جدول جو
جدول جو

معنی گیرگیر - جستجوی لغت در جدول جو

گیرگیر
به معنی گیراگیر:
نیست خالی بزم او از باش باش و نوش نوش
نیست خالی رزم او از گیرگیر و های های،
منوچهری،
رجوع به گیراگیر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهرگیر
تصویر شهرگیر
(پسرانه)
فاتح شهر، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی و سالار اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گردگیر
تصویر گردگیر
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پسران افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیراگیر
تصویر گیراگیر
همهمه، غوغا، گیر و دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرگیر
تصویر شیرگیر
شیر گیرنده، کسی که شیر را شکار می کند، کنایه از دلیر، پرزور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارگیر
تصویر بارگیر
بار گیرنده، بار برنده، بردارندۀ بار، اسب و هر حیوان بارکش، کشتی، ارابه، اتومبیل یا هر وسیلۀ نقلیۀ باری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پدرگیر
تصویر پدرگیر
پدرخوانده، مردی که فرزند دیگری را به فرزندی خود بپذیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیارگیر
تصویر عیارگیر
عیار گیرنده، صاحب عیار، آنکه عیار سیم وزر را می سنجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمیرگیر
تصویر خمیرگیر
کارگری که در دکان نانوایی خمیر نان را آماده می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردگیر
تصویر گردگیر
آنکه یا آنچه گرد و غبار چیزی را بگیرد، گردگیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جیرجیر
تصویر جیرجیر
صدای سوسک، جیرجیرک، موش و امثال آن، صدای زیر و نازک مانند صدای دری که روغن کاری نشده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بگیربگیر
تصویر بگیربگیر
گرفتن و بازداشت کردن پی در پی مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارگیر
تصویر مارگیر
کسی که مارهای زنده را صید می کند، کسی که با معرکه گیری و نشان دادن مار به مردم پول جمع می کند
فرهنگ فارسی عمید
(چِ لِ تَ / تِ خُ)
آنکه صید گور کند، (آنندراج) :
چو با گورگیران ندارند زور
به پای خود آیند گوران به گور،
نظامی (از آنندراج)،
گوری الحق دونده بود و جوان
گورگیر از پسش چو شیر دوان،
نظامی (هفت پیکر ص 73)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز واقع در 74000 گزی جنوب خاور زرقان و 7000 گزی راه فرعی بندامیر به خرامه، جلگه و معتدل مالاریایی است، سکنۀ آن 319 تن است، آب آن از رود کر است، محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت وراه آن مالرو است، این قریه را معزآباد هم گویند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، در دو فرسخ و نیم مشرقی گاوکان است، (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 258)
لغت نامه دهخدا
مرکب از:گیر به معنی گیرنده و گرفتن + الف اتصال یا (میانوند) + گیر مکرر، (از حاشیۀ برهان چ معین)، گرفتگی سخت، (ناظم الاطباء)، هنگام گیرودار، در لحظۀ حساس، در لحظۀ اخیر، (یادداشت به خط مؤلف)،
، غوغا و همهمه و شور، (ناظم الاطباء)،
- گیراگیر جنگ، در لحظۀ حساس جنگ، همهمه و شور و غوغای جنگ، در بحبوحۀ جنگ، (یادداشت مؤلف)،
- در گیراگیر حرکت، در جناح حرکت، (یادداشت به خط مؤلف)،
- در گیراگیر رفتن، در جناح حرکت رفتن، (یادداشت به خط مؤلف)،
- در گیراگیر معرکه، در بحبوحۀ جنگ، (یادداشت به خط مؤلف)،
- روز گیراگیر، روز جنگ و ستیز:
خنجر خسرو است و کلک وزیر
سپر ملک روز گیراگیر،
اوحدی،
رجوع به گیر و دار شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
که دیر مؤاخذه کند، اغماض کننده:
در خطا دیرگیر و زودگذار
در عطا سخت مهر و سست مهار،
سنایی،
در وی آهسته رو که تیزهش است
دیرگیر است لیک زودکش است،
نظامی (هفت پیکر ص 358)،
- امثال:
خدا دیرگیر است لیکن سخت گیر است
لغت نامه دهخدا
آنکه شیر را بگیرد و شکارکند، آنکه با شیر درآویزد و بدو پیروز گردد، (از یادداشت مؤلف)، شجاع، سخت شجاع، سخت دلیر و شجاع، بسیار دلیر، (یادداشت مؤلف) :
چه جویی نبرد یکی مرد پیر
که کاوس خواندی ورا شیرگیر،
فردوسی،
برفت از پسش رستم شیرگیر
ببارید بر لشکرش گرز و تیر،
فردوسی،
ز دارای دارای بن اردشیر
سوی قیصر اسکندر شیرگیر،
فردوسی،
منم گفت گردافکن و شیرگیر
کمند و کمان دارم و گرز و تیر،
فردوسی،
که آن روز افکنده بودند تیر
سیاووش و گرسیوز شیرگیر،
فردوسی،
گمانی نبردم که از اردشیر
یکی نامجوی آید و شیرگیر،
فردوسی،
دراو مجلس ماهرویان مجلس
در او خانه شیرگیران لشکر،
فرخی،
آگهی شان نه زآهنین جگری
شیرگیری و اژدهاشکری،
نظامی،
چون صبح به مهر بی نظیر است
چون مهر به کینه شیرگیر است،
نظامی،
تو آن شیرگیری که در وقت جنگ
ز شمشیر تو خون شود خاره سنگ،
نظامی،
شیرگیری ولیک نز مستی
شیرگیری به اژدهادستی،
نظامی،
شیرگیر از خون نرّه شیر خورد
تو بگویی او نکرد آن باده کرد،
مولوی،
سوی خرگوشان دوید آن شیرگیر
کابشروا یا قوم اذ جاء البشیر،
مولوی،
بدو گفتم ای سرور شیرگیر
چه فرسوده گشتی چو روباه پیر،
سعدی (بوستان)،
جوانان پیل افکن شیرگیر
ندانند دستان روباه پیر،
سعدی (بوستان)،
ز نیروی سرپنجۀ شیرگیر
فرومانده عاجز چو روباه پیر،
سعدی (بوستان)،
هر درخت کهن که دیدی به زور سرپنجۀ شیرگیر از بیخ برکندی، (گلستان)،
آن شاه تندحمله که خورشید شیرگیر
پیشش به روز معرکه کمتر غزاله بود،
حافظ،
عیب دل کردم که وحشی وضع و هرجایی مباش
گفت چشم شیرگیر و غنج آن آهوببین،
حافظ،
ای شاه شیرگیر چه کم گردد ار شود
در سایۀ تو ملک فراغت میسرم،
حافظ،
- گو شیرگیر، پهلوان سخت دلیر و شجاع، یل شیرگیر، (ازیادداشت مؤلف) :
چنین داد پاسخ مر او را هجیر
که شاید بدن کاّن گو شیرگیر،
فردوسی،
سپهدارشان اردشیر دلیر
که بد پور بیژن گوی شیرگیر،
فردوسی،
- یل شیرگیر، پهلوان سخت شجاع و دلیر، (یادداشت مؤلف) :
بهار و تموز و زمستان و تیر
نیاسود هرگز یل شیرگیر،
فردوسی،
ز بس نیزه و خنجر و گرز و تیر
که شد ساخته بر یل شیرگیر،
فردوسی،
به سهراب گفت ای یل شیرگیر
کمندافکن و گرد و شمشیرگیر،
فردوسی،
چو آرش که بردی به فرسنگ تیر
چو پیروز قارن یل شیرگیر،
فردوسی،
چنین گفت از باره شاه اردشیر
که بفراز رزم ای یل شیرگیر،
فردوسی،
، جری شده، (یادداشت مؤلف)، مردم مست، (از برهان) (از غیاث) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری)، نیم مست، (فرهنگ اوبهی) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری)، کسی که او را نشئۀ مستی شراب متوسط باشد، مرتبه ای از مستی، نیم مست، (یادداشت مؤلف)، کسی که کیفش رسا باشد و از جا درنیاید و خودداری نماید، (از غیاث)، به معنی مست و دلیر است، گویند بهرام گور وقتی در شکار خفته ای را دید در حوالی در قلعه افتاده و کلاغ با منقار چشم او را برمی آورد، یقین کرد مرده است چون معلوم شد از غایت مستی و بیخودی از خود بیخبر شده به نظر بهرام گور شگفت آمده حکم به منع شراب کرد و مدتی مردم ممنوع بودند الا در خلوت پنهانی، وقتی کفش دوزی زنی گرفت و از ضعف باه او را قوت تصرف نبود برای معالجه قدری شراب کهنه خورد مقارن این کار از کوچه غوغایی برآمد وی نیز بیرون دوید شیری دید که زنجیر بگسیخته و بیرون آمده و مردم از آن گریزانند وی از سورت مستی بر شیر حمله کرد مشتی چند بر بناگوش شیر زد و شیر را بگرفت و بداشت تا شیربانان دررسیدند، چون این قصه به عرض شاه رسیدبخندید و کفشگر را بخواست و از راز آگاه شد و به محرمان حضور گفت شراب نه چندان باید خورد که افتد و کلاغ چشم آدمی را برآورد بلکه آن قدر باید خورد که مست و شیرگیر شود، و این سخن مثل شد و بماند، (از آنندراج) (از انجمن آرا)،
- شیرگیر کردن، نیم مست کردن، (از فرهنگ جهانگیری) :
بلبلان را مست کرد آن مطربان را شیرگیر
تا که در سازند با هم نغمۀ داود را،
مولوی،
، معزز و صاحب مرتبه، (از غیاث) (از بهار عجم)،
نام روز بیست وهشتم باشداز ماههای ملکی، (برهان) (از فرهنگ جهانگیری)، نام روز بیست وهشتم از هر ماه شمسی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آنکه صید گور (خر) کند: گوری الحق دونده بود و جوان گورگیر از پسش چو شیر دوان. (هفت پیکر)
فرهنگ لغت هوشیار
سخت گرفتن، هنگام گیر و دار، غوغا همهمه، لحظه حساس. یا درگیر حرکت. در جناح حرکت در حال حرکت. یا در گیراگیر رفتن، در جناح رفتن، یا در گیراگیر جنگ. (معرکه)، در بحبوحه جنگ. یا در گیراگیر چیزی. مشغول آن بودن: تازه در گیراگیر آوردن تو بودم... یا روز گیراگیر. روز جنگ و پیکار
فرهنگ لغت هوشیار
گیرا گیر: نیست خالی بزم او از باش باش و نوش نوش نیست خالی رزم او از گیر گیر و های های. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارگیر
تصویر مارگیر
افسونگر مار، مارگیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه گل چیزی را بگیرد، برای جلوگیری از پخش شدن گلهایی که بر اثر دوران چرخهای وسایل نقلیه (اتومبیل دوچرخه و غیره) بخارج پرتاب میشود آلتی در آنها تعبیه شده که بصورت قاب محدب دایره یی شکل روی چرخها را میپوشاند. گلگیر بوسیله مهره هایی که به بست گلگیر معروف است روی بدنه اتومبیل یا وسیله نقلیه دیگر نصب میشود. نوعی مقراض که بوسیله آن گل شمع و چراغ را گیرند: خاکساران زاغنیا محتاج همراهی نیند شمعدان گل کجا در بند گلگیر طلاست ک (عبدالغنی قبول)
فرهنگ لغت هوشیار
شاهی آبی: سپندان و گندنا و پیاز و سیر و سداب و گرگیر وسپند و ترب و باتنگان
فرهنگ لغت هوشیار
شیر گیرنده آنکه شیر را شکار کند و بگیرد، دلیر پر زور پر قوت نیرومند، مست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرگیر
تصویر شکرگیر
گرفتار، نمک گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تعقیب کننده دنبال گیرنده، آنکه رد پای کسی را دنبال کند رد زناثر شناس: چون سرافه بن مالک آنجا (غار ثور) رسید و او پی گیری هول بود، اصرار ورزنده مصر، مداوم دنباله دار: درین راه کوششهای پی گیری از طرف دانشمندان بعمل می آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورگیر
تصویر دورگیر
تسخیر کننده آفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرگیر
تصویر شیرگیر
گیرنده شیر و پیروزمند، شجاع، دلیر و دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردگیر
تصویر گردگیر
آنکه گرد و غبار چیزی را بگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاهگیر
تصویر گاهگیر
سرکش (اسب) حرون، متلون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارگیر
تصویر بارگیر
بار برنده، هر حیوان بارکش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیراگیر
تصویر گیراگیر
بحبوحه، لحظه حساس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیراگیر
تصویر پیراگیر
محیط
فرهنگ واژه فارسی سره
تله گذار گوشتخواران گربه سان بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی