جدول جو
جدول جو

معنی گیوگان - جستجوی لغت در جدول جو

گیوگان(وْ)
مرکب از: گیو + گان پسوند نسبت و اتصاف. منسوب به گیو. خاندان گیو. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
گرازه سر تخمۀ گیوگان
بیامد بدان کار بسته میان.
فردوسی.
هشیوار و از تخمۀ گیوگان
که بر درد و سختی نباشد ژگان.
فردوسی.
گرازه سر تخمۀ گیوگان
پس او همی رفت با ویژگان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
گیوگان(وْ)
نام یکی از پهلوانان ایران است که پسر او گرازه نام داشت. (فرهنگ جهانگیری). نام پهلوانی است ایرانی. (برهان قاطع). نام یکی از پهلوانان ایران که پسر او گرازه نام داشت. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). اما گفتۀ فرهنگ نویسان ظاهراً اساسی ندارد و گیوگان نام خاندان است و گویا این معنی نادرست را از شعر ذیل فردوسی استنباط کرده باشند:
گرازه سر تخمۀ گیوگان
که بر درد و سختی نباشد ژکان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
گیوگان
منسوب به گیو از خاندان گیو
تصویری از گیوگان
تصویر گیوگان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیوجان
تصویر دیوجان
بدنفس، بدطینت، شیطان صفت، سخت جان، سال خورده، دلاور و شجاع، بیرحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گروگان
تصویر گروگان
گرو کردنی، گرو شده، چیزی که به گرو گذارده شده
گروگان دادن: کسی یا چیزی را به عنوان گرو به کسی سپردن
گروگان گرفتن: چیزی یا کسی را به عنوان گرو گرفتن تا آنچه می خواهند دریافت کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بویگان
تصویر بویگان
رحم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زهدان، بچّه دان، بوگان، پوگان، بوهمان، پرکام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیوسان
تصویر بیوسان
در حال امیدواری، در حال طمع، در حال چاپلوسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیرگان
تصویر تیرگان
روز سیزدهم تیرماه، جشنی که در این روز در ایران باستان، برپا می کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیاگان
تصویر نیاگان
نیاکان، اجداد، پدران
فرهنگ فارسی عمید
نام یکی از دهستانهای بخش دهخوارقان شهرستان تبریز و در شمال باختری بخش و خاور دریاچۀ ارومیّه واقع، از شمال به دهستان ممقان، از جنوب به دهستان شیرامین، از خاور به بخش اسکو، از باختر به دریاچۀ ارومیه محدود میباشد، آب و هوای این دهستان بواسطۀ مجاورت با دریاچۀ ارومیّه مرطوب و مالاریائی بوده و قراء آن در جلگه واقع و خط آهن و شوسۀ تبریز و مراغه از این دهستان عبور مینماید، آب دهستان آنجا از چشمه و قنات و رود آذرشهر تأمین میشود، محصول عمده آن غلات، انگور، بادام، گردو و زردآلو میباشد، این دهستان از 15 آبادی بزرگ و کوچک که نفوسش جمعاً 10256 تن است، تشکیل شده، قراء عمده آن قاضی جهان، تیمورلو، دستجرد میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
زهدان و بچه دان و مشیمۀ آدمی و دیگر حیوانات، (ناظم الاطباء)، زهدان، رحم، (صحاح الفرس)، بچه دان و مشیمۀ آدمی و حیوانات دیگر باشد، (برهان) (آنندراج)، رودۀ پاک نکردۀ گوسپند، (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان موگوئی بخش آخوره شهرستان فریدن، واقع در 27هزارگزی جنوب آخوره، متصل به راه مالرو گوگان به آخوره، کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 47 تن است، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان کوهنبان بخش راور شهرستان کرمان، واقع در 65هزارگزی باختر راور به کرمان، سکنۀ آن 10 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
نام کوهی است که احجار آن توتیا باشد. (آنندراج) (شعوری ج 1ص 303). در جای دیگر دیده نشد. رجوع به توتیا شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
آلت تناسل. (برهان). قضیب. (آنندراج). کیر و لند. (جهانگیری). کیر. نرۀ مرد که آلت تناسل باشد:
چیزی بر من نیست ز دو چیز عجب تر
هرچند عجبهای جهان است فراوان
از پیر جهان گشتۀ ناگشته مهذب
وز کودک می خوردۀ ناخورده گروگان.
دهقان علی شطرنجی.
ای پسر تا به میان پای تو درنگرستم
جز بیک چشم گروگان بتو برنگرستم.
سوزنی (از آنندراج).
ای که به یک تیز تو به نیمشب اندر
چشم گروگان خفته گردد بیدار.
سوزنی.
گروگان خوهی سرخ و مرغول رومه
بسختی چو خاره به تیزی چو خاده.
سوزنی.
من به کنجی در پست خفته بودم سرمست
در گروگان زده دست از برای جلقو.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو)
مرهون. (برهان) (رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (جهانگیری). رهینه. (مهذب الاسماء). شی ٔ یا شخصی که در مقابل وام یا برای اطمینان خاطر به رهن گذارند. چیزی که به گرو گذاشته میشود: ولیکن مراگروگانی بده تا من صبر کنم. (ترجمه طبری بلعمی).
گروگان و این خواسته پرشتاب
برم تازیان نزد افراسیاب.
فردوسی.
نواها که از شهرها یادگار
گروگان ز ترکان چینی هزار.
فردوسی.
گروگان و این خواسته هر چه هست
ز دینار و از تاج و تخت نشست.
فردوسی.
مرا دلی است گروگان و عشق چندین جای
عجب تر از دل من دل نیافریده خدای.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 386).
ولکن با احمد احکامها باید بسوگند و پسر را باید به گروگان اینجا یله کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 268).
دل به گروگان این جهان ندهم
گرچه دل تو به دهر مرهون شد.
ناصرخسرو.
نان از دگری چگونه بربایی
گر تو بمثل به نان گروگانی.
ناصرخسرو.
هزاران هزاران گروگان شده
به آتش بدین جاهلانه مقال.
ناصرخسرو.
از محنت بازخر مرا یک ره
گر چند به دست غم گروگانم.
مسعودسعد.
من که مسعودسعد سلمانم
درکف جود تو گروگانم.
مسعودسعد.
هرچه اندوختم این طایفه را رشوه دهم
بو که در راه گروگان شدنم نگذارند.
خاقانی.
کاین طلب در تو گروگان خداست
زآنکه هر طالب به مطلوبی سزاست.
مولوی.
، بنده و عبد هم بنظر آمده. (برهان) ، مال که در میان نهند مسابقه و جز آن را که هر کس سبقت گیرد او را باشد، محبوس، زندانی:
کعبه در شامی سلب چون قطره در تنگی صدف
یا صدف در بحر ظلمانی گروگان آمده.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 380)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
جمع واژۀ بیوه، بمعنی زن شوی مرده:
ستمدیده را دادبخشی کنی
شب بیوگان را درخشی کنی.
نظامی.
و رجوع به بیوه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پیوگان. عروس:
بیک جا بر بیوگان و خسوران
بیوگان دختران داماد پوران.
(ویس و رامین از جهانگیری).
رجوع به پیوگان شود
لغت نامه دهخدا
صفت بیوسیدن، در حال انتظار و امیدواری یا نابیوسان. غیر منتظر غیر مترتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بویگان
تصویر بویگان
بچه دان زهدان رحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوگانی
تصویر بیوگانی
عروسی نکاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیوران
تصویر طیوران
رمن ساختگی در فارسی از طیور پرند گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیوران
تصویر غیوران
رهروان مردان راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گروگان
تصویر گروگان
مرهون، چیزی که نزد کسی به گرو گذارده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوگان
تصویر ناوگان
مجموع کشتیهای جنگی یک دولت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرگان
تصویر تیرگان
نام روز سیزدهم از ماه تیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوگانی
تصویر بیوگانی
((بَ))
عروسی، نکاح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گروگان
تصویر گروگان
((گِ رُ))
چیزی یا کسی که در مقابل وامی که دریافت می شود به گرو می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گروگان
تصویر گروگان
((گُ))
آلت تناسل، شرم مرد، نره، قضیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سویگان
تصویر سویگان
بعد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سیرگان
تصویر سیرگان
سیرجان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیوگانی
تصویر بیوگانی
عروسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیدگان
تصویر دیدگان
انظار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیوگان
تصویر بیوگان
عروس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ریزگان
تصویر ریزگان
جزئیات
فرهنگ واژه فارسی سره