جدول جو
جدول جو

معنی یحموم

یحموم((یَ))
سیاه، دود، (اخ) نام اسب امام حسین و اسب هشام ابن عبدالملک
تصویری از یحموم
تصویر یحموم
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با یحموم

یحموم

یحموم
دود سیاه، کوه سیاه، سرا پرده دوزخیان، نام اسپ حسین بن علی (ع) سیاه، دود، نام اسب امام حسین واسب هشام ابن عبدالملک
فرهنگ لغت هوشیار

یحموم

یحموم
سیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سیاه سیر. (از معجم البلدان). هر چیز که سیاه باشد. (دهار) ، شب سخت سیاه. (مهذب الاسماء) ، سیاهی. (مهذب الاسماء) ، دود. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). دخان. (ناظم الاطباء). دود سیاه. (دهار) (غیاث) (آنندراج) (ترجمان القرآن جرجانی ص 108). دخ. نحاس. (از یادداشت مؤلف) : و ظل من یحموم. (قرآن 43/56) ، کوه سیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نام مرغی است. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

یحموم

یحموم
آبی است غربی مغیثه. (منتهی الارب). آبی است در غرب مغیثه. درشش میلی سغدیه در یک صخره و در راه مکه واقع شده است. (از معجم البلدان) ، نام چند اسب، از جمله اسب حسین بن علی و اسب هشام بن عبدالملک و نعمان بن منذر. (از منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) :
رخش با او لاغر و شبدیز با او کندرو
ورد با او ارجل و یحموم با او اژکهن.
منوچهری.
آفرین زان مرکب شبدیزنعل رخش روی
اعوجی مادرش وان مادرش را یحموم شوی.
منوچهری.
آباد بر آن بارۀ میمون و همایون
خوشگام چو یحموم و ره انجام چو دلدل.
عبدالواسع جبلی.
چرخ نعمان دوم خواندت و گفت
نعل یحمون توام تاج سر است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

محموم

محموم
تب کرده تبدار تب کرده تب دار: عبارتی چون هذیان محموم نا مفهوم
محموم
فرهنگ لغت هوشیار

محموم

محموم
تب گرفته. (مهذب الاسماء). تب دار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : خطی چون دستگاه کفشگران پریشان عبارتی چون هذیان محموم نامفهوم. (از نفثه المصدور زیدری).
چنان سوزم که خامانم نبینند
نداند تندرست احوال محموم.
سعدی.
، مقدر. تقدیرشده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا