جدول جو
جدول جو

معنی یرد - جستجوی لغت در جدول جو

یرد
(یَ)
نام پدر ادریس نبی. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). رجوع به تاریخ سیستان ذیل ص 42 و تاریخ گزیده ص 25 و 30 و 130 شود
لغت نامه دهخدا
یرد
(یُ)
یرت. یورد. یورت. جا. منزل. (یادداشت مؤلف). رجوع به یرت شود
لغت نامه دهخدا
یرد
محل توقف، پهنه ای که آن جا گوسفندان رابدوشند، اطاق خانه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارد
تصویر ارد
(پسرانه)
خیر، برکت، فرشته نگهبان ثروت، نام چند تن از پادشاهان اشکانی، نام چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طرد
تصویر طرد
راندن، دور کردن، دور کردن کسی از نزد خود، تبعید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرد
تصویر سرد
آب، هوا یا چیز دیگر که درجۀ حرارت آن کم باشد، چیزی که دمایش از حد انتظار کمتر باشد مثلاً چای سرد،
بی اعتنا، بی توجه مثلاً نگاه سرد،
ناگوار، ناخوش آیند مثلاً حرف سرد،
بدون جاذبه و گیرایی، بدون استفاده از اسلحه،
در هنر رنگی که احساس سرما را در ذهن تداعی می کند مانند آبی، یکی از مزاج های چهارگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرد
تصویر لرد
آنچه از مایعات در ته ظرف ته نشین شود، درد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرد
تصویر کرد
قومی آریایی که در نواحی غربی ایران، عراق، ترکیه و سوریه به سر می برند و به طوایف بسیار تقسیم می شوند، هر یک از افراد این قوم، کنایه از چوپان، چادرنشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرد
تصویر خرد
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خره، خلیش، کیوغ، برای مثال آن کجا سرت برکشید به چرخ / با ز ناگه فرو بردت به خرد (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرد
تصویر لرد
صحرا، بیابان، میدان، میدان اسب دوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارد
تصویر ارد
روز بیست و پنجم از هر ماه خورشیدی، برای مثال اردروز است فرخ و میمون / با همه لهو و خرمی مقرون (مسعودسعد - ۵۵۰)، سرآمد کنون قصۀ یزدگرد / به ماه سپندارمذ روز ارد (فردوسی - ۸/۴۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درد
تصویر درد
رنج، ناخوشی، کنایه از بیماری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرد
تصویر لرد
لقبی که در انگلستان به بعضی اشخاص که دارای مقام عالی باشند داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرد
تصویر جرد
تخت پادشاهی، برای مثال ز زرّ پخته یکی جرد ساختند او را / چو کوه آتش و گوهر بر او به جای شرر (فرخی - ۷۰)
هوبره، پرنده ای وحشی حلال گوشت و بزرگ تر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زرد رنگ و خالدار، حباری، چرز، جرز، ابره، تودره، شاست
فرهنگ فارسی عمید
چارلز اوستین، (1874-1948م،) مورخ امریکائی، شهرتش مرهون کتابهای طلوع تمدن امریکا (1927 میلادی)، امریکا در نیمۀ راه (1939 میلادی) و روح امریکا (1943 میلادی) است، (دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
غراره باشد و آن نوعی از سلاح است که در روز جنگ پوشند، (برهان)، غراره، (المعجم)، لیرت، و رجوع به لیرت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از درد
تصویر درد
جرم ته ظرف شراب الم، تالم، رنج تن و روح و دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرد
تصویر خرد
عقل، ادراک، تدبیر، فراست، هوش، دانش، زیرکی کوچک، صغیر کوچک، صغیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیرد
تصویر لیرد
خود آهنی که بهنگام جنگ بر سر گذارند مغفر، نوعی از سلاح غراره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرد
تصویر سرد
چیزی که حرارت و گرمی نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترد
تصویر ترد
تر و تازه، نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرد
تصویر صرد
بنای عالی، کاخ و بمعنی سرما و سردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرد
تصویر حرد
خشم، گوشه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرد
تصویر جرد
زخمدار، مجروح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرد
تصویر زرد
برنگ زعفران و بمعنی زره بافتن یا گره زدن
فرهنگ لغت هوشیار
نرمه و آس کرده حبوب گردی که از کوبیدن یا آسیا کردن غلات بدست آید: آرد گندم آردجو آرد برنج. روز بیست و پنجم از هر ماه شمسی. صحیح (ارد) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برد
تصویر برد
دور شو، دور باش، از راه دور شو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرد
تصویر خرد
عقل، شعور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درد
تصویر درد
محنت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گرد
تصویر گرد
حلقوی، دور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یاد
تصویر یاد
ذکر
فرهنگ واژه فارسی سره
با تشر کسی را از خوردن بازداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای قورباغه
فرهنگ گویش مازندرانی
بلند قامت
فرهنگ گویش مازندرانی
نهیب تشر
فرهنگ گویش مازندرانی