جدول جو
جدول جو

معنی گچیان - جستجوی لغت در جدول جو

گچیان
(گَ)
دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل، 4000گزی شمال بنجار و 4000گزی راه مالرو جلال آباد به زابل. جلگه، گرم معتدل و سکنۀ آن 936 تن. آب آن از رود خانه هیرمند. محصولات آن غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی آنان گلیم و کرباس بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
آن را صندوقه نیز گویند. صخره ای است در استرآباد نزدیک آب چاروا و نهر شصت کلا. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 101)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گویان
تصویر گویان
گوینده، در حالت گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریان
تصویر گریان
در حال گریستن، کسی که گریه کند و اشک بریزد، اشک ریز، اشک بار، اشک فشان، اشک باران، گرینده، گریه مند، گریه گر، گریه ناک
فرهنگ فارسی عمید
یاقوت نویسد: نام یکی از اعمال نیشابوراست که مردم خراسان آن را گویان گویند و معرب آن جوین باشد، (معجم البلدان)، رجوع به جوین و گوین شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان، واقع در 52هزارگزی شمال باختری سیردان و 16هزارگزی راه عمومی، در محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 77 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیچه و گلیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
صفت فاعلی از گفتن، گوینده، در حال گفتن:
برفتند گویان به ایوان شاه
یکی گفت خورشید گم کرد راه،
فردوسی،
پس ایستاد در کشاکش امر و نهی استرجاع کنان یعنی گویان، که انا ﷲ و انا الیه راجعون، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310)،
همواره بوستان امیدت شکفته باد
سعدی دعای خیر تو گویان چو بلبلی،
سعدی،
متهلف بود و پویان، و مترصد و جویان و برحسب واقعه، گویان، (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(گُرْ)
آتشدان گرمابه باشد که آن را گلخن هم میگویند، فدا یعنی کسی که خود را یا دیگری را بدان از بلا نجات دهد. (برهان) (آنندراج). ظاهراً مخفف ’گربان’ = قربان. رجوع به کیریان و کریان شود. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(گِرْ)
گریه کنان. (برهان) (آنندراج). گرینده. باکی. (منتهی الارب) :
بنوبهاران بستای ابر گریان را
که از گریستن اوست این زمین خندان.
رودکی.
دلخسته و محرومم و پی خسته و گمراه
گریان به سپیده دم و نالان به سحرگاه.
خسروانی.
برفتند یکسر بنزدیک شاه
غریوان و گریان و فریادخواه.
فردوسی.
بگفت این و بنشست گریان بدرد
پر از خون دل و چشم پر آب زرد.
فردوسی.
همه انجمن زار و گریان شدند
چو بر آتش تیز بریان شدند.
فردوسی.
هر دو گریانیم هر دو زرد و هر دو در گداز
هر دو سوزانیم هر دو فرد وهر دو ممتحن.
منوچهری.
بسا که خندان کرده ست چرخ گریان را
بسا که گریان کرده ست نیز خندان را.
ناصرخسرو.
تو گریانی جهان خندان موافق کی شود با تو
جهان بر تو همی خندد چرائی تو برو گریان.
ناصرخسرو.
از سخن پیر ملامت گرش
گریان گریان بگذشت از برش.
نظامی.
دلش نالان و چشمش زار و گریان
جگر از آتش غم گشته بریان.
نظامی.
شمع را زیباست هر ساعت تری
گاه گریان گاه خندان باختن.
عطار.
بگذر ز راه دعوی در جمع اهل معنی
مرهم طلب از ایشان گریان بسوز و دردی.
عطار.
... چندانکه بر درمهاش اطلاع یافت ببرد و بخورد و سفر کرد و بامدادان دیدند عرب را گریان و عریان. (گلستان).
ای خنک چشمی که او گریان اوست
ای همایون دل که او بریان اوست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
قصبۀ مرکز دهستان گلیان بخش شیروان شهرستان قوچان که در18هزارگزی جنوب باختری شیروان، سر راه مالرو عمومی شیروان به امیرانلو واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 1304 تن است. آب آنجا از رودخانه و چشمه سارها تأمین میشود. محصول آن انگور، ابریشم و گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالیچه بافی و راه آن مالرو است. گلیان دارای پاسگاه ژاندارمری و 3 باب دکان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ/ گِ)
دهی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد. واقع در 18هزارگزی جنوب خاور لردگان و 10هزارگزی راه عمومی لردگان به پل کوه. محلی جلگه و جنگل و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 540 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن ارزن، غلات، تنباکو، بادام، میوه جات و برنج است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گریان
تصویر گریان
گرینده، باکی
فرهنگ لغت هوشیار
گوینده: گویان ز پی تو ما دل و دل جویان ز تو نزد ما زر و زر. (عمادی گنج سخن)، در حال گفتن: متلهف بود و پویان و مترصد و جویان و بر حسب واقعه گویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریان
تصویر گریان
((گِ))
در حال گریستن، کسی که گریه می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گریان
تصویر گریان
بكاءً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از گریان
تصویر گریان
Crying, Tearful
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گریان
تصویر گریان
pleurant, en pleurs
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گریان
تصویر گریان
плачущий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گریان
تصویر گریان
ร้องไห้ , ร้องไห้
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از گریان
تصویر گریان
chorando, choroso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گریان
تصویر گریان
weinend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گریان
تصویر گریان
روتا ہوا , رونے والا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از گریان
تصویر گریان
কাঁদছে , কাঁদছে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از گریان
تصویر گریان
ağlayan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گریان
تصویر گریان
kilio
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گریان
تصویر گریان
плачучий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گریان
تصویر گریان
泣いている , 泣いている
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گریان
تصویر گریان
哭泣的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گریان
تصویر گریان
בוכה , בּוֹכֶה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گریان
تصویر گریان
울고 있는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گریان
تصویر گریان
płaczący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گریان
تصویر گریان
रो रहा , रोता हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گریان
تصویر گریان
huilend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گریان
تصویر گریان
piangente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گریان
تصویر گریان
llorando, lloroso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گریان
تصویر گریان
menangis
دیکشنری فارسی به اندونزیایی