جدول جو
جدول جو

معنی کیسنه

کیسنه
نخ یا ریسمانی که به دور دوک پیچیده شده باشد، جغرسته، جفرسته، جفرسه
تصویری از کیسنه
تصویر کیسنه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با کیسنه

کیسنه

کیسنه
ریسمانی که بوقت رشتن بر دوک پیچیده شود دو کچی فروهه فرموک: سرکه تابد گسسته کیسنه را دور باشد بتاوه کرسنه را. (عنصری)
فرهنگ لغت هوشیار

کیسنه

کیسنه
ریسمان بر دوک پیچیده بود چون خایه. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 448). ریسمانی که بر دوک پیچیده باشد، و آن را دوکچی و فروهه و فرموک نیز خوانند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). ریسمانی را گویند که به وقت رشتن بر دوک پیچیده شود. (از برهان) (از ناظم الاطباء) :
سر که یابد گسسته کیسنه را
دور باشد بتاوه کرسنه را.
عنصری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

کرسنه

کرسنه
عبری یا آرامی تازی گشته از ریشه سنسکریت گاودانه از گیاهان کرشنه چرک ریم. چرک ریم
فرهنگ لغت هوشیار

کرسنه

کرسنه
دانه ای شبیه ماش با طعمی تلخ که خوراک چهارپایان و پرندگان است، گاودانه، کسنک
کرسنه
فرهنگ فارسی عمید

کرسنه

کرسنه
چرکی را گویند که بر روی جراحت بسته و سخت شده باشد. (جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء). و با وجود آنکه قاف در زبان پارسی نیامده، عوام شیراز کرسنه را به قاف بدل کرده قرسنه گویند. (جهانگیری) (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا

کرسنه

کرسنه
کرشنه. گیاهی که دانه اش را گاودانه گویند. مأخوذ از فارسی است. (ناظم الاطباء). درختی است خرد که دانه اش را گاودانه خوانند وآن در غلاف باشد مدور قریب به قدر نخود و تیره رنگ و مایل به سرخی و از تلخی و تندی غیرمأکول است. (از منتهی الارب). و رجوع به کرشنه شود، نام غله ای است تیره رنگ و طعم آن مابین ماش و عدس باشد. آن را مقشر کرده به گاو دهند، گاو را چاق و فربه کند و به یونانی ارونس خوانند و باشین هم بنظر آمده است، یعنی کرشنه. (از برهان). غله ای است که طعم آن میان ماش و عدس بود و رنگش به تیرگی زند چون آن را مقشر کنند و به گاو دهند گاو را به غایت فربه سازد و در فربه کردن گاو هیچ چیز مانند آن نباشد و در بیضا و دیگر گرمسیرات شیراز بسیار بکارند و آن را کسنک نیز خوانند. (جهانگیری). دانه ای است همچون ملک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). دانه ای است که در هیأت به ملک ماند و خردتر از اوست و او را اضلاع بود و رنگ او اغبر بود و به زردی مایل باشد. مزۀ او به مزۀ ماش ماند و چون پوست از او بیرون کنند مغز او زرد بیرون آید که به سرخی زند و در نواحی مغرب او را گاو خورد و به یونانی او را دویس گویند وزدین هم گفته اند. (ترجمه صیدنه). اسم عجمی نوعی از جلبان است که به فارسی گاودانه و به عربی حب البقر گویند. (تحفه). رجوع به کرشنه شود
لغت نامه دهخدا