جدول جو
جدول جو

معنی یسق - جستجوی لغت در جدول جو

یسق
یاسا، ترتیب، نظم، تعبیه
تصویری از یسق
تصویر یسق
فرهنگ فارسی عمید
یسق
(یَ سَ)
قاعده و قانون و ترتیب. (ناظم الاطباء). این کلمه به این صورت در هیچیک از فرهنگهای دیگر که در دسترس بود نیامده. احتمالاً ’نسق’ است یا ظاهراً صورتی از ’یساق’ می باشد. رجوع به ’یساق’ شود
لغت نامه دهخدا
یسق
سیاست، فسق (سنگلاخ) : برنددست بدست اهل عشرتم همه روز چوقحبه ای که بزورش برندشب به یساق. (ملافوقی)، ترتیب وساختگی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فسق
تصویر فسق
هر کار زشت، گناه آلود و غیراخلاقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یسر
تصویر یسر
سهولت، آسانی
توانگری، فراخ دستی
درختی با دانه های سیاه و سخت و خوش بو که از آن تسبیح درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طسق
تصویر طسق
خراجی که از هر جریب زمین زراعتی می گرفتند، خراجی که از کشت و زرع گرفته می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یسل
تصویر یسل
یسال ها، جناح های لشکر، جمع واژۀ یسال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یساق
تصویر یساق
قاعده و قانون، نظام، سیاست، سزا، قصاص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وسق
تصویر وسق
مقدار وزن بار شتر، اندازۀ شصت صاع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسق
تصویر نسق
نظم و ترتیب، روش، مجازات، کیفر
نسق کردن: کنایه از سیاست کردن، تنبیه کردن، کیفر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسق
تصویر غسق
تاریکی، تاریکی اول شب
فرهنگ فارسی عمید
(خَ سَ)
دورتک از چاه و گور. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نسق
تصویر نسق
روش، قاعده، رسم، دستور، طریقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یسف
تصویر یسف
مگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یسر
تصویر یسر
توانگری، فراخی سهل و آسان گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یساق
تصویر یساق
قاعده و قانون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یلق
تصویر یلق
سپید، گاوان سپید
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به یسال صف: چرخچیان لشکر ظفر قرین... درکنار اردویسل بسته پیش نیامدند. لشکری منهزم از راکب او چون نشود که زشوخی همه جافوجی ازوبسته یسل. (سنجرکاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
سیاست، فسق (سنگلاخ) : برنددست بدست اهل عشرتم همه روز چوقحبه ای که بزورش برندشب به یساق. (ملافوقی)، ترتیب وساختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسق
تصویر وسق
بارشتر: (چه بود که تو ما را چند وسق خرما باوام دهی ک)، بارکشتی، واحدی معادل شصت (60) صاع، جمع اوساق وسوق
فرهنگ لغت هوشیار
درپیچید گی، دشوارخویی تنگخویی، تاریکی آغازشب، شاخ گز، آزمندی، چفسیدن، ستیهیدن دشوار خوی: مرد چترمار از گیاهان، ساگ زیر زمینی (ساگ ساق) چون ساگ سیب زمینی
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون آمدن از فرمان خدای عزوجل، جور و ستم کردن، نابود کردن، نافرمانی
فرهنگ لغت هوشیار
باران ریزه، ریزش شیر از پستان تار، تاریکی آغاز شب، پارسیی تازی گشته غسک نیک تاریک شدن شب، تاریکی اول شب ظلمت پس از غروب
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته تسک گونه ای ساو که به شمار گریب (جریب) گرفته می شده یا از آسیابان به شمار چاش و پهرست ساو (صورت مالیاتی) مقداری از خراج که بحسب سر جریب بر زمین زراعت و جز آن گیرند سهمیه مالیاتی که به حبوبات (بر حسب جریب) تعلق می گرفت، صورت مالیاتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسق
تصویر خسق
کاشفیه از گیاهان (گویش اسپهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسق
تصویر دسق
سپیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسق
تصویر بسق
خیو افکندن تف انداختن گلیزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته لاروس دیسه سپید درخشان، سینی سیمی، روشنایی، بیابان فراخ، سپید موی، آوند، پیمانه، راه دراز، تالاب پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طسق
تصویر طسق
((طَ))
مقداری از خراج که به حسب سرجریب بر زمین زراعت و جز آن گیرند، سهمیه مالیاتی که به حبوبات (برحسب جریب) تعلق می گرفت، صورت مالیاتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غسق
تصویر غسق
((غَ سَ))
تاریک شدن شب، تاریکی اول شب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسق
تصویر فسق
((فِ سْ))
خارج شدن از راه صواب، انجام دادن کارهای زشت و ناروا، گناه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسق
تصویر نسق
نظم و ترتیب، رسم و روش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسق
تصویر نسق
((نَ))
نظم دادن، مرتب کردن، به رشته نظم کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وسق
تصویر وسق
((وَ یا وِ))
بار شتر، بار کشتی، واحدی معادل شصت (60) صاع، جمع اوساق، وسوق
فرهنگ فارسی معین
درخت محلب (آلبالوی تلخ) را گویند که از چوب آن سابقاً جهت ساختن مسواک برای شست و شوی دندان ها استفاده می کردند، چوب درخت بان را گویند که چون محکم و تیره رنگ و معطر است از آن جهت ساختن تسبیح و در منبت کاری استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین