جدول جو
جدول جو

معنی یاریگاه - جستجوی لغت در جدول جو

یاریگاه
جای یاری، موضع امداد، اصطلاحاً محلی است که در آن پذیرایی از مردمان ناتوان و بیچاره می شود، سابقاً آن را پست امدادی می گفتند، (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیارتگاه
تصویر زیارتگاه
جای زیارت، مزار، مرقد امام یا امامزاده یا شخص بزرگ که مردم به زیارت آن می روند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارآگاه
تصویر کارآگاه
کسی که از حقیقت و چگونگی کاری و امری باخبر است، کارمند ادارۀ آگاهی، پلیس مخفی، کنایه از جاسوس، منجم، خبردهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارگیاه
تصویر مارگیاه
مارچوبه، گیاهی علفی و پایا با ساقه های ترد و گوشتی که مصرف خوراکی دارد، هلیون، هلیوم، اسفراج، مارگیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازیگاه
تصویر بازیگاه
جای بازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ اَ کَ)
یاری دهنده. مساعد. کمک کننده. دستیار. پایمرد. مددکار: ارواج گفت برو و طلب کن و اگر ترا حرب افتد و محتاج به یاری ده باشی مرا خبر ده تا تو را یاری ده باشم. (ترجمه طبری بلعمی).
برآرم من این راه ایشان به رای
به نیروی یاری ده رهنمای.
فردوسی.
گه سیاه آید بر تو فلک داهی
گه ترا مشفق و یاری ده و یار آید.
ناصرخسرو.
خاص خدایگانی خلق خدای را
یاری دهی، به نیکی، بادت خدای یار.
سوزنی.
به الهام یاری ده رهنمون
لغتهای هر قومی آری برون.
نظامی.
ساقی می ارغوانیم ده
یاری ده زندگانیم ده.
نظامی.
در این بود کانصاف یاری ده است
اگر پردۀ کج نیاری به است.
نظامی.
ز یاری ده خود در آن داوری
گهی یارگی خواست گه یاوری.
نظامی (شرفنامه ص 473).
تویی یاری ده و غمخوار شیرین
وگرنه وای بر شیرین مسکین.
نظامی.
خدا باد یاری ده دادخواه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
معروف به کله لوت، دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان با 260 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
یاری. امداد. اعانت:
گر آید به یاریگری شهریار
وگر نی به تاراج رفت آن دیار.
نظامی.
- یاریگری کردن، اصراخ. مساعفه. مسانده. (منتهی الارب). کمک کردن
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بامداد. صبح، مشرق. (ناظم الاطباء) (شعوری) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
نباتی است قریب به دو ذرع و برگ آن شبیه به برگ بید و گل آن زرد و قبۀ آن شبیه به سرمار، منبت آن آذربایجان است، (آنندراج) (انجمن آرا)، مارچوبه، (فرهنگ فارسی معین)، اسم فارسی نباتی است قریب به دو ذرع، برگش شبیه به برگ بید و گلش زرد و قبه ای شبیه به سرمار و منبتش حریم جبال آذربایجان و اکثر از متوطنین آنجا یکدرهم او را کوبیده در شورباکرده می خورند و دیگر از گزیدن مار و هوام متضرر نمی شوند، (تحفۀ حکیم مؤمن)، و رجوع به همین کتاب و مارگیا شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش خشت شهرستان کازرون واقع در 2000 گزی شمال باختر کنارتخته و شوسۀ شیراز به بوشهر، جلگه و گرمسیر مالاریایی است، سکنۀ آن 401 تن است، آب آن از رود خانه شاپور است، محصول آن غلات و پنبه و برنج و خرما و کنجد و شغل اهالی زراعت وراه آن فرعی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
کارآگه، منهی باشد که اخبار باز رساند، (صحاح الفرس)، کسی را گویند که از حقیقت کار آگاه و باخبر باشد و مردم صاحب فراست و منهی را نیز گویند یعنی مردمی که اخبار باطراف برسانند و قاصد و جاسوس رانیز گفته اند، (برهان)، هوشیار و آگاه از کار و بمعنی منهی که اخبار باز رساند، (انجمن آرای ناصری)، منهی، خبره، پلیس مخفی، (فرهنگستان)، مشرف، بازرس آگاهی، پلیس خفیه:
در فضای شرق و غرب از حزم او
سال و مه منهی و کارآگاه باد،
ابوالفرج رونی،
سوی جاهش سهم غیرت تیز تاز
چون خرد منهی و کارآگاه باد،
سنائی،
، منجم را نیز کارآگاه میگویند، (برهان) (ناظم الاطباء)، مورخ، (ناظم الاطباء)، صیرفی، (یادداشت بخط دهخدا)، اصحاب فراست و اهل تجربه، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
معروف. (آنندراج). محل زیارت. جای زیارت کردن. (ناظم الاطباء). مزار. زیارتگه. زیارت جای. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زیارتخانه:
بر سر دجله گذشته تا مداین خضروار
قصر کسری و زیارتگاه سلمان دیده اند.
خاقانی.
درختی در این وادی زیارتگاه است که مردمان به حاجت خواستن آن جایگه روند. (گلستان). رجوع به زیارت و زیارتخانه و زیارتگه و دیگر ترکیبهای زیارت شود
لغت نامه دهخدا
سفی ̍، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد)، خاریست که بجانوران برای خوراک میدهند
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان سیاهکل است که در بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان واقع است و 186 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جایگاه
تصویر جایگاه
مسکن، خانه، مقام، منزل، معدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایگاه
تصویر پایگاه
مقام، منصب، منزلت، قدر، رتبت، مقدار، مرتبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایگاه
تصویر سایگاه
جائی که سایه افتاده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاریگری
تصویر یاریگری
امداد، یاری، اعانت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارتگاه
تصویر وارتگاه
بامداد، صبح، مشرق
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره سوسنیها و از دسته مارچوبه ها که گیاهی علفی و بالارونده و پایا وزیبا است. ارتفاعش بین 70 تا 90 سانتیمتر و دارای شاخه های تقریبا چوبی و صاف است که بحالت وحشی در غالب آب و هواها تکثیر حاصل کرده است وبسبب زیبابودن مورد توجه و پرورش قرار میگیرد. برروی ساقه های نازک واستوانه یی شکل این گیاه خطوط بسیار ظریف قابل تشخیص است. برگهای آن بصورت فلسهایی است که از بغل آنها شاخه های باریک و دراز بصورت دسته های 3 تا 8 تایی برنگ سبز دورهم گرد آمده از نظر شکل ظاهری به برگهایی نازک و ظریف شباهت دارند. گلهای مارچوبه در فاصله ماههای خرداد و تیر ظاهر میشوند و وضع آویخته ورنگ سبز مایل بزرد دارند. میوه اش قرمز و زیبا و محتوی دانه های متعدد است. ساقه های مارچوبه از سبزیهای خوراکی لذیذ و مطلوب است. از ساقه زیر زمینی این گیاه استفاده دارویی نیز بعمل میاید (دارای اثر مدر است)، از این گیاه در حدود 40 گونه شناخته شده که همه متعلق بنواحی گرم و معتدل کره زمینند. در ترکیب انساج این گیاه مواد مختلف از قبیل رزین قند مانیت آسپاراژین و املاح پتاسیم و غیره موجود است هلیون: کشک کشک الماز اسفرک اسفراج اسفاراج سپارک تاکرون خشب الحیه یرموع هلیوم جنجل ضغبوس اسفرج اسپراغس اسفرغس یرامیع صوف الحیر صمد اسفراک مار گیاه: گیرم که مارچوبه کند تن بشکل مار کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست ک (خاقانی. عبد. 590)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارآگاه
تصویر کارآگاه
هوشیار و آگاه از کار، خبره، پلیس مخفی، بازرس، پلیس خفیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارتگاه
تصویر غارتگاه
تاختگاه تاراجگاه تروفتگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیارتگاه
تصویر زیارتگاه
محل زیارت، مزار، زیارتخانه
فرهنگ لغت هوشیار
دربار و کاخ شاهان، خیمه پادشاهی، جایی که شاهان مردم را بحضور پذیرند بارجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاری ده
تصویر یاری ده
کمک دهنده، توانایی دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارگاه
تصویر بارگاه
خیمه پادشاهان، بارگه، جائی که پادشاهان مردم را بحضور بپذیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارآگاه
تصویر کارآگاه
مخبر، جاسوس، پلیسی که لباس شخصی به تن می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جایگاه
تصویر جایگاه
مرتبت، منزلت، موضع، محل، مکان، موقعیت، وضعیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پایگاه
تصویر پایگاه
مقام، مقر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارگاه
تصویر کارگاه
آتلیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یافتگاه
تصویر یافتگاه
محل اکتشاف
فرهنگ واژه فارسی سره
بازرس، جاسوس، مفتش، منهی، باخبر، مطلع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حرم، مرقد، مزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر خواب ببینید کارآگاهی از شما بازجویی می کند و نسبت به اتهاماتی که به شما می زند بی گناه اید، دلالت بر آن دارد که روز به روز بر ثروت و افتخارات شما افزوده می شود. اما اگر در خواب احساس کنید بی گناه نیستید، دلالت بر آن دارد که آبروی شما به خطر می افتد و دوستان به شما پشت می کنند. .
فرهنگ جامع تعبیر خواب