دهی است از دهستان حومه بخش دستجرد قم شهرستان قم. واقع در یکهزارگزی خاور دستجرد. محلی کوهستانی و کنار رودخانه و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 1249 تن است. آب آن از قنات و 3 رشته چشمه و رود خانه جهرود تأمین میشود. محصول آن غلات و مختصر پنبه، انگور، گردو، زردآلو و هلو و شغل اهالی زراعت است. از آثار قدیمی امامزاده و تپه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان حومه بخش دستجرد قم شهرستان قم. واقع در یکهزارگزی خاور دستجرد. محلی کوهستانی و کنار رودخانه و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 1249 تن است. آب آن از قنات و 3 رشته چشمه و رود خانه جهرود تأمین میشود. محصول آن غلات و مختصر پنبه، انگور، گردو، زردآلو و هلو و شغل اهالی زراعت است. از آثار قدیمی امامزاده و تپه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
یکی از پهلوانان داستانی ایران و پسر گودرز و داماد رستم جهان پهلوان است و هموست که کیخسرو پسر سیاوش نوۀ کیکاوس و افراسیاب را بعد از هفت سال جستجو با مادرش فرنگیس از ترکستان به ایران آورد. (از برهان قاطع) (ازغیاث اللغات). سرگذشت گیو در قسمت مهم داستان شاهنامه آمده است. برای اطلاع از اعمال و افعال او به شاهنامۀ فردوسی باید رجوع کرد. اما چنانکه از مآخذ تاریخی برمی آید گودرز پسر گیو است اما در شاهنامه گیو پهلوان پسر گودرز دانسته شده و عین این حالت در متون پهلوی نیز وجود دارد و معلوم نیست معکوس کردن قضیه ازکجا نشأت کرده است، به هرحال بنا بروایت فردوسی درعهد کیان پس از خاندان سام نیرم، خاندان گودرز گشوادگان، اهمیت بسیار دارد. مؤسس این خاندان پهلوانی، گشواد زرین کلاه، از پهلوانان عهد فریدون بود و پسر اوگودرز پهلوان بزرگ و مدبر عهد کاوس و کیخسرو است که هفتاد و هشت پسر و نبیره داشت. پهلوانترین فرد خاندان او گیو بوده است و این گیو که پس از رستم هماورد نداشت، بانوگشسب سوار، دختر رستم را به زنی گرفته بود. نام گیو در متون پهلوی ویو و گیو (هر دو با یاءمجهول) ضبط شده و او پسر گودرز و از جملۀ جاویدانان است. این اسم در طبری ’یی’ ضبط شده و این شکل محققاً از ویو پدید آمده است. اما همین نام را در کتیبۀاشکانی بیستون به صورت معمول در پهلوی و فارسی یعنی گیو با یاء مجهول می بینیم و در اینجا گیو پدر گودرزاست نه پسر او. استاد کریستن سن معتقد است که چون نام اغلب جاویدانان از فهرست مفصل اسامی یشت سیزدهم (فروردین یشت) استخراج شده است ناگزیر باید نام گیو را هم در همین یشت جست و از این روی نام گئونی پسر وهونمه باید همان گیو یا ویو باشد. اما نویسندۀ بندهشن تحت تأثیر آثار اسلامی گیو جاویدان را با گیو پهلوان اشتباه کرده است. گیو بنا به روایات فردوسی نیز با کیخسرو و فریبرز و طوس ناپدید شد. بدین معنی که چون کیخسرو دست از جهان شست و سفر آخرت گرفت، فریبرز وطوس و گیو نیز به کیفیتی که در پایان داستان کیخسروو مقدمۀ داستان لهراسب در شاهنامۀ فردوسی می بینیم با او رفتند و دیگر بازنگشتند و از اینجا چنین برمی آید که داستان گیو پهلوان در روایات ملی نیز با داستان گئونی مذکور در فروردین یشت آمیخته شده است. ظاهراً گودرز و گیو و بیژن از پادشاهان و بزرگان اشکانی بوده اند و بتدریج در روایات ملی ایران راه یافته و درشمار پهلوانان درآمده اند. نام گودرز و پسرش گیو، برگوترزس و پدرش گئو در مآخذ رومی که هردو از اشکانیانند قابل تطبیق است. (از حماسه سرایی در ایران تألیف دکتر صفا چ 1 و 2 ص 535، 541 به بعد) : چو گودرز و چون طوس و گیو دلیر چو گستهم و شیدوش و بهرام شیر. فردوسی. چو گیو و چو رهام کارآزمای چو گرگین و خراد فرخنده رای. فردوسی. خود و گیو و گودرزو چندان سوار برفتند شاد از در شهریار. فردوسی. همی به فخر نجویند جنگ بیژن و گیو که او میان گرازی بزد به یک خنجر. قطران. و گفت (کیکاوس) سیاوش روحانی را من کشتم نه افراسیاب و گیوبن جودرز را مجهول وار بفرستاد. (فارسنامۀ ابن بلخی صص 41-42). و هفتاد پسر گودرز کشته شد و این کارزار رزم پشن خوانند.... بعد مدتی بیژن گیو را با گرگین میلاد به کشتن گرازان فرستاد. (مجمل التواریخ والقصص ص 48)
یکی از پهلوانان داستانی ایران و پسر گودرز و داماد رستم جهان پهلوان است و هموست که کیخسرو پسر سیاوش نوۀ کیکاوس و افراسیاب را بعد از هفت سال جستجو با مادرش فرنگیس از ترکستان به ایران آورد. (از برهان قاطع) (ازغیاث اللغات). سرگذشت گیو در قسمت مهم داستان شاهنامه آمده است. برای اطلاع از اعمال و افعال او به شاهنامۀ فردوسی باید رجوع کرد. اما چنانکه از مآخذ تاریخی برمی آید گودرز پسر گیو است اما در شاهنامه گیو پهلوان پسر گودرز دانسته شده و عین این حالت در متون پهلوی نیز وجود دارد و معلوم نیست معکوس کردن قضیه ازکجا نشأت کرده است، به هرحال بنا بروایت فردوسی درعهد کیان پس از خاندان سام نیرم، خاندان گودرز گشوادگان، اهمیت بسیار دارد. مؤسس این خاندان پهلوانی، گشواد زرین کلاه، از پهلوانان عهد فریدون بود و پسر اوگودرز پهلوان بزرگ و مدبر عهد کاوس و کیخسرو است که هفتاد و هشت پسر و نبیره داشت. پهلوانترین فرد خاندان او گیو بوده است و این گیو که پس از رستم هماورد نداشت، بانوگشسب سوار، دختر رستم را به زنی گرفته بود. نام گیو در متون پهلوی ویو و گیو (هر دو با یاءمجهول) ضبط شده و او پسر گودرز و از جملۀ جاویدانان است. این اسم در طبری ’یی’ ضبط شده و این شکل محققاً از ویو پدید آمده است. اما همین نام را در کتیبۀاشکانی بیستون به صورت معمول در پهلوی و فارسی یعنی گیو با یاء مجهول می بینیم و در اینجا گیو پدر گودرزاست نه پسر او. استاد کریستن سن معتقد است که چون نام اغلب جاویدانان از فهرست مفصل اسامی یشت سیزدهم (فروردین یشت) استخراج شده است ناگزیر باید نام گیو را هم در همین یشت جست و از این روی نام گئونی پسر وهونمه باید همان گیو یا ویو باشد. اما نویسندۀ بندهشن تحت تأثیر آثار اسلامی گیو جاویدان را با گیو پهلوان اشتباه کرده است. گیو بنا به روایات فردوسی نیز با کیخسرو و فریبرز و طوس ناپدید شد. بدین معنی که چون کیخسرو دست از جهان شست و سفر آخرت گرفت، فریبرز وطوس و گیو نیز به کیفیتی که در پایان داستان کیخسروو مقدمۀ داستان لهراسب در شاهنامۀ فردوسی می بینیم با او رفتند و دیگر بازنگشتند و از اینجا چنین برمی آید که داستان گیو پهلوان در روایات ملی نیز با داستان گئونی مذکور در فروردین یشت آمیخته شده است. ظاهراً گودرز و گیو و بیژن از پادشاهان و بزرگان اشکانی بوده اند و بتدریج در روایات ملی ایران راه یافته و درشمار پهلوانان درآمده اند. نام گودرز و پسرش گیو، برگوترزس و پدرش گئو در مآخذ رومی که هردو از اشکانیانند قابل تطبیق است. (از حماسه سرایی در ایران تألیف دکتر صفا چ 1 و 2 ص 535، 541 به بعد) : چو گودرز و چون طوس و گیو دلیر چو گستهم و شیدوش و بهرام شیر. فردوسی. چو گیو و چو رهام کارآزمای چو گرگین و خراد فرخنده رای. فردوسی. خود و گیو و گودرزو چندان سوار برفتند شاد از در شهریار. فردوسی. همی به فخر نجویند جنگ بیژن و گیو که او میان گرازی بزد به یک خنجر. قطران. و گفت (کیکاوس) سیاوش روحانی را من کشتم نه افراسیاب و گیوبن جودرز را مجهول وار بفرستاد. (فارسنامۀ ابن بلخی صص 41-42). و هفتاد پسر گودرز کشته شد و این کارزار رزم پشن خوانند.... بعد مدتی بیژن گیو را با گرگین میلاد به کشتن گرازان فرستاد. (مجمل التواریخ والقصص ص 48)
دستگاهی مخصوص اعدام در فرانسه به شکل چهارچوب که با رها کردن تیغۀ سنگین و برنده در جهت عمودی، سر محکوم را قطع می کرد، دستگاهی که کاغذ، ورق آهن و مانند آن ها را به همین شکل برش می دهد
دستگاهی مخصوص اعدام در فرانسه به شکل چهارچوب که با رها کردن تیغۀ سنگین و بُرنده در جهت عمودی، سر محکوم را قطع می کرد، دستگاهی که کاغذ، ورق آهن و مانند آن ها را به همین شکل برش می دهد
کشندۀ گیوه. حامل گیوه. از جایی به جایی برندۀ گیوه، شخصی را گویند که چون کفشها را از پا برآورند بدو سپارند، و این قسم مردم اکثر بر درمزارات و مانند آن می نشینند. محمدطاهر نصیرآبادی دراحوال اطهری قهپایه ای نوشته که او گیوه کش بود. (بهار عجم) (آنندراج) (چراغ هدایت). کفشدار: تا کی ز دست بینیت ای غول گیوه کش از روی این و آن به ملامت خجل شوم. شفایی (از آنندراج). مؤلف چراغ هدایت نویسد که این ترکیب از روی قیاس است و اصلی ندارد، آنکه بر زیرۀ چرمی و یا لته ای پاافزار معروف به گیوه رویۀ بافته از ریسمان پنبه ای کشد و آن را به صورت پاافزار درآورد، گیوه دوز. شخصی که گیوه که نوعی است از کفش سازد. (چراغ هدایت). - امثال: تاجران دویدند گیوه کشها هم به دنبالشان. و چون ذوقی اردستانی سابق گیوه کشی کردی، شفایی در هجو او گوید: تا کی ز دست بینیت ای غول گیوه کش از روی این وآن به ملامت خجل شوم. (چراغ هدایت). این بیت را شاهد معنی کفشدار نیز آورده اند. تمیز اینکه شاهد کدام معنی است دشوار است، شخصی که کفش دزدد. (بهار عجم). چه کش رفتن در اصطلاح عامه معنی دزدیدن نیز دارد. دزد کفش. دزد گیوه
کشندۀ گیوه. حامل گیوه. از جایی به جایی برندۀ گیوه، شخصی را گویند که چون کفشها را از پا برآورند بدو سپارند، و این قسم مردم اکثر بر درمزارات و مانند آن می نشینند. محمدطاهر نصیرآبادی دراحوال اطهری قهپایه ای نوشته که او گیوه کش بود. (بهار عجم) (آنندراج) (چراغ هدایت). کفشدار: تا کی ز دست بینیت ای غول گیوه کش از روی این و آن به ملامت خجل شوم. شفایی (از آنندراج). مؤلف چراغ هدایت نویسد که این ترکیب از روی قیاس است و اصلی ندارد، آنکه بر زیرۀ چرمی و یا لته ای پاافزار معروف به گیوه رویۀ بافته از ریسمان پنبه ای کشد و آن را به صورت پاافزار درآورد، گیوه دوز. شخصی که گیوه که نوعی است از کفش سازد. (چراغ هدایت). - امثال: تاجران دویدند گیوه کشها هم به دنبالشان. و چون ذوقی اردستانی سابق گیوه کشی کردی، شفایی در هجو او گوید: تا کی ز دست بینیت ای غول گیوه کش از روی این وآن به ملامت خجل شوم. (چراغ هدایت). این بیت را شاهد معنی کفشدار نیز آورده اند. تمیز اینکه شاهد کدام معنی است دشوار است، شخصی که کفش دزدد. (بهار عجم). چه کش رفتن در اصطلاح عامه معنی دزدیدن نیز دارد. دزد کفش. دزد گیوه
دهی است از دهستان خزل شهر نهاوند. واقع در 28هزارگزی شمال باختری نهاوند و 7هزارگزی شهرک. محلی دامنه و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 360 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوب، انگور، لبنیات، چغندر قند و توتون آن بخوبی معروف است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. ایل یارمطاقلو برای تعلیف احشام به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان خزل شهر نهاوند. واقع در 28هزارگزی شمال باختری نهاوند و 7هزارگزی شهرک. محلی دامنه و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 360 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوب، انگور، لبنیات، چغندر قند و توتون آن بخوبی معروف است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. ایل یارمطاقلو برای تعلیف احشام به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
گشادگیوه. یا گل گیوه گشاد. تنبل و کاهل. (یادداشت مؤلف). و در نزد عوام دشنام مانندی باشد چون پیزی گشاد. - گیوۀ گشاد داشتن، سخت کاهل و بیکار بودن. (یادداشت مؤلف). گل گیوه گشاد داشتن
گشادگیوه. یا گِل گیوه گشاد. تنبل و کاهل. (یادداشت مؤلف). و در نزد عوام دشنام مانندی باشد چون پیزی گشاد. - گیوۀ گشاد داشتن، سخت کاهل و بیکار بودن. (یادداشت مؤلف). گِل گیوه گشاد داشتن
نام ناحیه و دهستانی است به مشرق آذربایجان از توابع شهرستان هروآباد، نام قصبۀ مرکز دهستان و ناحیۀ مذکور. و نیز رجوع به کیوی در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
نام ناحیه و دهستانی است به مشرق آذربایجان از توابع شهرستان هروآباد، نام قصبۀ مرکز دهستان و ناحیۀ مذکور. و نیز رجوع به کیوی در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
نوعی پای افزار که رویه آن را از ریسمان و نخ پرگ یعنی ریسمانهای پنبه ای بافته و زیره یا ته آنرا گاه از چرم و بیشتر از لته های بهم فشرده و درهم کشیده سازند، نوعی از کفش است
نوعی پای افزار که رویه آن را از ریسمان و نخ پرگ یعنی ریسمانهای پنبه ای بافته و زیره یا ته آنرا گاه از چرم و بیشتر از لته های بهم فشرده و درهم کشیده سازند، نوعی از کفش است
حامل گیوه، شخصی که چون کفشها را از پا در آورند باو سپارند (مخصوصا در بقعه ها و مزارات) : تا کی ز دست بینیت ای غول گیوه کش از روی این و آن بملامت خجل شوم. (شفایی آنند. لغ)، کسی که بر زیره چرمی یالته یی گیوه رویه بافته از ریسمان پنبه یی کشد و آنرا بصورت پا افزار درآورد گیوه دوز
حامل گیوه، شخصی که چون کفشها را از پا در آورند باو سپارند (مخصوصا در بقعه ها و مزارات) : تا کی ز دست بینیت ای غول گیوه کش از روی این و آن بملامت خجل شوم. (شفایی آنند. لغ)، کسی که بر زیره چرمی یالته یی گیوه رویه بافته از ریسمان پنبه یی کشد و آنرا بصورت پا افزار درآورد گیوه دوز