تیمره الکبری و تیمره الصغری، دو ده است به اصفهان. (منتهی الارب). در اصفهان 60 روستای قدیمی غیر از روستاهای جدید وجود داشت و تیمرهالکبری و تیمره الصغری در شمار آن روستاها ذکر شده است. (از معجم البلدان). در تاریخ قم چند جای از تیمره (از روستاهای جاست) نام برده می شود و مخصوصاً در ص 73 وجه تسمیۀ تیمرۀ صغری و تیمرۀ کبری را از قول ابن مقفع بیان می کند و با توضیحی که یاقوت در ذیل همین کلمه از قول هیثم بن عدی درباره وسعت اصفهان میدهد: ’... مساحت اصفهان هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ بود. ’... بنابراین وجود تیمرۀ کبری و صغری در اصفهان و قم مباینتی نخواهد داشت: شهر قم را از برای آن قم نام کردند که در ابتدای حال مستنقع میاه بوده است یعنی جای جمع شدن آبها و آب تیمره و انار بدن زمین... جمع می شدو هیچ منفذی و رهگذری نبود. از اطراف تیمره و انار آب می آمد و بدین موضع جمع می شد. (تاریخ قم صص 20-21). تیمرۀ کبری، ابن مقفع گوید که آن را به تیمر اکبرین خراسان نام نهاده اند. تیمرۀ صغری، به تیمر اصغر بن خراسان نام کرده اند و گویند این هر دو تیمره جای جمع شدن آب رودخانه ها بوده است... (تاریخ قم ص 73)
تیمره الکبری و تیمره الصغری، دو ده است به اصفهان. (منتهی الارب). در اصفهان 60 روستای قدیمی غیر از روستاهای جدید وجود داشت و تیمرهالکبری و تیمره الصغری در شمار آن روستاها ذکر شده است. (از معجم البلدان). در تاریخ قم چند جای از تیمره (از روستاهای جاست) نام برده می شود و مخصوصاً در ص 73 وجه تسمیۀ تیمرۀ صغری و تیمرۀ کبری را از قول ابن مقفع بیان می کند و با توضیحی که یاقوت در ذیل همین کلمه از قول هیثم بن عدی درباره وسعت اصفهان میدهد: ’... مساحت اصفهان هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ بود. ’... بنابراین وجود تیمرۀ کبری و صغری در اصفهان و قم مباینتی نخواهد داشت: شهر قم را از برای آن قم نام کردند که در ابتدای حال مستنقع میاه بوده است یعنی جای جمع شدن آبها و آب تیمره و انار بدن زمین... جمع می شدو هیچ منفذی و رهگذری نبود. از اطراف تیمره و انار آب می آمد و بدین موضع جمع می شد. (تاریخ قم صص 20-21). تیمرۀ کبری، ابن مقفع گوید که آن را به تیمر اکبرین خراسان نام نهاده اند. تیمرۀ صغری، به تیمر اصغر بن خراسان نام کرده اند و گویند این هر دو تیمره جای جمع شدن آب رودخانه ها بوده است... (تاریخ قم ص 73)
مولانا یتیمی از شاعران عهد صفوی است. صادقی کتابدار در مجمع الخواص (ص 251) درباره وی گوید: اشعار زیادی دارد و این مقطعش خیلی مشهور است: ای یتیمی در جهان هر باغ دارد میوه ای میوۀ باغ یتیمی خنجر و پیکان بود
مولانا یتیمی از شاعران عهد صفوی است. صادقی کتابدار در مجمع الخواص (ص 251) درباره وی گوید: اشعار زیادی دارد و این مقطعش خیلی مشهور است: ای یتیمی در جهان هر باغ دارد میوه ای میوۀ باغ یتیمی خنجر و پیکان بود
یتیم بودن. بی پدر بودن. بی پدری: به یتیمی و دوروئیت همی طعنه زنند نه گل است آنکه دوروی و نه در است آنکه یتیم. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی). با یتیمی چو مصطفی میساز چه کنی جبرئیل اتابک تست. خاقانی. هست اتابک مصطفی تأیید و اسکندرخصال کاین دو را هم در یتیمی ملک پرور ساختند. خاقانی (خواتیم). دختر بکر ضمیرش به یتیمی پس از این جور بیگانه نبیند چو پدر باز آید. سعدی. یتیمی درد بر درمان یتیمی یتیمی خواری دوران یتیمی. (از شبیه خوانی، زبان حال رقیه دختر امام حسین پس از شهادت پدر). ، یتیمی کندوی عسل، ملکه (یعسوب، راز) نداشتن آن. (یادداشت مؤلف)
یتیم بودن. بی پدر بودن. بی پدری: به یتیمی و دوروئیت همی طعنه زنند نه گل است آنکه دوروی و نه در است آنکه یتیم. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی). با یتیمی چو مصطفی میساز چه کنی جبرئیل اتابک تست. خاقانی. هست اتابک مصطفی تأیید و اسکندرخصال کاین دو را هم در یتیمی ملک پرور ساختند. خاقانی (خواتیم). دختر بکر ضمیرش به یتیمی پس از این جور بیگانه نبیند چو پدر باز آید. سعدی. یتیمی درد بر درمان یتیمی یتیمی خواری دوران یتیمی. (از شبیه خوانی، زبان حال رقیه دختر امام حسین پس از شهادت پدر). ، یتیمی کندوی عسل، ملکه (یعسوب، راز) نداشتن آن. (یادداشت مؤلف)
مؤنث یتیم. گویند یتیمه صغیره. (ناظم الاطباء) ، دختر بی پدر. (فرهنگ فارسی معین)، هرچه ظریف و بی نظیر بود. (فرهنگ وصاف از آنندراج). هرچیز یکتا و فرد و بی همتا و بی مانند، مروارید قیمتی. (ناظم الاطباء) : زهی یتیمۀ حسان ثابت و اعشی خهی یتیمۀ سحبان وائل و عتاب. خاقانی. - درّۀیتیمه (دره یتیمه) ، گوهری که نظیر و مانند نداشته باشد. (ناظم الاطباء). مروارید شاهوار. (یادداشت مؤلف). درۀ یتیمه مرواریدی بوده است که در مغاص ساحل جزیره خارک یافته اند: بیرونی گوید وزن آن سه مثقال بود. (الجماهر ص 129). و قد قیل ان الدره الیتیمهاخرجت من هناک (ای مغاص سواحل جزیره خارک) . (الجماهر بیرونی از یادداشت مؤلف). ذکر الصولی ان المعتصم لما فرغ من بناء قصر عباسه عقد مجلساً رائقاً... و تتوج بالتاج الذی فیه الدره الیتیمه. (الجماهر بیرونی). ، یکتا. فرزند یکتا. یگانه. - یتیمۀ دهر، یتیمهالدهر، یگانه روزگار
مؤنث یتیم. گویند یتیمه صغیره. (ناظم الاطباء) ، دختر بی پدر. (فرهنگ فارسی معین)، هرچه ظریف و بی نظیر بود. (فرهنگ وصاف از آنندراج). هرچیز یکتا و فرد و بی همتا و بی مانند، مروارید قیمتی. (ناظم الاطباء) : زهی یتیمۀ حسان ثابت و اعشی خهی یتیمۀ سحبان وائل و عتاب. خاقانی. - دُرّۀیتیمه (دره یتیمه) ، گوهری که نظیر و مانند نداشته باشد. (ناظم الاطباء). مروارید شاهوار. (یادداشت مؤلف). درۀ یتیمه مرواریدی بوده است که در مغاص ساحل جزیره خارک یافته اند: بیرونی گوید وزن آن سه مثقال بود. (الجماهر ص 129). و قد قیل ان الدره الیتیمهاخرجت من هناک (ای مغاص سواحل جزیره خارک) . (الجماهر بیرونی از یادداشت مؤلف). ذکر الصولی ان المعتصم لما فرغ من بناء قصر عباسه عقد مجلساً رائقاً... و تتوج بالتاج الذی فیه الدره الیتیمه. (الجماهر بیرونی). ، یکتا. فرزند یکتا. یگانه. - یتیمۀ دهر، یتیمهالدهر، یگانه روزگار
بمعنی رتمه است که رشته باشد. ج، رتایم، رتام. (منتهی الارب) (آنندراج). رشته ای باشد که بر انگشت بندند تا بدان چیزی یاد آید. ج، رتایم. (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد) ، گرهی باشد که در جاهلیت مسافر وقت سفر دو شاخ درخت را با هم می بست و هرگاه از سفر بازمی آمد اگر آن هر دو شاخ بحال می یافت می گفت که از اهل او خیانت واقع نشده و اگر بحال نیافت می گفت به تحقیق که از اهل او خیانت واقع شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به رتمه شود
بمعنی رتمه است که رشته باشد. ج، رَتایِم، رِتام. (منتهی الارب) (آنندراج). رشته ای باشد که بر انگشت بندند تا بدان چیزی یاد آید. ج، رتایم. (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد) ، گرهی باشد که در جاهلیت مسافر وقت سفر دو شاخ درخت را با هم می بست و هرگاه از سفر بازمی آمد اگر آن هر دو شاخ بحال می یافت می گفت که از اهل او خیانت واقع نشده و اگر بحال نیافت می گفت به تحقیق که از اهل او خیانت واقع شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به رتمه شود
نیمه نصفه: (بشاه بهرام که حالا باید برای خودش نیمچه مردی شده باشد بگو)، جوجه تازه از تخم در آمده، بالا پوش کوتاه: (چو سبز نیمچه علم نیمکش کردی سیاه چهره شود راست جهل چون فرنج) (سنجر... بیشتر اوقات قباء زند نیجی پوشیدی... و نیمچه پوستین بره داشتی)، دندان نهنگ: (صدف مغفر بر سر نهاد نهنگ نیمچه بکشید)، تفنگ کوتاه، هنوز بکمال نرسیده غیر کامل و جوان: (امین الدوله و حاجی میرزا محمدرضا و یکی دو نفر نیمچه آخوند دیگر)
نیمه نصفه: (بشاه بهرام که حالا باید برای خودش نیمچه مردی شده باشد بگو)، جوجه تازه از تخم در آمده، بالا پوش کوتاه: (چو سبز نیمچه علم نیمکش کردی سیاه چهره شود راست جهل چون فرنج) (سنجر... بیشتر اوقات قباء زند نیجی پوشیدی... و نیمچه پوستین بره داشتی)، دندان نهنگ: (صدف مغفر بر سر نهاد نهنگ نیمچه بکشید)، تفنگ کوتاه، هنوز بکمال نرسیده غیر کامل و جوان: (امین الدوله و حاجی میرزا محمدرضا و یکی دو نفر نیمچه آخوند دیگر)