جدول جو
جدول جو

معنی یش - جستجوی لغت در جدول جو

یش
(کَ فَ)
شادمان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). شادمان گردیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یش
شاد گشتن
تصویری از یش
تصویر یش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یشپ
تصویر یشپ
یشم، سنگی شبیه عقیق یا زبرجد به رنگ های مختلف سفید، کبود و سبز تیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یشتن
تصویر یشتن
پرستش کردن، عبادت کردن، ستایش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یشک
تصویر یشک
دندان، دندان تیز و برندۀ جانوران درنده، برای مثال بسپاریم دل به جستن جنگ / در دم اژدها و یشک نهنگ (عنصری - ۳۶۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یشم
تصویر یشم
سنگی شبیه عقیق یا زبرجد به رنگ های مختلف سفید، کبود و سبز تیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یشمه
تصویر یشمه
پوست یا چرم خام، پوست حیوان که هنوز آن را دباغت نکرده و فقط با مالش دست پرداخت داده باشند، برای مثال چو خوان نهاد نهاری فرونهد پیشت / چو طبع خویش به خامی چو یشمه بی چربو (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
(یَ کُ ری ی)
عبیدالله بن سعید بن یحیی بن برد سرخسی یشکری، از راویان بود و از یحیی بن سعید روایت کرد. ابن خزیمه و محمد بن اسحاق ثقفی و جز آن دو از او روایت دارند. یشکری به سال 241 هجری قمری در سرخس درگذشت. (از لباب الانساب). در علم حدیث شناسی، روات به عنوان کسانی شناخته می شوند که احادیث را از پیامبر اسلام و اهل بیت (ع) نقل کرده اند. این افراد به طور ویژه در زمینه نقل صحیح و دقیق روایات فعالیت کرده اند و به دلیل دقت و امانت داری خود در نقل، در تاریخ علم حدیث جایگاه ویژه ای دارند. تلاش های روات در حفظ سنت نبوی، یکی از ارکان اصلی دقت در انتقال علم حدیث است.
ورقأبن عمر بن کلیب یشکری و گفته اند شیبانی، اصل او از خوارزم و یا از مرو و یا از کوفه بود. در مدائن سکنی گزید و در آنجا از عمرو بن دینار و جز وی روایت کرد و شعبه و ابن المبارک و دیگران از او روایت دارند. وی در حدیث ضعیف بود. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
منسوب به یشم. از یشم. از جنس یشم. (یادداشت مؤلف) ، به رنگ یشم. به رنگ یشب. سبزی که به غبرت زند. سبز مایل به سیاهی که از آمیختن اندکی سرخ و زرد به سبز سیر به دست آید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
به معنی راحت، مردی بود از صرعه از توابع ’دان’ و او پدر شمشون بود، (از قاموس کتاب مقدس)، و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(یَ بُ)
به معنی صاحب مروت، یکی از رسولان دوازده گانه و پسر یونا و برادر شمعون پطرس و از اهل بیت صیدای جلیل بود. پیشه اش ماهیگیری و اول شاگرد یحیی تعمید دهنده بود پس از آن منجیزا متابعت نمود و چون او مسیا یعنی مسیح را یافت در حال بنزد برادر خود شمعون شده وی را بنزد عیسی آورد و ازآن وقت ببعد درضمن شاگردان مسیح محسوب شد و تا آخر با وی بود و در اناجیل و مرقس و یوحنا از وی سخن رفته است. وی در اخائیه بر صلیب مخصوصی مصلوب شد و آنراصلیب مار اندریاس می گفتند. (از قاموس کتاب مقدس)
نام یکی از ایرانیان نسطوری مذهب بوده که قانون مدنی زمان ساسانیان را به سریانی ترجمه کرده است و این ترجمه در بسیاری از موارد مطابق است با قوانین ’ماتیکان هزار داتستان’ پهلوی. (از فرهنگ ایران باستان ص 173). و رجوع به الجماهر ص 142 شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
یسوع. عیسی (ع). (یادداشت مؤلف) : سرانجیل یشوع مسیح پسر خدا. (ترجمه دیاتسارون ص 16). رجوع به یسوع و عیسی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
یشمت. پسر هلاکوخان مغول که به فرمان پدر مأمور فتح میافارقین و شکست الملک الکامل ایوبی مدافع رشید آن بود و سرانجام آنجا را گشود و الکامل را کشت. (از تاریخ مغول ص 192 و 196). و رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 39 و فهرست حبیب السیر و تاریخ گزیده شود
لغت نامه دهخدا
(یَ مَ / مِ)
پوست خام سپید. (ناظم الاطباء). پوست خام بود که بمالند و ترکان یرنداق گویندش. (از صحاح الفرس) (لغت فرس اسدی). چرم و پوست خامی را گویند که به زور دستمالش رسانیده باشند نه به آتش دباغت. (آنندراج) (برهان). یرنداق. ارنداق. حمیر. حمیره. (یادداشت مؤلف) :
چو خوان نهاد نهاری فرونهد پیشت
چو طبع خویش به خامی چو یشمه بی چربو.
منجیک (از لغت فرس)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
یاشماق. (یادداشت مؤلف) : شربتی، پارچه ای است بسیار نازک (دلبند) از آن یشماق سازند. (دیوان نظام قاری ص 201). و رجوع به یاشماق شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام سنگی قیمتی که از چین یا هند می آورند و گویند هرکه آن را با خود داشته باشد از آفت برق ایمن خواهد بود. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). سنگی قیمتی که مایل به سبزی باشد. (غیاث). سنگ یشم از رودهای ختن خیزد. (حدود العالم). یشم که آن را یشب هم خوانند، سنگی است معدنی، بهترین آن زیتی و سپس سفید و آنگاه زرد است و آن را خواصی است. (از تاج العروس). سنگی است سبزرنگ معدنی و گفته اند در حوالی ختن رودخانه ای است که آب آن بدانجا می رود و یشم در آنجا بهم رسد و در جایی دیگر پیدا نمی شود و یشم را هفت رنگ است، زیتی بهترین رنگهاست و حکما آن را در جزو جوهریات شمرده اند و مبارک دانند. در ختا معتبر است و بزرگان آنجا بی کمر یشم نباشند و حکاکی خوب بر یشم می کنند و گویند یشم را دافع طاعون و صاعقه دانند، چه در آن ولایت صاعقه بسیار می شود و لهذا یشم معتبر شده است. گویند دافع برص و بهق و خفقان و بواسیر است و معرب آن یشب است. (انجمن آرا) (آنندراج). یکی از گونه های عقیق که دارای رنگ دودی مایل به سفید است. از این سنگ گاهی در جواهرسازی و ساختن زینت آلات استفاده می کنند. یشب. یشپ. یشف. یصم. یصب. حجر حبشی. حجرالیشب. سنگ یاسم. سنگ چشم. (از یادداشت مؤلف) :
سپید کرده به کافور سوده و به گلاب
بکار برده در او یشم ترکی و مرمر.
فرخی.
به دشت شاه بهار آمد (مسعود) با تکلفی سخت عظیم از پیلان و خیلستان چنانکه سی اسب با شاخهای مرصع به جواهر و پیروزه و یشم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 282). انگشتری یشم داشت بیرون کشید و گفت این انگشتری خداوند سلطان است. (تاریخ بیهقی ص 573).
مزاج و طبع هوا گرم ونرم شد نشگفت
اگر بزاید از یشم و مرمر آتش و آب.
سنایی.
لب کاریز پرطلق است و روی حوض پرنقره
شکم چون رود پریشم است و پشت کوه پرمرمر.
عثمان مختاری.
در مجلس گاه اوانی و... یشم مرصع به لاّلی نهاده. (تاریخ جهانگشای جوینی).
هر کجا گوشی بد از وی چشم گشت
هر کجا سنگی بد از وی یشم گشت.
مولوی.
چیست هستی بند چشم از دید چشم
تا نماید سنگ گوهر پشم یشم.
مولوی.
و رجوع به الجماهر ص 198 و 199 شود.
- یشم سفید، یکی از گونه های یشم که سفیدرنگ است و به نام حجراخاطیس نیز موسوم است.
، عقیق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
به مغولی رهبری باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
عمرو بن نعجه یشکری بارقی منسوب به کوهی که قبیلۀ ازد بدان فرودآمد. وی از علی (ع) روایت کرد و ابواسحاق سبعی از او روایت دارد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(یَ کُ ری ی)
منسوب است به یشکربن وائل که برادر بکر و تغلب بن وائل بود و گفته اند او یشکربن بکر بن وائل بود و آن درست تر است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یشب
تصویر یشب
پارسی تازی گشته یشم از سنگ های گرانبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یشپ
تصویر یشپ
یشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یشتن
تصویر یشتن
آهسته دعا خواندن بر طعام و زمزمه کردن، ستایش نمودن هنگام غذا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یشف
تصویر یشف
یشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یشک
تصویر یشک
چهاردندان بزرگ پیش سباع وبهایم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یشلا میشی
تصویر یشلا میشی
مغولی رهبری
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته یشم یکی از گونه های عقیق که دارای رنگ دودی مایل بسفیداست ازاین سنگ گاهی در جواهرسازی و ساختن زینت آلات استفاده میکنند حجر حبشی سنگ یاسم حجرالشف یشب حجرالشب یشف یشپ سنگ چشم. یا یشک سفید. یکی از گونه های یشم که سفیدرنگ است وبنام حجر اخاطیس نیزموسوم است
فرهنگ لغت هوشیار
رنگی است سبزمایل به سیاهی برنگ یشم: اگرمقدارکمی سرخ وزرد به سبز سیر اضافه کنند یشمی میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یشپ
تصویر یشپ
((یَ))
یشپ، از سنگ های معدنی گران بها به رنگ های سبز تیره و کبود، یشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یشت
تصویر یشت
((یَ شْ))
پرستش، ستایش، بخشی از اوستا در ستایش آفریدگار و امشاسپندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یشته کردن
تصویر یشته کردن
((یَ تِ. کَ دَ))
دعا خواندن، نماز کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یشک
تصویر یشک
((یَ))
دندان، دندان پیشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یشم
تصویر یشم
((یَ))
یشپ، از سنگ های معدنی گران بها به رنگ های سبز تیره و کبود، یشپ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یشمی
تصویر یشمی
((یَ))
رنگ سبز تند، به رنگ یشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یشتن
تصویر یشتن
((یَ تَ))
ستایش کردن، نیایش کردن، دعا خواندن هنگام غذا خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یشینیان
تصویر یشینیان
اسلاف
فرهنگ واژه فارسی سره