جدول جو
جدول جو

معنی یدیع - جستجوی لغت در جدول جو

یدیع
(یَ بُ)
بدیع که آبی است به نزدیک وادی قری که به آن نخلستان است. (از منتهی الارب، در مادۀ بدیع). رجوع به بدیع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدیع
تصویر بدیع
تازه، نو، شگفت، موجد و مبتدع، نو بیرون آورنده، در علوم ادبی علمی که در آرایش سخن، زینت کلام، صنایعی که نظم و نثر را زینت می دهد بحث می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدیع
تصویر صدیع
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، غدو، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
فرهنگ فارسی عمید
نام پرده ای است در موسیقی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
منسوب به ید. دستی. منسوب به دست و متصرفی. (ناظم الاطباء). دستی.
- صنایع یدی، صنایع دستی. آنچه از آلات و ادوات مصنوعات به دست ساخته شود.
- عمل یدی، جراحی. دستکاری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ دا)
لغتی است در ید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ید. (تاج العروس) (ناظم الاطباء). و رجوع به ید شود
لغت نامه دهخدا
(یَ دی ی)
یدوی. منسوب به ید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ید شود، مرد استادکار. (منتهی الارب). مرد چربدست. (مهذب الاسماء). مرد زیرک و حاذق و استادکار. (از ناظم الاطباء) ، جامۀفراخ. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَدْیْ)
دست. ید. (ناظم الاطباء). و رجوع به ید شود
لغت نامه دهخدا
(یُ / یَ / یِ دی ی)
جمع واژۀ ید، و ایادی جمع الجمع آن است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به ید شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
نیکویی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). احسان کردن. (ناظم الاطباء) ، سبقت کردن. (منتهی الارب) ، زدن دست کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). یدی فلاناً من یده، رفت دست وی و خشک شد و این نفرین باشد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
رسیده. پخته. ثمر ینیع، میوۀ رسیده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ)
تثنیۀ ید. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف). دو دست:
ای رسانیده به دولت فرق خود تا فرقدین
گسترانیده به جودو فضل در عالم یدین.
(منسوب به عباس ’یا ابوالعباس’ مروزی).
به دندان گزید از تغابن یدین
بماندش در او دیده چون فرقدین.
سعدی (بوستان).
- اول ذات یدین، پیش از هر چیز. پیش از هر کار. پیش از همه. (یادداشت مؤلف) : لقیته اول ذات یدین، یعنی پیش از هرچیزی ملاقات کردم آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ دی یَ)
زنی اوستادکار. (از منتهی الارب). زن چربدست. (مهذب الاسماء). زن زیرک و ماهر و استادکار. (از ناظم الاطباء). یدیاء
لغت نامه دهخدا
(یُ دَیْ یَ)
تصغیر ید. مصغر ید. (یادداشت مؤلف). دست کوچک و خرد. (از ناظم الاطباء). و رجوع به ذوالیدیه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
به لاتین ژادوس و زدوا گویند و اوپسر یوناتان است از قبیلۀ لاوی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَحْ حُ)
به ایدع رنگ کردن جامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
شیر دوشیدۀ سرد شده که پوست تنک مانند بر روی آن سرشیر بسته باشد. (از منتهی الارب). اللبن الحلیب وضعته فبرد فعلته الدوایه. (قطر المحیط) ، بز کوهی جوان، مرد میانه خلقت، جامه که زیر زره پوشند، نیمۀ از هر چیز شکافته بدو نیم، گلۀ شتر، رمۀ گوسفند. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، بامداد. (منتهی الارب). روشنائی صبح. (مهذب الاسماء). سپیده دم. (دهار) ، پیوند نو در خانه (ظ: جامۀ) کهنه. (منتهی الارب). رقعه جدید فی ثوب خلق. (قطر المحیط) ، هر نیمه از جامه یا چیزی دیگر دو پاره شده. (منتهی الارب). کل نصف من ثوب او شی ٔ یشق نصفین. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تیر پیکان فتاده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
یکی از نامهای باری تعالی. (ناظم الاطباء). از اسماء باری تعالی است و معنی آن مبدع است زیرا که حضرت او بدیع است در نفس خود و برای او مثلی نیست. (از اقرب الموارد). نوآفرینندۀ آسمانها و زمینها. (مهذب الاسماء) :
بدیعی که شخص آفریند ز گل
روان و خرد بخشد و هوش و دل.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نو بیرون آورنده. (ناظم الاطباء). نو بیرون آورنده نه بر مثالی. (منتهی الارب) (آنندراج). نوکننده. (مهذب الاسماء). چیز نو بیرون آرنده. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(قُ مِ شَ کَ رَ)
دهی است از دهستان ماهیدشت پائین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 4هزارگزی شمال خاوری رباط ماهیدشت و 1000گزی شمال شوسۀ کرمانشاه. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 670 تن است. آب آن از قنات ومحصول آن غلات، حبوبات، لبنیات، چغندرقند و مختصر میوه جات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. از شوسه اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یدی
تصویر یدی
یدی در فارسی: دستی، کار دان، گشاد جامه، زندگی آسوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ینیع
تصویر ینیع
خرما رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودیع
تصویر ودیع
تن آسان و آرمیده، ساکن، مقبره
فرهنگ لغت هوشیار
شکافته، پراکنده، گله شتر، رمه گوسبند، بامداد، نیمه از هر چه دو نیم گشته شیر دوشیده سرد شده که پوست تنک مانندی بر روی آن بسته باشد، شکافته شکاف زده، نیمه از هر چیز شکافته به دو نیم، صبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردیع
تصویر ردیع
بر زمین افتاده، کرکم رنگ (کرکم زعفران)، تیر افتاده از پیکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدیع
تصویر بدیع
نوبیرون آورنده، زیبا، نو، تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدیع
تصویر صدیع
((صَ))
شیر دوشیده سرد شده که پوست تنک مانندی بر روی آن بسته باشد، شکافته، شکاف زده، نیمه از هر چیز شکافته، به دو نیم، صبح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدیع
تصویر بدیع
((بَ))
نو، تازه، دانشی که به بیان زیبایی های صنایع شعری می پردازد، عجیب، نادر
فرهنگ فارسی معین
ابتکاری، بکر، بی سابقه، تازه، خوب، خوش، طرفه، عجیب، نادره، نادیده، نو، نوظهور، نیکو
متضاد: کهنه
فرهنگ واژه مترادف متضاد