جدول جو
جدول جو

معنی گیسنه - جستجوی لغت در جدول جو

گیسنه
(نَ)
گیسو باشد. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 314). اما در جای دیگر دیده نشد و ظاهراً مصحف کیسنه باشد که به معنی ریسمانی است که به وقت رشتن بر دوک پیچیده شود. رجوع به کیسنه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیسنه
تصویر کیسنه
نخ یا ریسمانی که به دور دوک پیچیده شده باشد، جغرسته، جفرسته، جفرسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
انسان یا حیوان که معده اش خالی و محتاج غذا باشد، کنایه از حریص، آزمند
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
منسوب به گیس و گیسو. (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 314) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وْ نَ / نِ)
این نام در تاریخ ایران باستان (ج 3 ص 2560) درآمده است و پدر گودرز (جوذر) بیستمین شاه سلسلۀ اشکانی دانسته شده و آن چنانکه در ذیل شرح احوال گیو آوردیم ظاهراً صورتی از گیو (گئونی) باید باشد. رجوع به گیو شود
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
ریسمان بر دوک پیچیده بود چون خایه. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 448). ریسمانی که بر دوک پیچیده باشد، و آن را دوکچی و فروهه و فرموک نیز خوانند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). ریسمانی را گویند که به وقت رشتن بر دوک پیچیده شود. (از برهان) (از ناظم الاطباء) :
سر که یابد گسسته کیسنه را
دور باشد بتاوه کرسنه را.
عنصری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
ماشوره را گویند. (جهانگیری). لوله و ماشوره باشد. لیسپنه. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ / رُ نَ / نِ / گُ سَ / سِ نَ /نِ)
به ضم اول و کسر دوم و چهارم (در لهجۀ مرکزی) و نیز به ضم اول و دوم و فتح چهارم و در شعر بضرورت به ضم اول و سکون دوم و فتح سوم و چهارم. پهلوی، گورسک و گورسکیه، تهرانی، گشنه، گیلی، ویشته. مخفف آن ’گرس’، ’گسنه’ کسی که محتاج بخوردن غذاست. آن که احساس احتیاج بخوردن کند. (حاشیۀ برهان چ معین). ترجمه جائع و در این ترکیب برای نسبت نباشد مثل تش و تشنه و گرسنه و بفتح دوم نوعی از تصرف است و مخفف آن گسنه است. (آنندراج). کسی که او را اشتهای طعام باشد. مقابل سیر. (غیاث اللغات). ناهار. (صحاح الفرس) : سغبان، مرد گرسنه. (دهار). علهان، مرد گرسنه. طلنفح. عجوز. وبد. (منتهی الارب) :
اشتر گرسنه کسیمه (کتیره ؟) خورد
کی شکوهد ز خار چیره خورد.
رودکی.
گرسنه روباه شد تا آن تبیر
چشم زی او بود مانده خیرخیر.
رودکی.
چو بنهاد آن تل سوسن به پیش من چنان بودم
که پیش گرسنه بنهی ثرید چرب بهتانه.
ابوشکور.
جهودیست درویش و شب گرسنه
بخسپد همی بر زمین برهنه.
فردوسی.
بدین تخت شاهی نهاده ست روی
شکم گرسنه مرد دیهیم جوی.
فردوسی.
بیامد یکی دیو و گفتا منم
که با گرسنه شیر دندان زنم.
فردوسی.
نه شغب کردند آن بچگکان و نه نفیر
بچۀ گرسنه دیدی که ندارد شغبی.
منوچهری.
بمرند این همه از گرسنه بر خیر همی
بیم آن است که دیوانه شوم ای عجبی.
منوچهری.
روی نیارم سوی جهان که نیارم
کاین بسوی من بتر ز گرسنه مار است.
ناصرخسرو.
هرزمان بدتر شود حال رمه
چون بود از گرسنه گرگان رعات.
ناصرخسرو.
گرسنه مردمان و کسری سیر
سگ بود این چنین امیر نه سیر.
سنایی.
هر که همت او برای طعمه است در زمرۀ بهایم معدود گردد و چون سگی گرسنه که به استخوانی شاد شود و به نان پاره ای خشنود. (کلیله ودمنه).
گرگ گرسنه چو یافت گوشت نپرسد
کاین شتر صالح است یا خر دجال.
سعدی.
آنکه در راحت و تنعم زیست
او چه داند که حال گرسنه چیست.
سعدی (گلستان).
گرسنه چون سیر شود رگ فضول در وی بجنبد. (تاریخ سلاجقۀ کرمان).
- امثال:
آدم گرسنه ایمان ندارد.
آدم گرسنه سنگ را هم میخورد.
آدم گرسنه نان خواب می بیند.
قدر نان را گرسنه میداند. (جامع التمثیل).
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
لغت نامه دهخدا
ریسمانی که بوقت رشتن بر دوک پیچیده شود دو کچی فروهه فرموک: سرکه تابد گسسته کیسنه را دور باشد بتاوه کرسنه را. (عنصری)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه احساس احتیاج بخوردن غذا کند جایع: بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست بس جان بلب آمد که برو کس نگریست. (گلستان)، جمع گرسنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیسینه
تصویر گیسینه
منسوب به گیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیسنه
تصویر لیسنه
لوله و ماشوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
((گُ رُ نِ))
مقابل سیر. مجازاً، بسیار نیازمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
جائعٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
Famished, Hungry, Ravenous, Starving, Voracious
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
affamé, vorace
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
空腹の , 空腹の , お腹が空いた , 貪欲な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
بھوکا , بھوکا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
ক্ষুধার্ত , লোভী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
หิว , ตะกละ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
njaa, mwenye njaa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
aç, açgözlü
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
רעב , רעב , תַּאֲבוֹנִי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
饥饿的 , 贪婪的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
faminto, voraz
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
배고픈 , 탐욕스러운
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
lapar, rakus
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
भूखा , अत्यंत भूखा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
affamato, famelico, vorace
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
hambriento, voraz
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
голодний , ненажерливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
голодный , прожорливый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
głodny, zachłanny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
hungrig, gefräßig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
hongerig, hongerige, vraatzuchtig
دیکشنری فارسی به هلندی