جدول جو
جدول جو

معنی یحموم - جستجوی لغت در جدول جو

یحموم
(یَ)
سیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سیاه سیر. (از معجم البلدان). هر چیز که سیاه باشد. (دهار) ، شب سخت سیاه. (مهذب الاسماء) ، سیاهی. (مهذب الاسماء) ، دود. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). دخان. (ناظم الاطباء). دود سیاه. (دهار) (غیاث) (آنندراج) (ترجمان القرآن جرجانی ص 108). دخ. نحاس. (از یادداشت مؤلف) : و ظل من یحموم. (قرآن 43/56) ، کوه سیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نام مرغی است. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یحموم
(یَ)
آبی است غربی مغیثه. (منتهی الارب). آبی است در غرب مغیثه. درشش میلی سغدیه در یک صخره و در راه مکه واقع شده است. (از معجم البلدان) ، نام چند اسب، از جمله اسب حسین بن علی و اسب هشام بن عبدالملک و نعمان بن منذر. (از منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) :
رخش با او لاغر و شبدیز با او کندرو
ورد با او ارجل و یحموم با او اژکهن.
منوچهری.
آفرین زان مرکب شبدیزنعل رخش روی
اعوجی مادرش وان مادرش را یحموم شوی.
منوچهری.
آباد بر آن بارۀ میمون و همایون
خوشگام چو یحموم و ره انجام چو دلدل.
عبدالواسع جبلی.
چرخ نعمان دوم خواندت و گفت
نعل یحمون توام تاج سر است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
یحموم
دود سیاه، کوه سیاه، سرا پرده دوزخیان، نام اسپ حسین بن علی (ع) سیاه، دود، نام اسب امام حسین واسب هشام ابن عبدالملک
فرهنگ لغت هوشیار
یحموم
((یَ))
سیاه، دود، (اخ) نام اسب امام حسین و اسب هشام ابن عبدالملک
تصویری از یحموم
تصویر یحموم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محموم
تصویر محموم
تب کرده، تب دار
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
تب گرفته. (مهذب الاسماء). تب دار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : خطی چون دستگاه کفشگران پریشان عبارتی چون هذیان محموم نامفهوم. (از نفثه المصدور زیدری).
چنان سوزم که خامانم نبینند
نداند تندرست احوال محموم.
سعدی.
، مقدر. تقدیرشده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
گیاه دراز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جوجه کبوتر و بقول بعضی جوجۀ شترمرغ، (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
یز. (منتهی الارب). نام گیاهی که به فارسی یز و به تازی ثمام نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به یز و ثمام شود
لغت نامه دهخدا
(یُ)
جمع واژۀ یم ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ یم، به معنی دریای ناپیداکنار. (آنندراج). رجوع به یم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ دِ یَ)
نیک سیاه
لغت نامه دهخدا
(یَ)
کوهی است در مصر. (منتهی الارب) (از معجم البلدان). نام قسمتی از جایی است در مصردر شرق قاهره و تمام آن جبال را به صیغۀ جمع، یحامیم خوانند. (از قاموس) ، کوه دراز سیاهی است در دیار ضباب. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محموم
تصویر محموم
تب کرده تبدار تب کرده تب دار: عبارتی چون هذیان محموم نا مفهوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یحمور
تصویر یحمور
گوزن نر از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محموم
تصویر محموم
((مَ))
تب کرده، تب دار
فرهنگ فارسی معین