اندوه، ملال ویار خفگی، حالتی که به واسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست می دهد و گاه سبب مرگ می شود، فشردگی گلو، خبک، اختناق، خبه، خپک، خپه
اندوه، ملال ویار خَفِگی، حالتی که به واسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست می دهد و گاه سبب مرگ می شود، فشردگی گلو، خَبَک، اِختِناق، خَبَه، خَپَک، خَپِه
لوییس وله د گورا (1570- 1644 میلادی). درام و رمان نویس اسپانیایی که در اسی ژا (آندلوزی) متولد شد. لزاژ (یکی از نویسندگان فرانسه در قرن هفدهم و هژدهم) کتاب ’شیطانهای لنگ’ خود را از ’دیابلو کوخوئه لو’ او اقتباس کرده است (1707) آنتونیو د گوارا (1480- 1548 میلادی). راهب و مورخ اسپانیایی که در ترسنو متولد شد. وی مؤلف کتاب ’ساعت دیواری شاهزادگان’ است
لوییس وله دِ گورا (1570- 1644 میلادی). درام و رمان نویس اسپانیایی که در اسی ژا (آندلوزی) متولد شد. لزاژ (یکی از نویسندگان فرانسه در قرن هفدهم و هژدهم) کتاب ’شیطانهای لنگ’ خود را از ’دیابلو کوخوئه لو’ او اقتباس کرده است (1707) آنتونیو دِ گوارا (1480- 1548 میلادی). راهب و مورخ اسپانیایی که در ترسنو متولد شد. وی مؤلف کتاب ’ساعت دیواری شاهزادگان’ است
از: گوار + ا، پسوند فاعلی و صفت مشبهه، پهلوی گوهاراک ’مناس 275’. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نقیض گلوگیر است و هر چیز را گویندکه ذائقه را خوش آید و به حلق به آسانی رود و زود هضم شود. (برهان). هر چیز که خوش مزه باشد و به طبیعت خوش آید و زودهضم بود. (غیاث). چیزی که ذائقه را خوش آید و طبع بدان میل کند و زود هضم شود، و آن را خوشگوار گویند. (انجمن آرا). هر چیز خوش ذائقه و زودهضم... (آنندراج). گواران. گوارنده. سازگار. سائغ. هنی ٔ. مهنا. مری ٔ. سریعالهضم. که زود تحلیل رود: و آبهاء فراوان و رودهاء روان گوارا و جامع و بیمارستان نیکو ساخته اند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139). بجست ذره ای زین و چکید قطره ای زآن شد این فروزان آتش شد آن گوارا آب. مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 29). الا ای دولتی طالع که قدر وقت میدانی گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش. حافظ. زخم از مرهم گواراتر بود بر عارفان رخنه در زندان بود از نعش این محبوس را. صائب (از آنندراج). حال کلیم و عیش گوارای او مپرس گر آب خورد در گلوش استخوان گرفت. کلیم (از آنندراج). - گوارا افتادن صحبت، کنایه از موافق آمدن صحبت. (آنندراج) : به مذاق تو گوارانفتد صحبت واله برود از خود اگر داردت از خویش معذب. درویش واله هروی (از آنندراج). - دیرگوارا، بطی ءالهضم. (ناظم الاطباء). - زودگوارا، سریعالهضم و زودهضم. (ناظم الاطباء). - گوارا باد گفتن، تهنیت گفتن. - گوارا شدن، سریعالهضم و مطبوع شدن. انهضام. (منتهی الارب). خوش آیند شدن و مطبوع گشتن. (ناظم الاطباء). مراءه. هنا (ه / ه) . (منتهی الارب). - گوارا شمردن، گوارا پنداشتن. خوش گوار یافتن. استمراء. - گوارا کردن، قبول کردن و پسند کردن. (ناظم الاطباء). گوارنده کردن: با کمال ناگواریها گوارا کرده است محنت امروز را اندیشۀ فردای من. صائب. - گوارا گردیدن، گوارا شدن. - گوارای وجود، دعایی است که خورنده ای را گویند، چون کسی را به خوردن خواند، و این جواب غالباً نفی است. نوش جان. (یادداشت مؤلف). - امثال: می بایدش هزارقدح خون به سر کشد تا در مذاق خلق گوارا شود کسی. صائب (از امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1767). ، تحمل کننده و صبرکننده. راضی و مطیع. (ناظم الاطباء). و رجوع به گواران شود
از: گوار + ا، پسوند فاعلی و صفت مشبهه، پهلوی گوهاراک ’مناس 275’. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نقیض گلوگیر است و هر چیز را گویندکه ذائقه را خوش آید و به حلق به آسانی رود و زود هضم شود. (برهان). هر چیز که خوش مزه باشد و به طبیعت خوش آید و زودهضم بود. (غیاث). چیزی که ذائقه را خوش آید و طبع بدان میل کند و زود هضم شود، و آن را خوشگوار گویند. (انجمن آرا). هر چیز خوش ذائقه و زودهضم... (آنندراج). گواران. گوارنده. سازگار. سائغ. هنی ٔ. مهنا. مری ٔ. سریعالهضم. که زود تحلیل رود: و آبهاء فراوان و رودهاء روان گوارا و جامع و بیمارستان نیکو ساخته اند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139). بجست ذره ای زین و چکید قطره ای زآن شد این فروزان آتش شد آن گوارا آب. مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 29). الا ای دولتی طالع که قدر وقت میدانی گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش. حافظ. زخم از مرهم گواراتر بود بر عارفان رخنه در زندان بود از نعش این محبوس را. صائب (از آنندراج). حال کلیم و عیش گوارای او مپرس گر آب خورد در گلوش استخوان گرفت. کلیم (از آنندراج). - گوارا افتادن صحبت، کنایه از موافق آمدن صحبت. (آنندراج) : به مذاق تو گوارانفتد صحبت واله برود از خود اگر داردت از خویش معذب. درویش واله هروی (از آنندراج). - دیرگوارا، بطی ءالهضم. (ناظم الاطباء). - زودگوارا، سریعالهضم و زودهضم. (ناظم الاطباء). - گوارا باد گفتن، تهنیت گفتن. - گوارا شدن، سریعالهضم و مطبوع شدن. انهضام. (منتهی الارب). خوش آیند شدن و مطبوع گشتن. (ناظم الاطباء). مراءه. هنا (هََ / هَِ) . (منتهی الارب). - گوارا شمردن، گوارا پنداشتن. خوش گوار یافتن. استمراء. - گوارا کردن، قبول کردن و پسند کردن. (ناظم الاطباء). گوارنده کردن: با کمال ناگواریها گوارا کرده است محنت امروز را اندیشۀ فردای من. صائب. - گوارا گردیدن، گوارا شدن. - گوارای وجود، دعایی است که خورنده ای را گویند، چون کسی را به خوردن خواند، و این جواب غالباً نفی است. نوش جان. (یادداشت مؤلف). - امثال: می بایدش هزارقدح خون به سر کشد تا در مذاق خلق گوارا شود کسی. صائب (از امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1767). ، تحمل کننده و صبرکننده. راضی و مطیع. (ناظم الاطباء). و رجوع به گواران شود
اندوه و ملالت. (فرهنگ رشیدی) (برهان) (ناظم الاطباء). اندوه و ملال. (آنندراج) ، تیرگی روی باشد به سبب گلو فشردن و خفه کردن، یا چیزی بسیار خوردن، و آن را به عربی کلفت گویند. (برهان) (آنندراج) ، تاسه. (صحاح الفرس). به معنی تاسه هم آمده است، و آن میل و خواهش به هم رسانیدن به خوردنی باشد و این حال بیشتر زنان آبستن را به هم رسد. (برهان) (آنندراج). تاسه و میل و خواهش به خوردن چیزهای بی قاعده چنانکه در زنان آبستن پدید آید. (ناظم الاطباء). بنابه قاعده تبدیل ’و’ به ’گ’ به نظر می رسد اصل کلمه ’گیار’ بوده و ’ا’ آخر کلمه الف اطلاق است در آخر شعر، فرهنگ نویسان آن را جزو کلمه گرفته اند و در همین کتاب این اشتباه نظیر دارد. (تعلیقات برهان چ معین ج 5 ص 239)
اندوه و ملالت. (فرهنگ رشیدی) (برهان) (ناظم الاطباء). اندوه و ملال. (آنندراج) ، تیرگی روی باشد به سبب گلو فشردن و خفه کردن، یا چیزی بسیار خوردن، و آن را به عربی کلفت گویند. (برهان) (آنندراج) ، تاسه. (صحاح الفرس). به معنی تاسه هم آمده است، و آن میل و خواهش به هم رسانیدن به خوردنی باشد و این حال بیشتر زنان آبستن را به هم رسد. (برهان) (آنندراج). تاسه و میل و خواهش به خوردن چیزهای بی قاعده چنانکه در زنان آبستن پدید آید. (ناظم الاطباء). بنابه قاعده تبدیل ’و’ به ’گ’ به نظر می رسد اصل کلمه ’گیار’ بوده و ’ا’ آخر کلمه الف اطلاق است در آخر شعر، فرهنگ نویسان آن را جزو کلمه گرفته اند و در همین کتاب این اشتباه نظیر دارد. (تعلیقات برهان چ معین ج 5 ص 239)
گیان، عناصر اربعه، (فرهنگ شعوری ج 2 ص 308)، آخشیج، ظاهراً مصحف کیانا باشد، رجوع به همین کلمه شود: همه آزادگی است همت او قهر کرده ست مر گیانا را، امیرخسرو (از فرهنگ شعوری)
گیان، عناصر اربعه، (فرهنگ شعوری ج 2 ص 308)، آخشیج، ظاهراً مصحف کیانا باشد، رجوع به همین کلمه شود: همه آزادگی است همت او قهر کرده ست مر گیانا را، امیرخسرو (از فرهنگ شعوری)
دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان، واقع در 15000گزی جنوب ده شیخ، کوهستانی، گرمسیر، سکنه 200 تن، آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات حبوبات، لبنیات، شغل آنان زراعت، گله داری، راه مالرو است، ساکنین از طایفۀ باباجانی هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان، واقع در 15000گزی جنوب ده شیخ، کوهستانی، گرمسیر، سکنه 200 تن، آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات حبوبات، لبنیات، شغل آنان زراعت، گله داری، راه مالرو است، ساکنین از طایفۀ باباجانی هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
مخفف گیاه دار، آنجای که گیا دارد، دارای گیاه، مرغزار، علفزار، باغ و بوستان: بدو در گیادار وی گونه گون گل و میوه از صدهزاران فزون، اسدی، گل و نیشکر بی کران انگبین گیادار و از میوه ها همچنین، اسدی
مخفف گیاه دار، آنجای که گیا دارد، دارای گیاه، مرغزار، علفزار، باغ و بوستان: بدو در گیادار وی گونه گون گل و میوه از صدهزاران فزون، اسدی، گل و نیشکر بی کران انگبین گیادار و از میوه ها همچنین، اسدی
مخفف گیاه زار، محل روییدن گیاه و علف، علفزار، چمن زار، مرغزار، کشتزار، (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 310) (آنندراج) : اگر برروید از گورم گیازار گیازارم بود از تو دلازار، (ویس و رامین)، دراج کند گرد گیازار تکاپوی از غالیه عجمی بزده بر سر هر موی، منوچهری، رجوع به گیاه زار شود
مخفف گیاه زار، محل روییدن گیاه و علف، علفزار، چمن زار، مرغزار، کشتزار، (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 310) (آنندراج) : اگر برروید از گورم گیازار گیازارم بود از تو دلازار، (ویس و رامین)، دراج کند گرد گیازار تکاپوی از غالیه عجمی بزده بر سر هر موی، منوچهری، رجوع به گیاه زار شود
بی چون و چرا. غیرقابل اعتراض. مسلم: بسبق خدمت و فرمان پذیری بی چرا و چون ملک را در وزارت چون نبی را یار در غارم. سوزنی، در تداول عامه، بی عرضه. بی خاصیت. بی مصرف. بی جربزه
بی چون و چرا. غیرقابل اعتراض. مسلم: بسبق خدمت و فرمان پذیری بی چرا و چون ملک را در وزارت چون نبی را یار در غارم. سوزنی، در تداول عامه، بی عرضه. بی خاصیت. بی مصرف. بی جربزه