دهی است از دهستان گور بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت. واقع در 48هزارگزی خاور ساردوئیه و 6هزارگزی شمال راه مالرو دارزین به ساردوئیه. محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 71 تن است. آب آن از چشمه و قنات تأمین میگردد. محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان گور بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت. واقع در 48هزارگزی خاور ساردوئیه و 6هزارگزی شمال راه مالرو دارزین به ساردوئیه. محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 71 تن است. آب آن از چشمه و قنات تأمین میگردد. محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
آنکه اجازه دارد با پرداخت حقی در قسمتی از ملک دیگری زراعت کند. مؤلف آنندراج آرد: گاوبند. (فارسی) : بود رشوه قصاب را گاوبند و گرنه شود کشته در گوسفند. و معنی آن را ننوشته است. و رجوع به گاوبندی شود
آنکه اجازه دارد با پرداخت حقی در قسمتی از ملک دیگری زراعت کند. مؤلف آنندراج آرد: گاوبند. (فارسی) : بود رشوه قصاب را گاوبند و گرنه شود کشته در گوسفند. و معنی آن را ننوشته است. و رجوع به گاوبندی شود
دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر. در 21000گزی شمال خاوری شهر ملایر و 6000 گزی شمال باختری راه اتومبیل رو ملایر به شاوه اراک. کوهستانی و هوای آن معتدل است و 92 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر. در 21000گزی شمال خاوری شهر ملایر و 6000 گزی شمال باختری راه اتومبیل رو ملایر به شاوه اراک. کوهستانی و هوای آن معتدل است و 92 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
بندکننده دیو. آنکه دیوان را به بند آورد. آنکه دیو رامغلوب و مقهور سازد و بند کند، کنایه از پهلوان و دلیر و شجاع است چون رستم که دیوان مازندران را ببند آورد. و یا مقهورکننده دیوان چون طهمورث یا مطیع و فرمانبردار کننده دیو است چون سلیمان و در این موارد صفت است برای این افراد: گرفتش سنان و کمان و کمند گران گرز را پهلو دیوبند. فردوسی. بیامد یکی بانگ برزد بلند که ای پرمنش مهتر دیوبند. فردوسی. چو گیتی سرآمد بدان دیوبند جهان را همه پند او سودمند. فردوسی. و او را طهمورث دیوبند خواندندی. (نوروزنامه). حکم تو دیوبند و جهانت جهانگشای اقبال بر در تو در آسمان گشای. خاقانی. گر در زمین شام سلیمان دیوبند بلقیس را ز شهر سبا کرد خواستار. خاقانی. تاجور جهان چو جم تخت خدای مملکت خاتم دیوبند او بندگشای مملکت. خاقانی. همه در هراسیم ازین دیوزاد توئی دیوبند از تو خواهیم داد. نظامی. سکندر منم خسرو دیوبند خداوند شمشیر و تخت بلند. نظامی. شتابنده شد خسرو دیوبند. نظامی. ، افسونگر. (ناظم الاطباء). مسخرکننده دیو. گیرندۀ جن و دیو: این بود حساب زورمندی وین بود فسون دیوبندی. نظامی. تا خبر یافت از هنرمندی دیوبندی فرشته پیوندی. نظامی. ، {{اسم مرکّب}} روز شانزدهم ازهرماه ملکی. (برهان). (جهانگیری) (از ناظم الاطباء)، جائی که دیوان برای خود مسکن برمی گزینند. (ناظم الاطباء). جای که دیوان برای ماندن خود مقرر ساخته باشند و آن را بکاه و چوب و غیره بسته. (آنندراج) : سرون در فشارد بشاخ بلند چو دیوی بخسبد در آن دیوبند. نظامی. ، {{اسم خاص}} لقب قارن برادرزادۀ جمشید و او را قارن دیوبند میگفته اند. (از برهان) (از جهانگیری)، لقب جمشید. (از برهان) (از شرفنامۀ منیری)، (در داستانهای ملی ایران) لقب طهمورث. (برهان). بسبب آنکه دیوان را بندکرد این لقب یافت. لقب تهمورس است چون بریاضات اخلاق ذمیمه را بحمیده بدل کرده و بر نفس غالب شده بود اورا دیوبند خواندند. (آنندراج) : نگه کن بجمشید شاه بلند همان نیز تهمورس دیوبند. فردوسی. پسر بد مر او را یکی هوشمند گرانمایه تهمورس دیوبند. فردوسی. منوچهر چون زاد سرو بلند بکردار طهمورس دیوبند. فردوسی. طهمورث پیش از آنکه شاه شد همه در جنگ متمردان و دیوان بود و او را دیوبند گفتندی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 10)، لقب رستم: چنین گفت کزبارگاه بلند برفتم بر رستم دیوبند. فردوسی. پدر را چنین گفت کاین زورمند که خوانی ورا رستم دیوبند. فردوسی. و دیگر که از رستم دیوبند ز لهراسب و از اشکش هوشمند. فردوسی
بندکننده دیو. آنکه دیوان را به بند آورد. آنکه دیو رامغلوب و مقهور سازد و بند کند، کنایه از پهلوان و دلیر و شجاع است چون رستم که دیوان مازندران را ببند آورد. و یا مقهورکننده دیوان چون طهمورث یا مطیع و فرمانبردار کننده دیو است چون سلیمان و در این موارد صفت است برای این افراد: گرفتش سنان و کمان و کمند گران گرز را پهلو دیوبند. فردوسی. بیامد یکی بانگ برزد بلند که ای پرمنش مهتر دیوبند. فردوسی. چو گیتی سرآمد بدان دیوبند جهان را همه پند او سودمند. فردوسی. و او را طهمورث دیوبند خواندندی. (نوروزنامه). حکم تو دیوبند و جهانت جهانگشای اقبال بر در تو در آسمان گشای. خاقانی. گر در زمین شام سلیمان دیوبند بلقیس را ز شهر سبا کرد خواستار. خاقانی. تاجور جهان چو جم تخت خدای مملکت خاتم دیوبند او بندگشای مملکت. خاقانی. همه در هراسیم ازین دیوزاد توئی دیوبند از تو خواهیم داد. نظامی. سکندر منم خسرو دیوبند خداوند شمشیر و تخت بلند. نظامی. شتابنده شد خسرو دیوبند. نظامی. ، افسونگر. (ناظم الاطباء). مسخرکننده دیو. گیرندۀ جن و دیو: این بود حساب زورمندی وین بود فسون دیوبندی. نظامی. تا خبر یافت از هنرمندی دیوبندی فرشته پیوندی. نظامی. ، {{اِسمِ مُرَکَّب}} روز شانزدهم ازهرماه ملکی. (برهان). (جهانگیری) (از ناظم الاطباء)، جائی که دیوان برای خود مسکن برمی گزینند. (ناظم الاطباء). جای که دیوان برای ماندن خود مقرر ساخته باشند و آن را بکاه و چوب و غیره بسته. (آنندراج) : سرون در فشارد بشاخ بلند چو دیوی بخسبد در آن دیوبند. نظامی. ، {{اِسمِ خاص}} لقب قارن برادرزادۀ جمشید و او را قارن دیوبند میگفته اند. (از برهان) (از جهانگیری)، لقب جمشید. (از برهان) (از شرفنامۀ منیری)، (در داستانهای ملی ایران) لقب طهمورث. (برهان). بسبب آنکه دیوان را بندکرد این لقب یافت. لقب تهمورس است چون بریاضات اخلاق ذمیمه را بحمیده بدل کرده و بر نفس غالب شده بود اورا دیوبند خواندند. (آنندراج) : نگه کن بجمشید شاه بلند همان نیز تهمورس دیوبند. فردوسی. پسر بد مر او را یکی هوشمند گرانمایه تهمورس دیوبند. فردوسی. منوچهر چون زاد سرو بلند بکردار طهمورس دیوبند. فردوسی. طهمورث پیش از آنکه شاه شد همه در جنگ متمردان و دیوان بود و او را دیوبند گفتندی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 10)، لقب رستم: چنین گفت کزبارگاه بلند برفتم بر رستم دیوبند. فردوسی. پدر را چنین گفت کاین زورمند که خوانی ورا رستم دیوبند. فردوسی. و دیگر که از رستم دیوبند ز لهراسب و از اشکش هوشمند. فردوسی
از دو فعل امر ’گیر’ و ’بند’ و به معنی گیر و دار یا جنگ و رزم و درهم افتادگی دو سپاه یا دو دسته مردم متخاصم به کار رود، گرفتن و بستن و مردم را دستگیر ساختن و زندانی کردن و در تداول عامه گویند: بگیر و ببند راه افتاده است. رجوع به گیر و دار شود
از دو فعل امر ’گیر’ و ’بند’ و به معنی گیر و دار یا جنگ و رزم و درهم افتادگی دو سپاه یا دو دسته مردم متخاصم به کار رود، گرفتن و بستن و مردم را دستگیر ساختن و زندانی کردن و در تداول عامه گویند: بگیر و ببند راه افتاده است. رجوع به گیر و دار شود
نام موضعی است در مشرق ری که در آن بناهای عظیم و چشمه سار و باغهای زیبا باشد، آن را مرداو بن لاشک بنا نهاد، (از معجم البلدان)، معرب آن جیلاباذ است، رجوع به جیلاباذ شود
نام موضعی است در مشرق ری که در آن بناهای عظیم و چشمه سار و باغهای زیبا باشد، آن را مرداو بن لاشک بنا نهاد، (از معجم البلدان)، معرب آن جیلاباذ است، رجوع به جیلاباذ شود
دهی است از دهستان سگوند بخش زاغه شهرستان خرم آباد. واقع در 22هزارگزی جنوب باختری زاغه و 16هزارگزی جنوب شوسۀ خرم آباد به بروجرد. محلی جلگه و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 120 تن است. آب آن از رود خانه ازنا تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان فرش و جاجیم بافی می باشد. ساکنان آن از طایفۀ سگوند بوده و برای تعلیف احشام خود به ییلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان سگوند بخش زاغه شهرستان خرم آباد. واقع در 22هزارگزی جنوب باختری زاغه و 16هزارگزی جنوب شوسۀ خرم آباد به بروجرد. محلی جلگه و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 120 تن است. آب آن از رود خانه ازنا تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان فرش و جاجیم بافی می باشد. ساکنان آن از طایفۀ سگوند بوده و برای تعلیف احشام خود به ییلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
تابع حلق وشکم و مرد بسیارخوار. (انجمن آرا). شکمباره. شکم خواره. آنکه بندۀ شکم خود باشد. طبل خواره: ممانید بر کهتران کار خوار گلوبندگان رابگیرید بار. اسدی. هر بنده ای که او را بخرند و بفروشند آزادتر ازآن کس دان که گلوبنده بود... و گلوبنده همیشه بنده بود. (از قابوسنامه)
تابع حلق وشکم و مرد بسیارخوار. (انجمن آرا). شکمباره. شکم خواره. آنکه بندۀ شکم خود باشد. طبل خواره: ممانید بر کهتران کار خوار گلوبندگان رابگیرید بار. اسدی. هر بنده ای که او را بخرند و بفروشند آزادتر ازآن کس دان که گلوبنده بود... و گلوبنده همیشه بنده بود. (از قابوسنامه)
بندی یا کیسه ای که گیسوان را بدان بندند و یا در آن گذارند تا پریشان نگردد. بندگیس. (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). عقاص، رشته ای که بدان گیسو بندند. (منتهی الارب). قرامل، قرمل، گیسوبند. (دهار) (السامی فی الاسامی). رجوع به گیس بند شود
بندی یا کیسه ای که گیسوان را بدان بندند و یا در آن گذارند تا پریشان نگردد. بندگیس. (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). عِقاص، رشته ای که بدان گیسو بندند. (منتهی الارب). قَرامِل، قُرمُل، گیسوبند. (دهار) (السامی فی الاسامی). رجوع به گیس بند شود
دهی است جزء دهستان شاهرود و بخش شاهرود شهرستان هروآباد. واقع در 31هزارگزی خاوری هشجین و 36 هزارگزی شوسۀ هروآباد به میانه. محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 1101 تن است. آب آن از پنج رشته چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان شاهرود و بخش شاهرود شهرستان هروآباد. واقع در 31هزارگزی خاوری هشجین و 36 هزارگزی شوسۀ هروآباد به میانه. محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 1101 تن است. آب آن از پنج رشته چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
بند گیس، رشته ای که بدان زنان گیسوان خود رابندند و محکم کنند تا پریشان نشود، کیسه مانندی است که زنان در عقب سر بندند و گیسوی خود را در آن کنند، آنکه گیس زنان را بندد و بافد
بند گیس، رشته ای که بدان زنان گیسوان خود رابندند و محکم کنند تا پریشان نشود، کیسه مانندی است که زنان در عقب سر بندند و گیسوی خود را در آن کنند، آنکه گیس زنان را بندد و بافد
آنکه پیل را بندد کسی که بقوت بازو فیل را ببند کشد: بر غم سیاهان شه پیل بند مزور همی خورد ازان گوسفند. (نظامی)، زنجیری که بپای فیل بندند بند پای پیل، جایی که فیل را در آن نگاهداری کنند، (شطرنج) قسمی بازی شطرنج که با یک پیل و دو پیاده بازی شود و آن تدبیری است در شطرنج بدین طریق که در پس پیل خود دو پیاده نهند تا این هر سه تقویت همدیگر کنند و مهره حریف را بدین سو آمدن نگذارند و پیل بند حریف را به پیاده خود می شکنند: بند بر پیلتن زمانه نهاد پیلبند زمانه را که گشادک (نظامی)
آنکه پیل را بندد کسی که بقوت بازو فیل را ببند کشد: بر غم سیاهان شه پیل بند مزور همی خورد ازان گوسفند. (نظامی)، زنجیری که بپای فیل بندند بند پای پیل، جایی که فیل را در آن نگاهداری کنند، (شطرنج) قسمی بازی شطرنج که با یک پیل و دو پیاده بازی شود و آن تدبیری است در شطرنج بدین طریق که در پس پیل خود دو پیاده نهند تا این هر سه تقویت همدیگر کنند و مهره حریف را بدین سو آمدن نگذارند و پیل بند حریف را به پیاده خود می شکنند: بند بر پیلتن زمانه نهاد پیلبند زمانه را که گشادک (نظامی)
اگر مردی در خواب ببیند گلو بند بسته است خوب نیست. چیزهای زنانه در خواب برای مردان نشان از بی آبروئی و هتک حرمت و نفی احترام و شخصیت مردانه است مثل بزک کردن، دامن و کرست بستن و از جمله همین گلو بند داشتن. البته فرق است بین گلو بند زینتی زنان و زنجیر طلائی که مردان همراه یک پلاک یا سکه منقش به اسم خدا و اولیا به گردن می بندند. با این توضیح گلو بند در خواب تعهد و دین است اعم از دین اخلاقی یا مالی. اگر در خواب ببینید که گلوبندی بر گردن دارید خواب شما می گوید مدیون خواهید شد یا مدیون هستید. چنانچه در خواب ببینید گلوبندی دارید و آن را باز می کنید و گردن لخت خود را مشاهده می نمائید نشان آن است که از زیر بار دین بیرون می آئید و وام خود را می گذارید یا تعهد خویش را انجام می دهید. سنگینی و کلفتی گلو بند از هر جنسی که باشد نشان سبکی و سنگینی دین است. اگر گلوبند کلفت و سنگین باشد وام شما سنگین است و اگر نازک باشد اندک است. منوچهر مطیعی تهرانی
اگر مردی در خواب ببیند گلو بند بسته است خوب نیست. چیزهای زنانه در خواب برای مردان نشان از بی آبروئی و هتک حرمت و نفی احترام و شخصیت مردانه است مثل بزک کردن، دامن و کرست بستن و از جمله همین گلو بند داشتن. البته فرق است بین گلو بند زینتی زنان و زنجیر طلائی که مردان همراه یک پلاک یا سکه منقش به اسم خدا و اولیا به گردن می بندند. با این توضیح گلو بند در خواب تعهد و دین است اعم از دین اخلاقی یا مالی. اگر در خواب ببینید که گلوبندی بر گردن دارید خواب شما می گوید مدیون خواهید شد یا مدیون هستید. چنانچه در خواب ببینید گلوبندی دارید و آن را باز می کنید و گردن لخت خود را مشاهده می نمائید نشان آن است که از زیر بار دین بیرون می آئید و وام خود را می گذارید یا تعهد خویش را انجام می دهید. سنگینی و کلفتی گلو بند از هر جنسی که باشد نشان سبکی و سنگینی دین است. اگر گلوبند کلفت و سنگین باشد وام شما سنگین است و اگر نازک باشد اندک است. منوچهر مطیعی تهرانی