جدول جو
جدول جو

معنی گگلی - جستجوی لغت در جدول جو

گگلی
از اجزا و لوازم گهواره، بسیار صمیمی و نزدیک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلی
تصویر گلی
(دخترانه)
مانند گل، قرمز رنگ، منسوب به گل، مانند گل، به رنگ گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گولی
تصویر گولی
(دخترانه)
یک گل (نگارش کردی: گو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلی
تصویر گلی
چیزی که از گل ساخته شده باشد، گل آلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیلی
تصویر گیلی
از مردم گیلان، گیلانی
نوعی اسب خوب منسوب به گیلان
تهیه شده از گیل، نمدی، برای مثال چو شب گیل شد در گلیم سیاه / ورا زرد گیلی سپر گشت ماه (اسدی - ۲۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گالی
تصویر گالی
ساقه های برنج که از آن کلاه و سبد و چیزهای دیگر می بافند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چگلی
تصویر چگلی
از مردم چگل. بردگان خوب روی را از چگل به ایران می آورده اند، لذا در نزد شاعران فارسی زبان به زیبایی و خوش اندامی معروف شده اند، برای مثال گاهی شراب خوری با شاهد چگلی / گاهی نشاط کنی با لعبت ختنی (امیرمعزی - ۶۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلی
تصویر گلی
به رنگ گل سرخ، گل فروش
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل، واقع در 25000 گزی جنوب اردبیل و 65000گزی شوسۀ هروآباد به اردبیل، کوهستانی و هوای آن معتدل است، سکنۀ آن 341 تن است، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است، شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
عمل گول، صفت گول، حالت وچگونگی گول، کانائی، چلی، خلی، احمقی، (فرهنگ رشیدی)، غفلت، نادانی، ابلهی، (ناظم الاطباء) :
هرکجا نام او بری ندمد
زان زمین گولی و نکوهش و ننگ،
فرخی،
همه مشغولی عالم گولی است
ترک گولی به خدا مشغولی است،
جامی،
گولی من به کار عشق مگیر
نه به یک چه دو بار افتادم،
دهخدا،
خالفه، حذب، خرق، خرق، خرقه، خلاطه، خلافه، دعفقه، دعک، دوغه، رث ء، رثیه، رطاء، رعاله، رقاعه، رهق، طرط، طغومه، طغومیه، طرقه، عبش، عبش، عنجهیّه، عنجهانیّه، غباوه، غبوه، عرین، عزیل، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 66هزارگزی جنوب خاوری فرمهین و 30هزارگزی خاور اراک و کنار راه اراک به خمین، محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر، و سکنۀ آن 615 تن است، آب آن از قنات کوچکی تأمین میشود، محصول عمده آن غلات، بنشن، انگور و سایر میوجات است، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آن قالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
گیلانی، از مردم سرزمین گیلان، منسوب به گیلان، (از برهان قاطع)، از گیلان:
همه مرزبانان زرین کمر
بلوچی و گیلی به زرین سپر،
فردوسی،
چو شب گیل شد در گلیم سیاه
ورا زرد گیلی سپر گشت ماه،
اسدی (گرشاسب نامه ص 223)،
به پیغمبر عرب یکسر مشرف گشت بر مردم
ز ترک و روم و روس و هند و سند و گیلی و دیلم،
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 38)،
چو زنبور گیلی کشیدند نیش
به زنبوره زنبور کردند ریش،
نظامی،
، طایفه ای باشد از گلیم پوشان، (برهان قاطع)، همان گیلی منسوب به گیلان است چه گلیم های گیلان در قدیم معروف بوده است، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)،
نام طایفه ای هم هست از ترکان، (برهان قاطع)، نام قومی از مغولان و گویند نام امیری از امرای مغول است، (غیاث اللغات)،
نوعی از اسبهای خوب و منسوب به گیلان چه در آنجا اسبهای نیکو باشد، (از غیاث اللغات) (ازحاشیۀ خسرو و شیرین چ وحید ص 159) :
پس آنگه پای بر گیلی بیفشرد
ز راه گیلکان لشکر به در برد،
نظامی،
چو رهوار گیلیم از این پل گذشت
به گیلان ندارم سر بازگشت،
نظامی،
، سپر و زوبین باشد، (انجمن آرا)،
- سپر گیلی، یا گیلی سپر، ساخته در گیلان یا متداول در آنجا:
سیاوش سپر خواست گیلی چهار
دو جوشن دگر ز آهن آبدار،
فردوسی،
بفرمود تا روزبانان در
برفتند با تیغ و گیلی سپر،
فردوسی،
سپرهای گیلی به پیش اندرون
همی از جگرشان بجوشید خون،
فردوسی،
همه برگشان پهن و زنگارگون
ز گیلی سپرها به پهنا فزون،
اسدی،
ازو هر بشیزه چو گیلی سپر
نه آهن نه آتش بر او کارگر،
اسدی،
، در زبان دری به معنی پشته و تل نیز آمده است، (انجمن آرا ذیل کلمه گیلو)
لغت نامه دهخدا
قسمی نی (در رامیان)، آن را ترجین نیز نامند
لغت نامه دهخدا
مردمان گالاثیه در آسیای صغیر که یونانیان آنها را گالاثیان مینامیدند، رجوع به گالاثیان و ایران باستان ص 2079، 2134، 2281، 2360 شود
لغت نامه دهخدا
(گو / گُ)
این کلمه را فرهنگ ناظم الاطباء آورده است به معانی گلوله و گوی، گره، گردی، حب هر چیز گرد، گوی کودکان که بدان بازی کنند. اما مجموع خاص آن فرهنگ است
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
نام سینه ریز زنان. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان قل جق بخش شیروان شهرستان قوچان، واقع در 30هزارگزی شمال شیروان، باختر راه مالرو عمومی قل جق به رشوانلو، کوهستانی و سردسیر است، 329 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و انگور و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گِ لَ / لِ)
گله کردن: گلگیهات بسرم، عروسی پسرم. رجوع به گله گی شود
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ یِ)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادکان شهرستان خرمشهر، واقع در 61 هزارگزی شمال خاوری شادکان، هزارگزی خاور راه فرعی اهواز بشادکان. هوای آن گرم و دارای 100 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه جراحی تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری، راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفه آلبوشوکه هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چِ گِ)
منسوب به شهر چگل. (ناظم الاطباء). منسوب به ’چگل’ که شهری از ترکستان قدیم است. کسی یا چیزی که از شهر چگل خیزد. و رجوع به چگل شود، کنایه از مرد یا زن زیباروی و خوش آب و رنگ. و رجوع به چگل شود
لغت نامه دهخدا
احمقی ابلهی کانایی نادانی: همه مشغولی عالم گولی است ترک گولی بخدا مشغولی است. (جامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلگی
تصویر گلگی
گله کردن شکایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گالی
تصویر گالی
هر فرد ساکن گالاثیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چگلی
تصویر چگلی
منسوب به چگل از اهل چگل، زیبا روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلی
تصویر گلی
رنگ سرخ، برنگ گل گل آلود، آلوده به گل و خاکی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلی
تصویر گلی
((گُ))
دارای رنگ قرمز روشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیلی
تصویر گیلی
پشته، تل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چگلی
تصویر چگلی
((چِ گِ))
زیباروی، منسوب به شهر چگل که زیبارویانش معروف بودند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلی
تصویر گلی
((گِ))
آلوده یا آغشته به گل، گل آلود، ساخته شده از گل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلی
تصویر گلی
Floral
دیکشنری فارسی به انگلیسی
قلقلک
فرهنگ گویش مازندرانی
ساقه های گیاه مردابی که برای پوشش بام به کار رود، خرده کاه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از گلی
تصویر گلی
floral
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گلی
تصویر گلی
blumig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گلی
تصویر گلی
kwiatowy
دیکشنری فارسی به لهستانی