جدول جو
جدول جو

معنی گیاخفت - جستجوی لغت در جدول جو

گیاخفت
(گیجْ)
ده مخروبه ای است از دهستان چنارود بخش آخوره شهرستان فریدن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضیافت
تصویر ضیافت
(پسرانه)
مهمانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عیافت
تصویر عیافت
فال گرفتن از روی پرواز پرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یافت
تصویر یافت
یافتن، پیدا کردن، دریافتن، حس کردن
یافت شدن: پیدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گداصفت
تصویر گداصفت
گدامنش، لئیم، پست فطرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضیافت
تصویر ضیافت
مهمان داری، مهمانی، مهمان شدن
فرهنگ فارسی عمید
نام یکی از دهستانهای بخش هوراند شهرستان اهر است که از 39 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 4872 تن و مرکز آن ده گنجوبه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)، حمداﷲ مستوفی، (در ذکر آذربایجان) آرد: یافت ولایتی است و قرب بیست پاره دیه است در میان بیشه و هوایش به گرمی مایل است حاصلش غله و اندکی میوه حقوق دیوانیش مبلغ چهار هزار دینار مقرر است، (نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 84)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
نعت تفضیلی از خفوت. آرمیده تر. خاموش تر
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مرکب از واحد به معنی یک + یموت فعل مضارع از موت، اصطلاحاً به معنی چوبدستی که سر آن به آهن یا قیر در گرفته شده باشد. شش پر
لغت نامه دهخدا
(خُ)
صاحب منصب قزاق که مجلس شورا را او بمباران کرد به امر محمد علی شاه، و عده ای از آزادی خواهان را بکشت
لغت نامه دهخدا
(گَ خَ)
آهسته رفتن. (صحاح الفرس). به نرمی و آهستگی و استواری کاری انجام دادن. (از فرهنگ رشیدی) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). ملایمت و مدارا. احتیاط:
درنگ آر، ای سپهر (چرخ) وارا
گیاخن ترت باید کرد کارا.
رودکی (از صحاح الفرس).
همه اعدای او را دوست کردی
به احسان و به مردی و گیاخن.
فخری (از آنندراج).
رجوع به کیاخن شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
گداختن. عمل گداختن و ذوب کردن
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ریافه. (یادداشت مؤلف). رجوع به ریافه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ناسرگی و ناسره شدن. (غیاث). ناسرگی زر و سیم. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(قُ کَ دَ)
یافتن، (از ناظم الاطباء)، پیداشدگی، حصول و انکشاف، (ناظم الاطباء)، پیدا کردن، تحصیل کردن، به دست آوردن، دریافت، درک: سبب یافتن طلب بود و سبب طلبیدن یافت، (کشف المحجوب)،
همه خربندگان خر شده گم
یافت خر خواهند و من گم خر،
سوزنی،
و شکر یافت لذت علم به مقدار امکان و استطاعت میگزاردند، (تاریخ بیهق)،
آرزو چون نشاند شاخ طمع
طلبش بیخ و یافت برگ و بر است،
خاقانی،
طمع آسان ولی طلب صعب است
صعبی یافت از طلب بتراست،
خاقانی،
عزم جفت طلب است و طلب آبستن یافت
یافت را در طلب امکان به خراسان یابم،
خاقانی،
تا از طلب به یافت رسی سالهاست راه
بس کن حدیث یافت طلب را بجان طلب،
خاقانی،
و بعد از نیل مطلوب و یافت مقصود، (تاج المأثر)،
- بازیافت، دوباره به دست آوردن، حصول،
- دریافت، وصول، تحصیل، به دست آوردن،
، مخفف یافته (صفت مفعولی از یافتن) : گفت ای رابعه این به چه یافتی گفت به آنکه همه یافت ها گم کردم در او، (تذکرهالاولیاء عطار)،
- نایافت، یافت نشدنی، نایاب و میسر ناگشته، (ناظم الاطباء)، نایاب: چون آوازۀ یاغی نبود و تغار نایافت شهزاده انبارچی و لشکرهای عراق و آذربایجان را اجازت انصراف فرمود، (تاریخ غازانی ص 36)، چون آبادانی و الوس و ولایت دور بود و شراب نایافت فرمان نفاذ یافت که امرا به آب یارشمیشی کنند، (تاریخ غازانی ص 53)، و رجوع به نایافت شود،
- نایافت، نایابی:
کسی کو بمیرد ز نایافت نان
ز برنا و از پیرمرد و زنان،
فردوسی،
و بسبب نایافت غذا عظیم در زحمت بودند، (تاریخ غازانی ص 34)،
- یافت شدن، حاصل و میسر شدن، (آنندراج)، به دست آمدن: خرواری گندم که در سال گذشته سی دینار یافت نمی شد به شش دینار در وجه خزانه بر مردم طرح می کردند، (تاریخ وصاف از آنندراج)،
، دانستن، شناختن، ادراک
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ صِ فَ)
پست فطرت. خسیس. لئیم. رجوع به گدا شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا رَ / رِ)
دهی است از دهستان چنارود بخش آخورۀ شهرستان فریدن، واقع در 22 هزارگزی شمال باختر آخوره، متصل براه گاو خفت به آخوره. کوهستانی، سردسیر. دارای 287 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت است و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
مخفف گویافته، به معنی صاحب، (آنندراج)، و شعوری آن را به معنی حرامزاده و بدنفس آورده، اما درست نیست و اصل کلمه ’کویافت’ است یعنی یافته شده در کوی، سرراهی، سقیط و لقیط
لغت نامه دهخدا
(حِ)
مخفف گیاه خوار. گیاخوار. رجوع به گیاخوار و گیاه خوار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضیافت
تصویر ضیافت
مهمانی، مهمانداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گداخت
تصویر گداخت
عمل گداختن ذوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیاخور
تصویر گیاخور
گیاه خور گیاه خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یافت
تصویر یافت
پیدا کردن، بدست آوردن تحصیل کردن، دانستن شناختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یامفت
تصویر یامفت
مفت، رایگان و باد آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیافت
تصویر زیافت
ناسرگی و ناسره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیافت
تصویر عیافت
((عِ فَ))
فال گرفتن از روی پرواز پرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یامفت
تصویر یامفت
((مُ))
مفت، رایگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضیافت
تصویر ضیافت
((فَ))
مهمان شدن، مهمانی، مهمانی باشکوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضیافت
تصویر ضیافت
سور، بزم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گداخت
تصویر گداخت
حل
فرهنگ واژه فارسی سره
بزم، پذیرایی، جشن، مهمانی، میهمانی، ولیمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ذوب، ذوبان، گداختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گداپیشه، گدامنش، لئیم، ممسک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سیاه مانند نفت سیاه
فرهنگ گویش مازندرانی