یمین و یسار / خدای را که بپرهیز از «یساری» چند (ظهوری - لغتنامه - یسار)، فراخی و آسانی، توانگری، فراخی در نعمت و مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیار
تصویر عیار
میزان فلزی گران بها در یک آلیاژ، مقیاس سنجش چیزی، معیار، میزان، اندازه، کنایه از خلوص، تازگی، کنایه از ترازو، ترازوی وزن کردن طلا و نقره، سنجیدن میزان خالص بودن طلا یا نقره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعار
تصویر شعار
ندایی که در جنگ سر می دهند، کنایه از سخنی آرمانی که معمولاً قابل عمل نیست، کنایه از روش، شیوه، علامت گروهی از مردم که بدان یکدیگر را می شناسند، مقابل دثار، لباسی که زیر دثار بر تن می کردند، لباس زیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیار
تصویر عیار
زرنگ، چالاک، تردست، دزد
هر یک از عیاران که انسان هایی دلیر و جوانمرد و حامی ضعفا بوده اند، این طبقه در دورۀ عباسی در خراسان، سیستان، بغداد و نواحی دیگر ظهور کردند
کنایه از جسور و بی پروا، کسی که بی پروا زندگی خود را به خوشی و کامروایی می گذراند
فرهنگ فارسی عمید
(زُ)
جمع واژۀ زاعر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَعْ عا)
مفسد. ج، دعارون. (ذیل اقرب الموارد از لسان). و رجوع به دعاره شود
لغت نامه دهخدا
(دُعْ عا)
جمع واژۀ داعر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به داعر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بیدار ماندن و پهلو به پهلو گردیدن بر بستر در شب با بانگ و آواز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بیداری و عبارت اساس ’برخاستن از خواب است با گفتاری’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَعْ عا)
زخمی که خون آن منقطع نشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
کوهی است به بلاد قیس. (منتهی الارب). نام کوهی است. (ناظم الاطباء). و رجوع به عقدالفرید ج 1 ص 288 و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پشکل افکندن، مانند معباعره. (ناظم الاطباء). پشکل افکندن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، لعن. (از اقرب الموارد). لعنت. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ بعید. (اقرب الموارد). رجوع به بعید شود، رأی و حزم. و منه: انه لذو بعد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). بعد و بعده، رای و حزم. یقال:انه لذو بعد و بعده، یعنی صاحب رای و حزم است و این را بکسی گویند که رای نافذ داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، دوری و فاصله و تفاوت. (ناظم الاطباء) :
همیشه تا که مه از قرب و بعد چشمۀ مهر
گهی چوخفته کمان گردد و گهی چو سپر.
مسعودسعد.
بعد منزل نبود در سفر روحانی.
حافظ.
- بعد اتصال، تهانوی در ضمن شرح معنی اتصال در نزد منجمان آرد: چون کوکب از روی نظر یا تناظر بکوکبی دیگر متوجه شود و بعدبقدر جرم خود از متصل ٌ به، پیدا کند آن توجه را اتصال گویند و این کوکب را متصل. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع بهمان متن شود.
- بعد مسافت، دوری. فاصله مکانی:
گویند بدوری بکن از یار صبوری
در مهر تفاوت نکند بعد مسافت.
سعدی.
بعد مسافت از مشاهده حال و کشف کار او مانع گشت. (ترجمه تاریخ یمینی).
، در تداول صوفیان عبارت است از دوری بنده از مکاشفت و مشاهدت. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به قرب در همان متن و لغت نامه و تعریفات جرجانی (اصطلاحات صوفیه) شود، در عرف علما عبارت است از امتداد بین دو چیزی که کوتاه تر از آن نباشد یعنی میان آن دو کوتاهتر از این امتداد نباشد خواه برابر با این امتداد یافت شود مانند بعد مرکز از محیط و خواه زاید بر آن باشد چنانکه در غیر بعدمرکز از محیط هست. و این تفسیر بهتر است از آنچه گفته اند بعد امتداد کوتاهتر از امتدادهای مفروض بین دوچیز است زیرا برحسب این تفسیر بر بعد مرکز از محیط شامل نمیشود زیرا آن بقدر نصف قطر است با اینکه اقصرخطوط بین آندو نیست. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، در نزد متکلمان امتداد موهومی است نه چیز محض. پس بعد در نزد ایشان امتداد موهوم مفروضی در جسم است و آنرا خلاء نیز نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به تعریفات جرجانی و همان متن شود، در نزد حکما امتداد موجود است و آن یا قایم بجسم است و آن عرض باشد و یا قایم بنفس خود و آن جوهر مجرد است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع بهمان متن در ذیل کلمه بعد و خلاء و مکان شود، در اصطلاح موسیقی فاصله را گویند و آن فاصله مابین هر پرده و خرک باشد. (یادداشت لغت نامه) ، در نزد اهل هیئت بعد اختصاص دارد به بعد کوکب از معدل النهار و در سراج الاستخراج که رساله ای است در استخراج تقویم از زیج الغ بیک میگوید: بعد دوری جزو است یا ساعت از جای معین مثلاً از برج و یا از نصف النهار و آن بر دو نوع است ماضی و مستقبل. اما بعد ماضی آن است که دوری از نصف النهار گذشته باشد. و بعد مستقبل آنکه دوری از نصف النهار آینده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع بهمان متن و مآخذ آن شود.
- بعد ابعد، بعد دورترین. (التفهیم ص 119). نام دایره ای که بالاتر از همه افلاک حاوی فلکهاست و نیز اهل هیئت بعد ابعد بر خط اطلاق کنندکه از مرکز عالم خارج شده و به اوج کوکب بمثل آن رسد. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- بعدالمشرقین،دوری و فاصله میان مشرق و مغرب. (ناظم الاطباء) : دوری بقدر دوری مشرق از مغرب. استعمال مشرقین از باب غلبه دادن یکی از دو تا بر دیگری است مانند ابوین، والدین، حسنین. (حاشیۀ کلیله چ مینوی). بدانکه مفاصله مشرق صیفی و شتوی به اعتبار افق ارض تقریباً یکهزار و چهل و شش فرسخ پاو کم میشود و بحساب کروه سه هزار و یکصد و سی هفت پاو بالا میشود چرا که بعد مطلع اقصر الایام از مطلع اطول الایام تقریباً چهل وهفت درجه است و هر درجۀ ارضی تقریباً بیست و دو فرسخ پاو بالا میشود و بحساب کروه هر درجۀ ارضی تقریباً شصت و هفت کروه پاو کم میشود از روی تحقیق هر درجۀ ارضی شصت و شش کروه و دو هزار و ششصد و شش گز و ده گره میگردد و پیمایش درجۀ فلکی یازده لکه هفتاد و هفتهزار و ششصد و بیست و شش کروه میشود و نزد بعضی مشرقین عبارت از مشرق و مغرب است چرا که گاهی بلحاظ شراقیت طلوع آفتاب از مشرق تغلیباً مغرب را نیز مشرق گفته تثنیۀ آن مشرقین نمایند. (غیاث) (آنندراج)... و باز دوستان را اگرچه بعدالمشرقین اتفاق افتد سلوت ایشان جز بیاد یک دیگر صورت نبندد. (کلیله چ مینوی ص 246).
با تو قرب قاب قوسین آنگه افتد عشق را
کز صفات خود ببعد المشرقین مانی جدا.
خاقانی.
یا غراب البین، یا لیت بینی و بینک بعد المشرقین. (گلستان).
نامت اندر مشرق و مغرب روان
چشم بد دور از تو بعد المشرقین.
سعدی.
- بعد دورترین، بعد ابعد، به اصطلاح هیئت. (التفهیم ص 119). و رجوع به بعد ابعد شود.
- بعد سواء، نزد اهل عمل از منجمان عبارت است از بعد بین تقویم آفتاب و ماه. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- بعد مضعّف، بعد مرکز تدویر ماه از آفتاب بتضعیف. (التفهیم ص 127). عبارت است از حرکت مرکز قمر و خود مرکز قمر چنانکه در شرح تذکره بیان شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- بعد معدل، نزد منجمان عبارت است از دوری ماه از افق بدرجات معدل چنانکه این معنی از توضیح التقویم مستفاد شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- بعد مفطور، و آن عبارت است از بعد مجرد موجود. و شرح آن در معنی مکان خواهد آمد. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- بعد میانه، بعد اوسط. (التفهیم ص قلح).
- بعد نزدیکترین، بعد اقرب. (التفهیم ص قلح).
- سه بعد، هریک از سه دوری جسم یعنی طول (درازا) ، عرض (پهنا) ، عمق (ژرفا). ج، ابعاد و این سه را ابعاد یا ابعاد ثلاثه گویند. (یادداشت لغتنامه). و رجوع به معنی بعد (در هیئت) شود:
چه یگانه ایست کو را به سه بعد در دو عالم
ز حجاب چارعنصر بدلی بدر نیاید.
خاقانی.
جاه او در یک دو ساعت بر سه بعد و چار طبع
پنج نوبت میزند در شش سوی این هفت خوان.
خاقانی.
او شاه سه بعد و چارملت
بر شاه مدیح خوان ببینم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بردرخت کنار. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، مردن. (از اقرب الموارد). بمردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بعد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به بعد شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
کوهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ)
پیش آمدن گشن ناقه را و فروخوابانیدن تا گشنی کند، یا گشن را بر ماده عرض کردن تا اگر آن را قبول کند بماند والا فلا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دشوار گشتن راه بر کسی، (از ’وع ر’) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، کم شرم یا بی شرم شدن، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، شوخ گرفتن، (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مرد لب پیچنده وقت سخن. (منتهی الارب) ، کسی که سخن را از بیخ حلق بیرون آورد. (از اقرب الموارد). رجوع به قیعر شود
لغت نامه دهخدا
اندازه نمودن پیمانه را و یکدیگر اندازه کردن هر دو را و دیدن کمی و بیشی آنها را دوره گرد، ولگرد
فرهنگ لغت هوشیار
گرمی از آتش، گرسنگی سختی گرسنگی، بدی تباهی، سوزش تشنگی، گرمای شب، دیوانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیعار
تصویر بیعار
بی ننگ کمبل کسی که از کارهای ناشایست ننگ نداشته باشد بی ننگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایعار
تصویر ایعار
به دشواری افتادن گرفتار شدن، کم چیز گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعار
تصویر تعار
بیدار خوابی بیدار زدگی پهلو به پهلو گشتن در بستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعار
تصویر شعار
نشان و علامت، و بمعنی لباس زیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یسار
تصویر یسار
دست چپ از دو دست آدمی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعار
تصویر صعار
خود بزرگ بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعار
تصویر نعار
نافرمان، حیله گر فتنه دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معار
تصویر معار
سپنجیده (عاریت گرفته شده) عاریت گرفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یسار
تصویر یسار
((یَ))
طرف چپ، چهره ای که دیدن آن نحوست و شومی می آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معار
تصویر معار
((مُ))
عاریت گرفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیار
تصویر عیار
((عَ یّ))
ولگرد، تندرو، چالاک، دزد، طرار، جوانمرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیار
تصویر عیار
((عِ یا عَ))
اندازه کردن، آزمودن صحت پیمانه، مقیاس برای اندازه گیری مقدار خالص طلا و نقره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعار
تصویر شعار
((ش))
نشانه، علامت، نشانه ای مخصوص که گروهی از مردم به وسیله آن یکدیگر را بشناسند، لباس زیر، رسم، عادت
فرهنگ فارسی معین