جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بارگیر

بارگیر

بارگیر
بار گیرنده، بار برنده، بردارندۀ بار، اسب و هر حیوان بارکش، کشتی، ارابه، اتومبیل یا هر وسیلۀ نقلیۀ باری
بارگیر
فرهنگ فارسی عمید

بارگیر

بارگیر
اسب و شتر و امثال آن باشد از برای بار کردن و سواری و به عاریت به کسی دادن، (برهان)، اسب و شتر و گاو، (غیاث)، اسب و شتر و امثال آن، (انجمن آرا) (آنندراج)، اسب، (مجموعۀ مترادفات ص 36) (صحاح الفرس: بارگی)، اسب سپاهی که عاریت به کسی دهند، (ناظم الاطباء)، حیوان که به عاریت دهند، (دِمزن)، شتر، (ناظم الاطباء)، مرکب، مَحمِل، (منتهی الارب)، برنشست، ستور باری، (ناظم الاطباء)، اسب و حیوان بارکش، (فرهنگ شاهنامۀ شفق) : و گویم که من بارگیر محمد رسول اﷲام، (ترجمه تفسیر طبری)،
چون من دوازدهست ترا اسب بارگیر
لیکن ز خلق نیست جز از تو سوار من،
ناصرخسرو،
مرا گفت چون بارگیری نخواهی
چو از خدمتت نیست روی رهایی،
انوری،
رخت محنت نهم بمنزل عیش
زانکه شد بارگیر شادی لنگ،
مجیر بیلقانی،
بار عتاب او نتوانم کشید از آنک
ما را سزای هودج او بارگیر نیست،
خاقانی،
این چه موکب بود یارب کاندر آمد تازیان
بارگیرش صبحدم بود و جنیبت کش صبا،
خاقانی،
خوش سواریست عمر خاقانی
صیدگه دهر و بارگیر اوقات،
خاقانی،
جهاندار فرمودکآید وزیر
برفتن نشست از بر بارگیر،
نظامی،
و صفی ابوالعلا را استری از بارگیران خاص بفرمود و دستی جامه، (راحهالصدور راوندی)، و در اوایل ربیع الاول بطالع مبارک مراکب فتح و ظفر بارگیر مراد ساخت، (جهانگشای جوینی)،
شقاوت برهنه نشاندش چو سیر
نه بارش رها کرد و نه بارگیر،
سعدی (بوستان)،
و چون مست شوم بر بارگیری از بارگیرهای نوبت سوار شده متوجه خانه خود گردم، (ترجمه محاسن اصفهان ص 91)، و خلعتهای بسیار و بارگیرهای نیکو و چندین تجمل بدو بخشید، (تاریخ قم ص 215) ...، شش نفراز محرمان را فرمود تا هفت بارگیر از طویلۀ خاصه زین کرده به آنجانب دجله برند ... (حبیب السیر چ قدیم طهران ج 3 جزء 3 ص 157 س 25)
لغت نامه دهخدا

بار گیر

بار گیر
حیوانی که بار را حمل کند باربر، ارابه کشتی و اتومبیل باری، هودج کجاوه عماری، ماده هر حیوان
فرهنگ لغت هوشیار

بادگیر

بادگیر
مجرای باد در دیوار یا بام خانه، راهی که برای جریان هوا در سقف یا میان دیوار اتاق درست کنند، بادخن، بادغر، حلقۀ فلزی مشبک روی سماور یا سر قلیان، خانه یا زمینی که در معرضِ وزش باد باشد
بادگیر
فرهنگ فارسی عمید

مارگیر

مارگیر
کسی که مارهای زنده را صید می کند، کسی که با معرکه گیری و نشان دادن مار به مردم پول جمع می کند
مارگیر
فرهنگ فارسی عمید

بارگیری

بارگیری
گرفتن بار برای حمل و نقل، عمل بار بستن و بار گرفتن
بارگیری
فرهنگ فارسی عمید

بارگین

بارگین
پارگین، گودالی که آب های کثیف و گندیده در آن جمع می شود، منجلاب، گندآب
بارگین
فرهنگ فارسی عمید