جدول جو
جدول جو

معنی یحابیر - جستجوی لغت در جدول جو

یحابیر
(یَ)
یحابر. جمع واژۀ یحبور. (از منتهی الارب). و رجوع به یحبور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ینابیع
تصویر ینابیع
ینبوع ها، چشمه ها، جوی های پرآب، جمع واژۀ ینبوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدابیر
تصویر مدابیر
مدبرها، بدبخت ها، بخت برگشته ها، جمع واژۀ مدبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نحاریر
تصویر نحاریر
نحریرها، حاذق ها، ماهرها، دانشمندها، زیرک ها، خردمندها، جمع واژۀ نحریر
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
جمع واژۀ یحمور. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ یحمور به معنی گورخر: و یؤکل من الوحشیه البقر و الکباش الجبلیه والحمر والغزلان و الیحامیر. (شرایع، کتاب الاطعمه و الاشربه). رجوع به یحمور شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در تداول فارسی، جمع واژۀ تعبیر. و رجوع به تعبیر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تحریر. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کلمه آهرمنی، خفتن. خوابیدن. تمرگیدن. (یادداشت مؤلف). در حالت نشسته به روی افتاده خوابیدن. (ناظم الاطباء) ، برداشتن. برگرفتن. (یادداشت مؤلف) ، بمعنی ربودن باشد. (برهان) (از آنندراج). ربودن. دزدیدن. گرفتن. (ناظم الاطباء). قاپیدن. (یادداشت مؤلف) :
در خون جگر بسی تپیدم
تا بوسه ای از لبش کپیدم.
عنصری (از فرهنگ جهانگیری).
رجوع به قاپیدن شود، بکارت گرفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اخبار. جج خبر، آبگیر. آبگیر در دشت. (مهذب الاسماء). غدیر. (نصاب). گورآب در صحرا. تالاب، زمینی که آنرا جدا کنند برای خود، زمینی که امام آنرا بکسی دهد و ملک کسی نباشد. ج، اخاذ، اخاذات. جج، اخذ
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ احبوش. جماعات مردم از هر قبیله.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ احفار. جج حفر.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حدبار. ناقه های لاغر و سالهای قحط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حبّور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ بِ رِ / حِ رَ بِ رَ)
مانند حوربور است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حوربور شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اضباره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : عنده اضابیر من صحف و من سهام. (اقرب الموارد). جمع واژۀ اضابره و اضابره، پشتوارۀ کتاب و کاغذ و جز آن. (آنندراج). و این درست نیست. اضابیر چنانکه صاحب اقرب الموارد نوشته و در منتهی الارب و تاج العروس آمده جمع اضباره است نه اضابره. دسته های نامه. کتابهای بر سر هم چیده. (از لغت خطی). جمع واژۀ اضبارهو اضباره. (ناظم الاطباء). و رجوع به اضباره شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بربور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به بربور شود.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تدبیر. تدبیرها و بندوبست و ص-لاح دید. (ناظم الاطباء) : و انواع تدابیر موافق انوار تقادیر نمی آید. (سندبادنامه ص 55). رجوع به تدبیر شود
لغت نامه دهخدا
(یَ بِ)
یحابیر. جمع واژۀ یحبور. (منتهی الارب). رجوع به یحبور شود
لغت نامه دهخدا
(یَ بِ)
نام پدر قبیله ای از تازیان است. (ناظم الاطباء). مراد نام پدر بطنی از بنی کهلان است. (از صبح الاعشی ج 1 ص 328)
لغت نامه دهخدا
جمع نحریر، دانش پژوهان نیکدانان جمع نحریر: وچون صاحب هنری بمعرفت شعرشهرت یافت وبنزدیک نحاریر سخنوران بنقدشعرمحکوم علیه شدومشار الیه گشت سخن او رادرردوقبول هرلفظ ومعنی که گویدنش صریح شناسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحابیت
تصویر صحابیت
مونث صحابی زنی که درک صحبت رسول ص را کرده، جمع صحابیات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع زنبور، کلیزان کبتان حشره ایست از راسته نازک بالان که دارای چهار بال نازک است و قطعات دهانیش بیشتر لیسنده است. تغییر شکل این حشره کامل است. زنبوران معمولا به طور اجتماع با تشکیلات منظم میزیند و در سوراخهاو شکافهای بین دیوار یا زمین لانه هایی برای خود تهیه میکنند که فاقد ذخیره غذای است زنبور دارای سوزن زهر آلودی است موسوم به نیش که به کیسه زهری مرتبط است و حشره برای دفاع یا بی حس کردن شکار و احیانا کشتن آن از نیش خود استفاده میکنند. در تداول عامه زنبور به دو نوع ازین حشره اطلاق شود: زنبوهای زرد رنگ که کوچکترند زنبورهای سرخ رنگ که درشت تر میباشند. از لحاظ زندگی و طرز تعذیه هر دو نوع یکسانند ولی از کلمه زنبور بیشتر مراد زنبور زرد رنگ است زنبور زرد زنبور تخمی. یا زنبور خرمایی زنبور سرخ. یا زنبورسرخ گونه ای زنبور که از زنبورهای زرد درشت تر است و طول اندامش تا 3 سانتیمتر میرسد و بیشتر در حفره های پوسیده تنه درختان و شکاف دیوارها لانه دارد. نیش وی از زنبورهای زرد رنگ دردناک تر است زنبور گاوی زنبور خرمایی زنبور طلایی سوسک طلایی. یا زنبور عسل حشره ایست از راسته نازک بالان که دارای نژادهای مختلف است و از روی رنگشان تمییز داده میشود. زنبور عسل ممکن است سیاه قهوه ای زرد طلایی و دو رنگ باشد بعصی نژادهای آن خونسرد و ملایم و برخی بسیار عصبانی و موذیند. حشره ایست اجتماعی در بعض امکنه به تعداد 30 تا 40 هزار در یک جا و به کمک هم زندگی میکنند. در هر اجتماع زنبور عسل یک ماده موسوم به ملکه یا شاهنگ وجود دارد که درازای بدنش در حدود 2 سانتیمتر و مخروطی شکل است و بالهایش به انتها نمیرسد. ملکه غریب 4 یا 5 سال عمر میکند. بقیه ماده زنبورهای یک اجتماع ماده های عقیم و موسوم به عمله میباشد. و طول بدنشان بین 12 تا 14 میلیمتر و انتهای بدنشان بیضی است. در هر اجتماع زنبور عسل بین 500 تا 5000 زنبور نر وجود دارد. بالهای زنبورهای نر از انتهای بدن هم میگذرد و قدشان بین 15 تا 17 میلیمتر است. عمرشان 3 تا 4 ماه است. عمر زنبورهای تابستانی بین 6 تا 8 هته و عمر کارگرهای زمستانی بین 6 تا 8 ماه است ملکه و نرها کار میکنند و حتی بدون کمک کارگران هم تغذیه نمیتوانند بکنند از فواید زنبور عسل تهیه عسل و موم است زنبورانگبین منگ انگبین نحل. یا زنبور گاوی زنبور سرخ، اخگر آتش، پرده ایست از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انابیر
تصویر انابیر
پارسی تازی شده، جمع انبار، انبارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدابیر
تصویر تدابیر
جمع تدبیر، پایان بینیها کار ساختمانها، اندیشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحابیه
تصویر صحابیه
مونث صحابی زنی که درک صحبت رسول ص را کرده، جمع صحابیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنابیر
تصویر طنابیر
جمع تنبور، از ریشه پارسی تنبورها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یعافیر
تصویر یعافیر
جمع یعفور، آهوان گوسالگان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مدبور، بخت برگشتگان تیره بختان خستگان زخمیان جمع مدبور بدبختان: سلطان بفرمود تابر سبیل استدارج... لشکر او پشت فرا دادند و آن مدابیر بدان خدعت مغرور گشتند... توضیح مدبور در دزی ذکر گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسابیر
تصویر مسابیر
جمع مسبار، زخم کاوها گمانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معابیر
تصویر معابیر
چوب لنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ینابیع
تصویر ینابیع
چشمه های بزرگ آب، چشمه های دانش و حکمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یعامیر
تصویر یعامیر
جمع یعمر، بزغالگان میشزادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ینابیع
تصویر ینابیع
((یَ بِ))
جمع ینبوع، چشمه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنابیر
تصویر زنابیر
((زَ))
جمع زنبور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدابیر
تصویر تدابیر
((تَ))
جمع تدبر، جمع تدبر، اندیشه ها، پایان بینی ها
فرهنگ فارسی معین